( 705)این رها کن، عشقهای صورتی |
|
نیست بر صورت نه بر روی ستی |
( 706)آنچه معشوق است صورت نیست آن |
|
خواه عشق این جهان خواه آن جهان |
( 707)آنچه بر صورت تو عاشق گشتهای |
|
چون برون شد جان چرایش هشتهای |
( 708)صورتش برجاست این سیری ز چیست |
|
عاشقا واجو که معشوق تو کیست |
( 709)آنچه محسوس است اگر معشوقه است |
|
عاشق استی هر که او را حس هست |
( 710)چون وفا آن عشق افزون میکند |
|
کی وفا، صورت دگرگون میکند |
( 711)پرتو خورشید بر دیوار تافت |
|
تابش عاریتی دیوار یافت |
( 712)بر کلوخی دل چه بندی ای سلیم |
|
واطلب اصلی که تابد او مقیم |
این رها کن: یعنی از این بحث که بگذریم.
ستی: یعنی زیبا رو
( 705) هان عزیز من عشقهاى صورى را رها کن نه تنها عشق روى زنان بلکه عشق مطلق صورت . ( 706) آن که معشوق است صورت نیست خواه عشق این جهان باشد یا جهان دیگر . ( 707) اگر صورت معشوق باشد چرا وقتى جان از بدن معشوق بیرون رفت او را رها مىکنى؟ . ( 708) صورت که در جاى خود ثابت است پس براى چه از او سیر مىشوى؟ پس تأمل کن و ببین معشوق تو کى است . ( 709) اگر چیز محسوس معشوق باشد باید هر کس که حس دارد عاشق باشد. ( 710) عشق در عاشق وفا ایجاد کرده و هر دم آن را فزونتر مىسازد اگر عشق کار صورت باشد کى صورت مىتواند وفا را هر لحظه دگرگون و افزون سازد . ( 711) پرتو خورشید بدیوار مىتابد دیوار نور عاریتى مىیابد . ( 712) عشق صورى هم عیناً دل بستن به آن دیوار است براى چه بکلوخى دل مىبندى اصلى و منشأ را بجوى که پایدار باشد .
مولانا بر این باور است که: که عشقهای این جهانی هم «عشق برصورت» یا بر روی زیبای یک بانو (ستی) نیست. حتى خریداران و عاشقان محسوس هم به صورت کارى ندارند. اگر عشق بر صورت است، چرا پس از بیرون رفتن جان، این جسم را رها میکنی؟
مولانا میگوید: حتی واسطهْ عاشقی هم حواس ظاهر نیست؛ اگر این چنین بود، همهْ موجودات زنده عاشق بودند. او براین باور است که: آنچه عشق را میافزاید، وفاست و وفا را صورت دگرگون نمیکند و حتی اگر صورت و جسم بمیرد، عشق میتواند برجای بماند.پس عشق کار صورت نیست، باید به منبع عشق راه یافت.
مولانا سرچشمه همهْ عشقها «حضرت حق» را به خورشید تشبیه میکند و میگوید: وقتی که روشنی حق بر موجودات این جهانی بتابد، عشق به آنها پایدار میشود. «اصلی که تابد او مقیم» همان خورشید حقیقت است که میتابد و جاودانه میتابد.
چون تو نمودى جمال، عشق بتان شد هوس رو که از این دلبران کار تو دارى و بس[1]
پس آن چه از زیباییها در عالم طبیعت مىبینیم چنان که حافظ گفته است: «یک فروغ رخ ساقى است که بر جام افتاد.» و اگر آن خورشید فروغ خود را بر گیرد جز تاریکى نماند. پس ابلهى است به زیبایى ظاهرى دل بستن و زیبایى اصلى را نادیده گرفتن.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |