( 52)ای ببرده رخت حسها سوی غیب |
|
دست چون موسی برون آور ز جیب |
( 53)ای صفاتت آفتاب معرفت |
|
و آفتاب چرخ بند یک صفت |
( 54)گاه خورشیدی و گه دریا شوی |
|
گاه کوه قاف و گه عنقا شوی |
( 55)تو نه اینباشی نه آن در ذات خویش |
|
ای فزون از وهمها وز بیش بیش |
( 56)روح با علماست و با عقل است یار |
|
روح را با تازی و ترکی چه کار |
( 57) ا ز تو ای بینقش با چندین صور |
|
هم مشبه هم موحد خیرهسر |
( 58)گه مشبه را موحد میکند |
|
گه موحد را صور ره میزند |
( 59)گه تو را گوید ز مستی بوالحسن |
|
یا صغیر السن یا رطب البدن |
( 60) گاه نقش خویش ویران مىکند |
|
آن پى تَنزیه جانان مىکند |
جیب: گریبان.
بند یک صفت بودن: تنها یک اثر داشتن.
کوه قاف: کوهى است که مىپنداشتند گرداگرد جهان کشیده است و عنقا (سیمرغ) بر آن کوه جاى دارد. در اصطلاح صوفیان «قاف» حقیقت انسانیت است که مظهر تام ذات واحد مطلق است. و «سیمرغ» روح مجرّد تاست که از عالم ربوبى است و بطور موقت در بدنها حلول مىکند.
روح:روح مطلق و هستی بیقید و شرط است. این روح با علم و عقلی سروکار دارد که از علم الهی و عقل کلّ سرچشمه گرفته است.
بىنقش: مجرّد. که در صورتى خاص نیست، که جزئى و مشخص نیست.
صُوَر: جمعِ صورت: نمودار ظاهرى هر چیز. آن چه فعلیت هر چیز بدان حاصل شود، مقابل هیولى.
مُشبِّه: یعنی کسی که برای شناساندن حق، صفات او را با صفات مخلوقاتش مقابله و تشبیه میکند تشبیه منافى توحید است و در خطبه مولى امیر مؤمنان (ع) آمده است: « کَذَبَ العادِلوُنَ بِکَ اِذ شَبَّهُوکَ... وَ أشهَدُ أنَّ مَن شَبَّهَکَ بِتَبایُنِ أعضاءِ خَلقِکَ... لَم یَعقِد غَیبَ ضَمِیرِهِ عَلَى مَعرِفَتِکَ.»[1]
مُوَحِّد: کسی است که هستی را جز پروردگار نمیبیند و چیزی را جز او موجود نمیداند تا او را به آن چیز تشبیه کند.
بُو الحَسَن: داراى نیکویى، نیکو. کنایت از شخص است، نیکلسون گوید مقصود کسى است که مست عشق الهى است. بعضى آن را اشارت به شیخ ابو الحسن خرقانى گرفتهاند، لیکن بعید به نظر مىرسد چه، این تعبیر در جاى دیگر نیز آمده است.
سخت خوش مستى ولى اى بو الحسن پارهاى راه است تا بینا شدن
504/ د / 4
یا صَغِیَر السِّنِّ...: یعنیای ریزدندان! ای که تنی نرم و لطیف داری! برگرفته از غزلى است که مولانا سروده است:
بهر تو گفته است منصور حلاج یا صغیرَ السِّنِّ یا رَطبَ البَدَن
شیر مست شهد تو گشت و بگفت یا قَریبَ العَهد فِى شُربِ اللَّبَن
تنزیه: یعنی اعتقاد به اینکه پروردگار از داشتن صفات مخلوقات مبرّاست و نباید او را به موجودات این جهانی تشبیه کرد.
( 52) اى آن که رخت حس را بغیب کشانیدهاى بیا و چون موسى دست از گریبان بیرون آر. ( 53) اى کسى که صفات تو آفتاب معرفت است و خورشید فلک بنده یکى از صفات تو است. ( 54) تو گاهى خورشید و گهى دریا شده گاه کوه قاف و گهى عنقا مىشوى. ( 55) تو اى کسى که از اول بالاتر از وهم و خیال بودهاى بذاته نه اینى و نه آن. ( 56) روح با علم و عقل سرو کار دارد او را با ترکى و تازى چه کار است. ( 57) از تو اى کسى که بىنقش و صورت هستى موحد و مشبه با صورتهاى گوناگون سرکشى مىکنند. ( 58) گاه مشبه را موحد ساخته و گاهى صورتها راه موحد را مىزنند. ( 59) گاهى تو را بصورت بشر دیده از روى مستى مىگوید اى بو الحسن و اى کسى که سن تو کم بوده و بدن تو تر و تازه است.( 60) و گاهى براى تنزیه جانان از نقش و صورت نقش خود را ویران کرده از میان مىبرد (و بیننده او را در عین صورت بىصورت مىبیند).
پس از بیان حس ظاهر و حس باطن، مولانا رو به سوی محبوب حقیقی میکند و میگوید: ای کسی که رخت حسها را به سوی غیب میبری و ما را متوجه حقایق عالم غیب میکنی! از تو خاضعانه میخواهیم که بار دیگر، معجزات و شگفتیهای مردان حق را ظاهر کن، «همچون معجزه یدبیضاء موسی(ع)» تا عالم ظلمانی که محبوس حواس حیوانی است، نورانی شود.مولانا میگوید: هر صفتِ پروردگار، آفتابی است که به ما نور معرفت میافشاند؛ آفتابی که چرخ را برجای خود متحیر و میخکوب میکند. ما صفات متعددی را برای خدا میشمریم اما یک صفت بیش نیستند. او یگانهْ محض است. او، پروردگار را به خورشید یا دریا تشبیه نمیکند، بلکه صفات او را در مظاهرِ هستی جلوهگر میبیند. او با عظمت و تابندگی خورشید و بیکرانگی دریا، بر جهان احاطه دارد؛ چنانکه کوه قاف را دیواری برگِرد عالم خاک میپنداشتند و با همهْ اینها چون سیمرغ ناشناختنی است.
مولانا میگوید: ای خدا! نمیتوان تو را با این الفاظ شناخت، از آنچه در وهم میگنجد بالاتر و از هر افزون افزونتری. تو بینهایتی. مولانا میگوید: تو هیچ نقشِ مادی و ظاهری نداری اما با همهْ بینقشی در همهْ صورتها جلوهگری و این چیزی است که مشبه و موحّد هر دو را سرگردان کرده و باعث شده است تا گاه مشبهان به توحید گرایند و گاه موحدان از این همه جلوههای بیشمار تو گمراه شوند. فلان شخصِ موحد گاه چنان در تو حیران میشود که تو را مانند یک معشوق این جهانی خطاب میکند: «ای ریزدندان! ای که تنی نرم و لطیف داری!» همین موحد گاه نقشی را که از تو برای خویش توهّم کرده ویران میکند و تو را از این تشبیهات منزه میشمارد. محتوا وگزیدهْ سخن مولانا در این ابیات اشاره ای است به سخنان مولا علی(ع که حق تعالى شأنه در هر صورتى که تجلّى کند نه آن است و نه بیگانه از آن : « مَعَ کُلِّ شَىءٍ لا بِمُقارَنةٍ وَ غَیرُ کُلِّ شىءٍ لا بِمُزایَلَةٍ.»[2]
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |