( 402)کرد اشارت با غریمان کین نوال |
|
نک تبرک خوش خورید این را حلال |
( 403)چون طبق خالی شد آن کودک ستد |
|
گفت دینارم بده ای با خرد |
( 404)شیخ گفتا از کجا آرم درم |
|
وام دارم میروم سوی عدم |
( 405)کودک از غم زد طبق را بر زمین |
|
ناله و گریه برآورد و حنین |
( 406)میگریست از غبن کودکهای های |
|
کای مرا بشکسته بودی هر دو پای |
( 407)کاشکی من گرد گلخن گشتمی |
|
بر در این خانقه نگذشتمی |
( 408)صوفیان طبلخوار لقمهجو |
|
سگدلان و همچو گربه روی شو |
( 409)از غریو کودک آنجا خیر و شر |
|
گرد آمد، گشت بر کودک حَشَر |
نوال: عطا، بخشش.
نک تبرک: یعنی این حلوا را به عنوان تبرک .به امید برکت خداوند بخورید تا ببینیم چه پیش می آید.
درم: اینجا مطلق پول مقصود است. (پول از کجا بیاورم).
عَدَم: نیستى. مىروم سوى عدم: مىمیرم، در حال مردنم، دارم مىمیرم.
حَنین: زارى، آه و ناله.
غَبن: زیان، زیان در معامله، گول خوردن.
کاى: که اى، اى کاش.
گلخن: تون حمام، و نیز جایى که خس و خاشاک در آن ریزند، خرابه، که معمولاً جاى نشستن مردم بىسر و پاست. (مقصود کودک این است که مردم بىسر و پا حسابشان سر راستتر از صوفیان است).
طبلخوار: مفت خوار، شکم خواره، شکم بنده .
سگ دل: بد دل، دل ناپاک، خبیث.
روى شو: شوینده روى، ظاهر آرا. (صوفیان دلى ناپاک دارند لکن چون گربه دست و رو مىشویند، خوش ظاهرند و بد باطن).
غریو: فریاد، ناله و بانگ.
خیر و شر: نیک و بد، دوست و دشمن، موافق و مخالف، همه.
حَشَر: جمع، فراهم.
( 402) شیخ بطلبکارها اشاره کرد که بخورید حلالتان باشد . ( 403) وقتى حلوا تمام شد طبق خالى را بکودک حلوا فروش پس دادند او مطالبه قیمت حلوا را نمود . ( 404) شیخ گفت پولم کجا بود مبلغى مقروضم و اکنون دارم مىمیرم . ( 405) طفل بىچاره همین که از گرفتن پول مأیوس شد طبق را بر زمین زده گریه و زارى آغاز کرد . ( 406) ناله کنان مىگفت کاش پاهایم شکسته بود . ( 407) کاش در اطراف گلخن مىگردیدم از درب این خانقاه عبور نمىکردم .( 408) اى صوفیان که دائم طالب لقمه بوده و طبل شکم را پر مىکنید و مثل گربه صورت شسته و دلى چون دل سنگ دارید. ( 409) از صداى فحاشى پسر مردم از هر قبیل جمع شده دور پسر را گرفتند.
( 410)پیش شیخ آمد که ای شیخ درشت |
|
تو یقین دان که مرا استادکشت |
( 411)گر روم من پیش او دست تهی |
|
او مرا بکشد اجازت میدهی |
( 412)وان غریمان هم به انکار و جحود |
|
رو به شیخ آورده کین باری چه بود |
( 413)مال ما خوردی مظالم میبری |
|
از چه بود این ظلم دیگر بر سری |
( 414)تا نماز دیگر آن کودک گریست |
|
شیخ دیده بست و در وی ننگریست |
( 415)شیخ فارغ از جفا و از خلاف |
|
در کشیده روی چون مه در لحاف |
( 416)با ازل خوش با اجل خوش شادکام |
|
فارغ از تشنیع و گفت خاص و عام |
( 417)آن که جان در روی او خندد چو قند |
|
از ترشرویی خلقش چه گزند |
( 418)آن که جان بوسه دهد بر چشم او |
|
کی خورد غم از فلک وز خشم او |
درشت: «درشت» در نظم و نثر به معنیهایى چند به کار رفته است از جمله دل سخت، خشن، ستمگر
کُشت: مىکشد.
جُحود: انکار، بی اعتقادی
بازى: نیرنگ.
مَظالِم: جمع مظلمه: آن چه به ستم از کسى گیرند.
بر سرى: علاوه، اضافه.
نماز دیگر: نماز پسین، نماز عصر.
جفا و خلاف: سخنان درشت که حاضران مىگفتند و کینهورى که مىنمودند.
ازل: ازلى، با ازل خوش بودن، کنایت از قرب پروردگار یافتن.
أجَل: زمان، مرگ.
تَشنیع: سرزنش.
خشم فلک: پیش آمدهاى ناموافق.
( 410) پسر نزد شیخ آمده گفت اى شیخ بزرگ یقین بدان که استاد مرا مىکشد. ( 411) اگر دست خالى پیش استاد خود بروم مرا خواهد کشت آیا تو باین امر رضا مىدهى؟.( 412) طلبکارها هم رو بشیخ نموده رفتند این دیگر چه بازى بود؟.( 413) مال ما را خوردى و مظالم را بگردن گرفته مىروى دیگر آخر سر این ظلم براى چه بود؟. ( 414) حلوا فروش یک هنگام تمام در آن جا گریه کرد و شیخ چشم بهم گذاشته باو نگاه نکرد. ( 415) شیخ از این جفا کارى و خلاف فارغ بدون هیچ تأثر چون ماه که زیر ابر برود سر زیر لحاف کشید. ( 416) با اجل و با ازل خوش و شاد کام بوده از مذمت خاص و عام خیالش فارغ بود. ( 417) آرى کسى که جان بروى او تبسم شیرین دارد از ترش روئى مردم چه گزندى باو مىرسد. ( 418) کسى که جان بچشم او بوسه مىزند از خشم فلک چه غم دارد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |