همچنین درپاسخ این سوال باید گفت که معنا بخش ویژگیهای شب قدر وبزرگی وعظمت وجلالت شب قدر انسان است. در حقیقت ظرفیت شب قدر بیان ظرفیت انسان است کدام انسان ؟ وبا کدام ویژگیها
انسانی که مولانا در آرزوی اوست:
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت مینشود جستهایم ما
گفت آنک یافت مینشود آنم آرزوست
این انسان کیست که مولانا به آن اشاره دارد؟ چرا در روز روشن چراغ به دست در پی یافتن اوست؟ چرا آدمیان آن شهر در پاسخ جستجوی او می گویند که یافت می نشود جسته ایم ما و چرا شیخ آرزوی یافتن انسان را دارد. و اصلاً چرا آرزو دارد؟
این غزل مولانا فارغ از زیبایی کلام و نظم آهنگین آن برخوردار از معنایی ژرف و عرفانی است. مولانا در این شعر سخن را این گونه آغاز کرده است که:
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کان چهره مشعشع تابانم آرزوست
مولانا در این شعر تماما از آرزوهایش می گوید. از همان شروع مولانا در پی دست یافتن به یک ذات متعالی است. مولانا در این غزل آرزوی رسیدن و دیدار کمال مطلوب خود را دارد. مطلوبی که در نگاه او برخوردار از متعالی ترین ویژگی های بشری است. که رخ او تجلی گر باغ و بوستان است و سخن و کلام او شیرین تر از قند. گمشده مولانا آفتاب حسن است و سیمای او تابنده است و درخشان. در ادامه غزل مولانا چنین می گوید:
بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز
باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست
گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست
وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست
در دست هر که هست ز خوبی قراضههاست
آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست
این نان و آب چرخ چو سیلست بیوفا
من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست
یعقوب وار وا اسفاها همیزنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
"دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست" سخن از بیان شوق یعقوب به دیدن روی حضرت یوسف. مولانا خود را همچون یعقوب منتظر و مشتاق دیدار خوب روی معشوق می داند.
کیست آن یوسف؟ دل حق جوی تو چون اسیری بسته اندر کوی تو
جبرئیلی را بر اُستَن بسته ای پرّو بالش را به صد جا خسته ای
والله که شهر بیتو مرا حبس میشود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول
آنهای هوی و نعره مستانم آرزوست
گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام
مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست
مولانا با ذکر درد و اندوه خویش در این ابیات به شرح فراق می پردازد و بیان عمق تنهایی و بی کسی خویش،
بشنو این نی چون شکایت می کند وز جدایی ها حکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند درنفیرم مرد وزن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه ازفراق تابگویم شرح درد اشتیاق
بی کسی که با حضور ناخواسته در جمع بر شدت و حدت رنج آن افزوده می شود. جمعی که افکارشان به هیچ عنوان با معانی و اندوخته های ذهن متعالی مولانا همخوانی و سنخیت ندارد. همرهانی سست عناصر که جز ناله و شکایت و شیون کاری دیگر را نمی دانند و در اوج نابخردی و حسادت حتی دیدن و شنیدن بانگ و آوازی مخالف را نیز تاب نمی آورند. مولانا از ظلم و جوری که بر اندیشه و خرد او روا داشته شده است می گوید و آرزویش برای بودن و همراهی با آن کس که شاکی و گریان نیست. سست عنصر و کم جنبه و حسود و کینه ورز نیست. مولانا در جستجوی یاری است که در کنار او نه از ظلم و جور فرعون خبری هست و نه از جورروزگار اثری. یاری که در حضور او همه آمال محقق است و شورها بر پا و بی حضورش شهر با تمام شلوغی و هیاهویش زندان و محبس است و عزم آن دارد که در فراق آن معشوق آواره کوه و بیایان ها شود.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |