خداوند می فرماید : گفتگوی علمی در میان بندگانم دلهای مرده را حیات می بخشد؛ آن گاه که در آن به امر من برسند [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
عرشیات
شرح وتفسیر دفتر دوم مثنوی(10)
شنبه 93 مرداد 4 , ساعت 11:47 عصر  

آفتاب معرفت

( 52)ای ببرده رخت حس‌ها سوی غیب

 

دست چون موسی برون آور ز جیب

( 53)ای صفاتت آفتاب معرفت

 

و آفتاب چرخ بند یک صفت

( 54)گاه خورشیدی و گه دریا شوی

 

گاه کوه قاف و گه عنقا شوی

( 55)تو نه این‌باشی نه آن در ذات خویش

 

ای فزون از وهم‌ها وز بیش بیش

( 56)روح با علم‌است و با عقل است یار

 

روح را با تازی و ترکی چه کار

( 57) ا ز تو ای بی‏نقش با چندین صور

 

هم مشبه هم موحد خیره‌سر

( 58)گه مشبه را موحد می‌کند

 

گه موحد را صور ره می‌زند

( 59)گه تو را گوید ز مستی بوالحسن

 

یا صغیر السن یا رطب البدن

( 60) گاه نقش خویش ویران مى‏کند            

 

 آن پى تَنزیه جانان مى‏کند

جیب: گریبان.

بند یک صفت بودن: تنها یک اثر داشتن.

کوه قاف: کوهى است که مى‏پنداشتند گرداگرد جهان کشیده است و عنقا (سیمرغ) بر آن کوه جاى دارد. در اصطلاح صوفیان «قاف» حقیقت انسانیت است که مظهر تام ذات واحد مطلق است. و «سیمرغ» روح مجرّد تاست که از عالم ربوبى است و بطور موقت در بدنها حلول مى‏کند.

روح:روح مطلق و هستی بی‌قید و شرط است. این روح با علم و عقلی سروکار دارد که از علم الهی و عقل کلّ سرچشمه گرفته است.

بى‏نقش: مجرّد. که در صورتى خاص نیست، که جزئى و مشخص نیست.

صُوَر: جمعِ صورت: نمودار ظاهرى هر چیز. آن چه فعلیت هر چیز بدان حاصل شود، مقابل هیولى.

مُشبِّه: یعنی کسی که برای شناساندن حق، صفات او را با صفات مخلوقاتش مقابله و تشبیه می‏کند تشبیه منافى توحید است و در خطبه مولى امیر مؤمنان (ع) آمده است: « کَذَبَ العادِلوُنَ بِکَ اِذ شَبَّهُوکَ... وَ أشهَدُ أنَّ مَن شَبَّهَکَ بِتَبایُنِ أعضاءِ خَلقِکَ... لَم یَعقِد غَیبَ ضَمِیرِهِ عَلَى مَعرِفَتِکَ.»[1]

مُوَحِّد: کسی است که هستی را جز پروردگار نمی‏‏بیند و چیزی را جز او موجود نمی‏‏داند تا او را به آن چیز تشبیه کند.

بُو الحَسَن: داراى نیکویى، نیکو. کنایت از شخص است، نیکلسون گوید مقصود کسى است که مست عشق الهى است. بعضى آن را اشارت به شیخ ابو الحسن خرقانى گرفته‏اند، لیکن بعید به نظر مى‏رسد چه، این تعبیر در جاى دیگر نیز آمده است.

          سخت خوش مستى ولى اى بو الحسن             پاره‏اى راه است تا بینا شدن‏

504/ د / 4

یا صَغِیَر السِّنِّ...: یعنیای ریزدندان! ای که تنی نرم و لطیف داری! برگرفته از غزلى است که مولانا سروده است:

          بهر تو گفته است منصور حلاج             یا صغیرَ السِّنِّ یا رَطبَ البَدَن‏

          شیر مست شهد تو گشت و بگفت             یا قَریبَ العَهد فِى شُربِ اللَّبَن‏

 تنزیه: یعنی اعتقاد به این‌که پروردگار از داشتن صفات مخلوقات مبرّاست و نباید او را به موجودات این جهانی تشبیه کرد.

( 52) اى آن که رخت حس را بغیب کشانیده‏اى بیا و چون موسى دست از گریبان بیرون آر. ( 53) اى کسى که صفات تو آفتاب معرفت است و خورشید فلک بنده یکى از صفات تو است‏. ( 54) تو گاهى خورشید و گهى دریا شده گاه کوه قاف و گهى عنقا مى‏شوى‏. ( 55) تو اى کسى که از اول بالاتر از وهم و خیال بوده‏اى بذاته نه اینى و نه آن‏. ( 56) روح با علم و عقل سرو کار دارد او را با ترکى و تازى چه کار است‏. ( 57) از تو اى کسى که‏ بى‏نقش و صورت هستى موحد و مشبه با صورت‏هاى گوناگون سرکشى مى‏کنند. ( 58) گاه مشبه را موحد ساخته و گاهى صورتها راه موحد را مى‏زنند. ( 59) گاهى تو را بصورت بشر دیده از روى مستى مى‏گوید اى بو الحسن و اى کسى که سن تو کم بوده و بدن تو تر و تازه است‏.( 60) و گاهى براى تنزیه جانان از نقش و صورت نقش خود را ویران کرده از میان مى‏برد (و بیننده او را در عین صورت بى‏صورت مى‏بیند).

پس از بیان حس ظاهر و حس با‌طن‌، مولانا رو به سوی محبوب حقیقی می‌کند و می‌گوید: ای کسی که رخت حس‌ها را به سوی غیب می‌بری و ما را متوجه حقایق عالم غیب می‌کنی! از تو خاضعانه می‌خواهیم که بار دیگر، معجزات و شگفتی‌های مردان حق را ظاهر کن، «هم‌چون معجزه ید‌بیضاء موسی(ع)» تا عالم ظلمانی که محبوس حواس حیوانی است، نورانی شود.مولانا می‏گوید: هر صفتِ پروردگار، آفتابی است که به ما نور معرفت می‏افشاند؛ آفتابی که چرخ را برجای خود متحیر و میخ‌کوب می‏کند. ما صفات متعددی را برای خدا می‏شمریم اما یک صفت بیش نیستند. او یگانهْ محض است. او، پروردگار را به خورشید یا دریا تشبیه نمی‏‏کند، بلکه صفات او را در مظاهرِ هستی جلوه‌گر می‏بیند. او با عظمت و تابندگی خورشید و بی‌کرانگی دریا، بر جهان احاطه دارد؛ چنان‌که کوه قاف را دیواری برگِرد عالم خاک می‏پنداشتند و با همهْ اینها چون سیمرغ ناشناختنی است.

مولانا می‏گوید: ای خدا! نمی‏‏توان تو را با این الفاظ شناخت، از آن‌چه در وهم می‏گنجد بالاتر و از هر افزون افزون‌تری. تو بی‌نهایتی. مولانا می‏گوید: تو هیچ نقشِ مادی و ظاهری نداری اما با همهْ بی‏نقشی در همهْ صورت‌ها جلوه‌گری و این چیزی است که مشبه و موحّد هر دو را سرگردان کرده و باعث شده است تا گاه مشبهان به توحید گرایند و گاه موحدان از این همه جلوه‏های بی‌شمار تو گمراه شوند. فلان شخصِ موحد گاه چنان در تو حیران می‏شود که تو را مانند یک معشوق این جهانی خطاب می‏کند: «ای ریزدندان! ای که تنی نرم و لطیف داری!» همین موحد گاه نقشی را که از تو برای خویش توهّم کرده ویران می‏کند و تو را از این تشبیهات منزه می‏شمارد. محتوا وگزیدهْ سخن مولانا در این ابیات اشاره ای است به سخنان مولا علی(ع که حق تعالى شأنه در هر صورتى که تجلّى کند نه آن است و نه بیگانه از آن : « مَعَ کُلِّ شَى‏ءٍ لا بِمُقارَنةٍ وَ غَیرُ کُلِّ شى‏ءٍ لا بِمُزایَلَةٍ.»[2]



[1] - (نهج البلاغه، خطبه 91)

[2] - (نهج البلاغه، خطبه 1)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 136 بازدید
بازدید دیروز: 447 بازدید
بازدید کل: 1402821 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]