(3990)گفت امیرالمؤمنین با آن جوان |
|
که به هنگام نبرد ای پهلوان |
(3991)چون خدو انداختی در روی من |
|
نفس جنبید و تبه شد خوی من |
(3992)نیم بهر حق شد و نیمی هوا |
|
شرکت اندر کار حق نبود روا |
(3993)تو نگاریده کف مولی ستی |
|
آنِ حقی کردهْ من نیستی |
(3994)نقش حق را هم به امر حق شکن |
|
بر زجاجه دوست سنگ دوست زن |
(3995)گبر، این بشنید و نوری شد پدید |
|
در دل او تا که زناری برید |
(3996)گفت من تخم جفا میکاشتم |
|
من تو را نوعی دگر پنداشتم |
(3997)تو ترازوی احدخو بودهای |
|
بل زبانهْ هر ترازو بودهای |
(3998)تو تبار و اصل و خویشم بودهای |
|
تو فروغ شمع کیشم بودهای |
(3999)من غلام آن چراغ چشمجو |
|
که چراغت روشنی پذرفت ازو |
(4000)من غلام موج آن دریای نور |
|
که چنین گوهر برآرد در ظهور |
(4001)عرضه کن بر من شهادت را که من |
|
مر تو را دیدم سرافراز زمن |
(4002)قرب پنجهکس ز خویش و قوم او |
|
عاشقانه سوی دین کردند رو |
(4003)او به تیغ حلم چندین حلق را |
|
واخرید از تیغ و چندین خلق را |
(4004)تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر |
|
بل ز صد لشکر ظفر انگیزتر |
قِرن: یعنی هماورد
مولی: دراین جا یعنی خدا
نگاریده: کنایه از آفریده.
کرده: ساخته، آفریده.
زُجاجه: شیشه.
گبر: در لغت پیرو کیش زرتشت است اما در تداول گویندگان و نویسندگان فارسى به معنى مطلق کافر به کار رفته است.
زنّار: رشتهاى که ذمیان نصرانى بر کمر مىبستند.[1]
زنّار بریدن: مجازاً ترک بىدینى کردن، به دین حق در آمدن، ایمان آوردن .
تخم جفا کاشتن: جفا کردن، بىداد کردن.
زبانه هر ترازو: یعنی تو ترازویی هستی که در عدالت ودرستی خوی الهی داری وزبانهْ شاهین همهْ ترازوها، یا محور اصلی عدالت تویی. همچنین معیار شناخت مؤمن از منافق، و بدین جهت است که رسول (ص) در وصف او فرمود: «مؤمن تو را دشمن نگیرد و منافق دوستى تو نپذیرد»[2]
تبار: دودمان، خویشاوندان، بسیار نزدیک.
چشم جو: خواهان آن که چشم حقیقت بین دارد. ممکن است مقصود از چراغ چشم جو رسول (ص) باشد و یا خداوند که «اَللَّهُ نُورُ اَلسَّمواتِ وَ اَلْأَرْضِ»[3]
حلم: بردبارى، شکیبایى.
قوم: دودمان، تیره.
مولا علی به آن پهلوان مغلوب که آب دهان بر روی مولا ریخت و مولا شمشیر را انداخت و از او پرسید که چرا مرا نکشتی و شمشیر را انداختی، در این قسمت پاسخ میدهد: اگر تو را میکشتم نیمی از این عمل برای حق بود و نیمی دیگر برای هوای نفس و خودپرستی و این در حکم شریکقراردادن برای پروردگار بود و انبازی در کار حق روا نیست، چراکه تو ساخته و پرداختهْ حضرت پروردگار هستی. تو را حق تعالی آفریده و مصنوع و مخلوق من نیستی. نقش حق را هم باید به فرمان حق شکست. بر شیشهْ دوست هم، سنگ دوست را بزن؛ یعنی انسان مصنوع دست الهی است و شیشهای است که در کارگاه هستی حق ساخته شده است. ازاینرو باید با سنگ مشیت و ارادهْ حق شکسته شود، نه با سنگ هوا و هوس آدمی.
آن پهلوان نامسلمان تا چنین سخنانی از مولا شنید، در دلش نوری پیدا شد و فوراً از بیدینی دست کشید و گفت: من کینه و دشمنی را دامن میزدم و در حق تو جفا کردم. گمان میکردم تو اهل هوا و هوس و انتقامی، اما تو ترازویی هستی که در عدالت و درستی خوی الهی داری و زبانهْ شاهین همه ترازوها، یا محور اصلی عدالت تویی. من نه تنها دشمن تو نیستم، احساس میکنم که من و تو بسیار به هم نزدیک و وابستهایم و اگر من کیش و مذهبی دارم، تو روشنایی آن هستی. و تو ای علی، آن حقیقتی هستی که چشم بینا میجوید و چراغ دلت از او روشنایی پذیرفت و من غلام و بندهْ موج آن دریای نوری هستم که مانند تو گوهری معنوی پدید آورده است. ای علی، بر من شهادت را عرضه کن و آمادهام که شعار: «لااله الا الله و محمداً رسول الله» را بگویم و مسلمان شوم. من تو را سرافراز دوران و گزیدهْ زمان شناختم.
بردباری امام علی(ع) موجب شد که گروهی ایمان بیاورند و شمشیر، حلق آنها را نبُرد. این پیروزیِ بزرگتری است و به همین دلیل، مولانا حلم را به تیغ تشبیه میکند و میگوید: شمشیر حلم و بردباری از تیغ آهنین تیزتر است، بلکه از صد لشکر هم بیشتر پیروزی به بار میآورد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |