( 547)خادم آمد گفت صوفی خر کجاست |
|
گفت خادم ریش بین جنگی بخاست |
( 548)گفت من خر را به تو بسپردهام |
|
من تو را بر خر موکل کردهام |
( 549)از تو خواهم آنچه من دادم به تو |
|
باز ده آنچه فرستادم به تو |
( 550)بحث با توجیه کن، حجت میار |
|
آنچه من بسپردمت واپس سپار |
( 551)گفت پیغمبر که دستت هر چه برد |
|
بایدش در عاقبت واپس سپرد |
( 552)ور نهای از سرکشی راضی بدین |
|
نک من و تو خانهْ قاضی دین |
( 553)گفت من مغلوب بودم صوفیان |
|
حمله آوردند و بودم بیم جان |
( 554)تو جگربندی میان گربگان |
|
اندر اندازی و جویی زآن نشان |
( 555)در میان صد گرسنه گِردهای |
|
پیش صد سگ گربهی پژمردهای |
( 556)گفت گیرم کز تو ظلما بستدند |
|
قاصد خون من مسکین شدند |
ریش بین: به ریش دراز (و به خرد اندک او) نگر. ریشخند نیز از این معنا است.
خاستن: برخاستن. بر پا شدن.
مُوَکَّل: گمارده: مراقب. مواظب.
گفت پیغمبر: اشاره دارد به حدیث «عَلَى الیَدِ ما أخَذَت حَتَّى تُؤَدَیِّه.»[1] به نقل از تفسیر ابو الفتوح، ذیل آیه إِنَّ اَللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اَلْأَماناتِ»[2]
نَک: یعنی اینک، اکنون.
مفلوب بودم: یعنی نمی توانستم جلوی درویشان را بگیرم.
جگربند: مجموع شُش ها ودل وجگر
جگربند پیش گربه نهادن: طعمهاى را به طعمه ربایان واگذاردن.
ظلما: به ستم، به زور.
( 547) پس از مدتى خادم آمد ولى خر همراه او نبود صوفى گفت خر من کجا است؟ خادم از روى تمسخر گفت ریشش را ببین [این جمله در آن زمان کنایه از احمق شمردن طرف بود] از این سخریه جدال میانه آنها در گرفت. ( 548) صوفى گفت من خر خود را بتو سپرده بودم و نگاهدارى آن را بتو واگذار کردهام. ( 549) احتجاج نکن منطقى حرف بزن آن چه بدست تو سپردهام پس بده. ( 5450) آن چه من بدست تو دادهام از تو مىخواهم. ( 551) پیغمبر فرمود هر دستى که گرفته اوست که باید پس بدهد [اقتباس از «على الید ما اخذت حتى تؤدى» یا حدیث نبوى «الامانة مؤداة»]. ( 552) اگر قبول ندارى این من و این تو برویم پیش قاضى. ( 553) خادم گفت صوفیان بمن حمله کردند نزدیک بود مرا بکشند. ( 554) تو دل و جگر را میان گربهها انداخته پس از آن مىخواهى پیدا کنى. ( 555) میان صد نفر گرسنه یک گرده نان یا جلوى سگ گربه ضعیفى انداخته و مىخواهى سالم بماند. ( 556) صوفى گفت گیرم که آنها بزور از تو گرفتند و قصد جان من بىچاره را کرده بودند.
خلاصه خر مهمان را فروختند و غذای لذیذی تهیه کردند و از مهمان و خودشان پذیرایی کردند و پس از آن، مجلس سماع آراسته شد و شروع به سماع کردند و در ادامه هنگامی که به نشاط آمدند، نغمهْ "خر برفت و خر برفت و خر برفت " آغاز شد. صوفی پس از استراحت شبانه، صبح هنگام باروبُنه خود را جمع کرد تا آمادهْ رفتن شود. در پی الاغش به طویله رفت و آن را در آخور ندید. با خود گفت که شاید خادم خر را برده که آبش دهد. خادم که آمد، صوفی به او گفت: خرم کو؟ خادم ریشخندی زد و گفت: از شما با این سن و سال بعید است. صوفی مسافر گفت: آخر من خرم را به تو سپردم. پیامبر فرمود: دست تو هر آن چیز را گرفته، باید سرانجام عیناً آن را پس دهد. خرم بده وگرنه باید برویم نزد قاضی.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |