وقتی شبان به جایی رسیده است که دل او وصل به خداست و موسی نباید این اتصال را قطع کند، دیگر به مقام رندی و بیادبی رسیده است و اینجا جایی است که سالک رخصت مییابد تا در مناجات خود با معشوق متصل آداب و تربیت را به کناری نهد و عاشقانه اور ا بستاید. بیآدابی و بیترتیبی عاشق حاصل خرابی او در عشق است و عشر ندارد و چون شهید است که خون او پاک و مطهر و مقدس میشود.
عاشقان را هر نفس سوزیدنی است |
|
برده ویران خراج و عشر نیست |
گر خطا گوید ورا خاطی مگو |
|
ور بود پر خون، شهیدان را مشو |
(همان، 6-1765)
پس عاشق آداب نمیخواهد:
موسیا آدابدانان دیگرند |
|
سوخته جان و روانان دیگرند |
(همان، 1764)
قصه موسی و شبان معلوم میدارد که قرب و رضای حق با پیروی از آداب و رسوم دست نمیدهد؛ با دل شوریده و عشق مقدس حاصل میآید. (زرینکوب، سرّنی، 51)
بخشی از قصه مناجات شبان و محاجّه موسی را نقل میکنیم تا مشام جان ما به بوی کلمات مولانا معطّر شود و بیواسطه و بیپرده و مکشوف از دریای مناجات مثنوی جرعههایی را بنوشیم.
دید موسی یک شبانی را به راه |
|
کو همی گفت: ای گریننده اله |
تو کجایی تا شوم من چاکرت |
|
چارقت دوزم، کنم شانه سرت |
دستکت بوسم، بمالم پایکت |
|
وقت خواب آید، بروبم جایکت |
ای فدای تو همه بزهای من |
|
ای به یادت هیهی و هیهای من |
این نمط بیهوده میگفت آن شبان |
|
گفت موسی: با کیست این ای فلان؟ |
گفت با آن کس که ما را آفرید |
|
این زمین و چرخ از او آمد پدید |
گفت موسی: های بس مدبر شدی |
|
خود مسلمان ناشده کافر شدی |
این چه ژاژ است و چه کفرست و فشار |
|
پنبهای اندر دهان خود فشار |
گر نبندی زین سخن تو حلق را |
|
آتشی آید بسوزد خلق را |
بیادب گفتن سخن با خاص حق |
|
دل بمیراند، سیه دارد ورق |
دست و پا در حق ما استایش است |
|
در حق پاکی حق، آلایش است |
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |