(214)بر من است امروز و فردا بر وى است |
|
خون چون من کس چنین ضایع کى است |
(215) گر چه دیوار افکند سای? دراز |
|
باز گردد سوى او آن سایه باز |
(216) این جهان کوه است و فعل ما ندا |
|
سوى ما آید نداها را صَدا |
(217) این بگفت و رفت در دم زیر خاک |
|
آن کنیزک شد ز عشق و رنج پاک |
فردا بر وى است : یعنی اگر اکنون او موفق به کشتن من شود فردا وآینده به سود او نخواهد بود.
سایهى دراز : هنگام طلوع وغروب آفتاب که نور مایل می تابد سایهْ هرچیزی درازتر است وهرچه زمان نزدیک تر به نیمروز باشد سایه کوتاه تر می شود. سایه از بامداد تا نیمروز به سوی خود شیء باز می گردد. مولانا از این تعبیر،اندیشهْ دیگری را هم درنظر دارد که : قدرت وغلبهْ نا حق سرانجام پایان می پذیرد.
فعل ما ندا: یعنی کارهاى ما چون آواز
صَدا: انعکاس وپژواک صداست.
( 214) خون من هدر نخواهد رفت امروز بر من است و فردا همین بلیه بسر قاتل خواهد آمد.( 215) اگر چه دیوار سایه بلندى بر زمین پهن مىکند ولى هر چه آفتاب بوسط السماء نزدیک شود سایه کوتاه و کوتاهتر شده سایه دیوار بخود او بر مىگردد.( 216) این عالم چون کوه و کارهاى ما چون آواز و ندا است و بالاخره کار ما در کوهستان جهان منعکس شده بخود ما بر مىگردد.( 217) زرگر این کلمات حکمت آمیز را گفته بزیر خاک رفت و کنیزک از رنج عشق او مستخلص گردید.
(218)زآنکه عشق مردگان پاینده نیست |
|
زآنکه مرده سوی ما آینده نیست |
(219)عشق زنده در روان و در بصر |
|
هر دمی باشد ز غنچه تازهتر |
(220)عشق آن زنده گزین کوباقی است |
|
کز شراب جان فزایت ساقی است |
(221)عشق آن بگزین که جمل? انبیا |
|
یافتند از عشق او کار و کیا |
(222)تو مگو: ما را بدان شه بار نیست |
|
با کریمان کارها دشوار نیست |
عشق مردگان: یعنی علاقهْ ما به مردگان که بسیار زود فراموش می شود .
کز شراب جان فزایت ساقی است: یعنی عشق پروردگار شرابی است که جان وزندگی را درعاشق افزایش می دهد وهمواره زندگی تازه می بخشد.
کار و کیا: قدرت و سلطنت، توانایى و فرمانروایى.
عشقهای رنگی: به عشقهای ناپایدار گفته میشود. پایان اینگونه عشقها، بدنامی و ننگ است، اما اگر عشقی باشد که در آن، عاشق خود را فراموش کند و از هستی خود بگذرد و هیچ خواهش نفسانی نداشته باشد، عشقی است به معشوق جاودان و در آن، هوس و لذّت جسمانی نیست که به رسوایی و بدنامی بینجامد.
البته عشقهایی کز پی رنگی بود، ممکن است با گذشت زمان و تعالی معنوی، تبدیل به حرکتی در جهت کمال روحانی شود و عشق مجازی جای خود را به عشق حقیقی بدهد. در بیان این نکته از مولانا بشنوید:
این از عنایتها شمر کز کوى عشق آمد ضرر عشق مجازى را گذر بر عشق حقست انتها
غازى بدست پور خود شمشیر چوبین مىدهد تا او در آن استا شود شمشیر گیرد در غزا
عشقى که بر انسان بود شمشیر چوبین آن بود آن عشق با رحمان شود چون آخر آید ابتلا
عشق زلیخا ابتدا بر یوسف آمد سالها شد آخر آن عشق خدا مىکرد بر یوسف قفا[1]
در هر عشقی، چه مجازی و چه حقیقی، معشوق تا هنگامی عزیز است که نیازی را در عاشق بر آورده میکند و تا زنده است، معشوق است. عشق مردگان، یعنی علاقه و وابستگی به موجودات ناپیدار و فراموش شدنی، ازاینرو، نامبارک است و موجب ننگ و رسوایی میشود.
همهْ زندگان فانیاند و عشق به آنها پس از مرگ، مصیبت و غمبار است. اما زندهْ باقی، یعنی پروردگار ازلی و ابدی و عشق او شرابی است که جان و زندگی را در عاشق افزایش میدهد و همواره زندگی تازه میبخشد. پیامبران شکوه و عظمت را از این عشق بهدست آوردهاند.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |