( 113)ماه روزه گشت در عهد عمر |
|
بر سر کوهی دویدند آن نفر |
( 114)تا هلال روزه را گیرند فال |
|
آن یکی گفت ای عمر اینک هلال |
( 115)چون عمر بر آسمان مه را ندید |
|
گفت کین مه از خیال تو دمید |
( 116)ورنه من بیناترم افلاک را |
|
چون نمیبینم هلال پاک را |
( 117)گفت تر کن دست و بر ابرو بمال |
|
آنگهان تو در نگر سوی هلال |
( 118)چونک او تر کرد ابرو مه ندید |
|
گفت ای شه نیست مه شد ناپدید |
( 119)گفت آری، موی ابرو شد کمان |
|
سوی تو افکند تیری از گمان |
( 120)چون یکی مو کژ شد او را راه زد |
|
تا به دعوی لاف دید ماه زد |
( 121)موی کژ چون پردهْ گردون بود |
|
چون همه اجزات کژ شد چون بود |
روایتی که با این عنوان آغاز می شود، در « صحیح مُسلم» آمده وکسی که در این جا در برابر عمر قرار می گیرد اَنَس بن مالک است.[1]حکایت از این قرار است که: برای رؤیت هلال رمضان گروهی بر کوه رفتند. شخصی فریاد زد: اینک هلال ماه را در پهنه آسمان میبینم. خلیفه دوم به آسمان نگریست؛ هلالی ندید. به آن شخص گفت: هلال نیست، بلکه خیال یاوه توست. اگر باور نداری سرانگشتان خود را تر کن و روی ابروانت بکش. آن شخص چنین کرد و با شگفتی دید که هلالی در کار نیست. خلیفه گفت، یک تار مویت بر روی چشمت کج شده بود و تو گمان کردی که آن تار مو، هلال ماه است. مولانا؛ با نقل این حکایت، نکتهای عارفانه را بیان میکند که: هر جزء کوچک از زندگی این جهانی، میتواند مانع مشاهده حقیقت باشد؛ حال اگر همه اجزاء آن کج شد (به کلی از راه حق دور شدی و به دنیا چسبیدی) چه خواهد شد.پیداست که نیک را بد، و بد را نیک مىپندارد. از راستان مىبرد و به کژ طبعان مىپیوندد. پس براى رهایى از راه زدن شیطان باید پى اولیاى خدا را گرفت. آناناند که چون ترازو کمى و فزونى را مىنمایانند.
آن نفر: یعنی گروه، همراهان
پرده گردون شدن: یعنی حجاب مشاهده حقیقت ،کنایت از به اشتباه افکندن و موى را ماه پنداشتن.
چون همه اجزات کژ شد: یعنی چون به کلیّ از راه حق دور شدی وبه دنیا چسبیدی.
( 113) در عهد عمر ماه رمضان رسید و براى دیدن هلال مردم بالاى کوهى رفتند. ( 114) تا هلال را دیده و به آن تبرک جویند یکى از آن اشخاص بعمر گفت ببین این هلال است. ( 115) عمر هر چه نگاه کرد هلالى در آن جا نبود لذا گفت این هلال که تو مىگویى از افق خیال تو سر بر زده. ( 116) و گر نه من که چشمم براى دیدن آسمان روشنتر است چگونه نمىبینم. ( 117) عمر گفت دست خود را تر کن و به ابرو بمال آن گاه بطرف هلال بنگر. ( 118) وقتى او دست خود را تر کرده به ابرو مالید و نگاه کرد ماه را ندید و گفت اى شاه ماه ناپدید شد. ( 119) عمر گفت آرى موى ابروى تو کمانى شده و تیرى از کمان بسوى تو پرتاب کرد. ( 120) یک مو کج شد و راه او را زده گمراهش نمود و دعوى دیدن ماه کرد . ( 121) یک موى کج که حجاب آسمان بشود اگر اعضاء تو کج شود چه خواهد شد؟.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |