( 719)کان جمال دل جمال باقی است |
|
دولتش از آب حیوان ساقی است |
( 720)خود هم او آب است و هم ساقی و مست |
|
هر سه یک شد، چون طلسم تو شکست |
( 721)آن یکی را تو ندانی از قیاس |
|
بندگی کن ژاژ کم خا ناشناس |
( 722)معنی تو صورت است و عاریت |
|
بر مناسب شادی و بر قافیت |
( 723)معنی آن باشد که بستاند تورا |
|
بی نیاز از نقش گرداند تورا |
( 724)معنی آن نبود که کور و کر کند |
|
مرد را بر نقش عاشقتر کند |
( 725)کور را قسمت خیال غم فزاست |
|
بهرهْ چشم این خیالات فناست |
دولت:در اینجا یعنی عنایت حق؛
جمال دل: زیبایى معنوى و حقیقى که مظهر جمال حق است.
آب حیوان: آب زندگانى، حیات ابدى.
ساقى: نوشاننده.
طلسم: استعاره از حدود جسمانى، که روح را در بند آورده است و تا شکسته نشود روح آزاد نمىگردد، چنان که در خاصیت طلسم آوردهاند که تا طلسم شکسته نشود بر آن چه طلسم بر آن است دست نتوان یافت.
معنی تو: یعنی آن معنایی که تو پیش خودت فکر میکنی.
قیاس: ترتیب مقدمات است براى گرفتن نتیجه که منطقیان آن را وسیلت رسیدن به حقیقت مىدانند.
ژاژ خاییدن: کنایه از جدال لفظى کردن و به قیاسهاى صورى متوسل شدن.
ناشناس: نادانسته، ناآگاهانه.
مناسب و قافیت: کنایه از هماهنگى صورى و ظاهرى.
( 719) که جمال دل جمال باقى و ابدى است و لبهاى او ساقىاى است که عاشق را آب حیوان مىدهد . ( 720) او است که هم ساقى و هم باده و هم مست باده است وقتى طلسم تو شکست و تو از میان رفتى این هر سه یکى مىگردد. ( 721) این وحدت و یکى بودن را تو با قیاس نمىتوانى بفهمى برو بندگى کن بدون شناسائى سخن بىهوده مگو. ( 722) معنى تو صورت است و عاریه بچیزهایى که ملایم تو است شادى مىکنى حتى بقافیه از شعر شادمان مىشوى . ( 723) اینکه تو معنى تصور کردهاى معنى نیست بلکه معنى آنست که تو را از تو بستاند و از صورت بىنیازت کند . ( 724) معنى آن نیست که انسان را کور و کر ساخته و بنقش و صورت عاشقترش نماید . ( 725) قسمت کور اندیشههاى غم افزا بوده و بهره چشم او خیالات بد است.
مولانا می گوید: «جمال دل» آن زیبایی معنوی است که با چشم ظاهر دیده نمیشود، اما «جمال باقی» است و از پیوستگی به جمال حق جاودانه است ،و عنایت حق مانند ساقی به جمال باقی آب حیوان نوشانیده و او را پاینده و جاوید ساخته است. این پیوستگی به درجهای است که حد و مرز برای ساقی و مست و آب حیوان نیست. به گفته بایزید: عاشق و معشوق و عشق همه یکی دیدم.. او میگوید: این سخن از روی قیاسات عقلی و منطقی شناخته نمیشود. برای ادراک حقیقت آن باید بندگی کنی و از ژاژ خاییدن و بیهوده گفتن بپرهیزی. آنچه تو با قیاس و دلیل آن را معنی میشماری، صورت است و عاریت. تو از چیزهایی شاد میشوی که مناسبتهای ظاهری دارند و مثل الفاظ قافیه باهم جور میآیند؛ "معنی" آن است که «تو را از تو بستاند» بهطوری که وجود صوری تو مطرح نباشد. در واقع معنا آن نیست که انسان را کور و کر کند؛ و او را بر نقش ظاهر شیفتهتر کند. مولانا میگوید: کور کسی است که اسیر نقش و صورت و گرفتار لفظ است. کور از هر چیز؛ خیالی در ذهن دارد و چون آن را نمیبیند، این خیال برای او «غم فزاست». آنچه چشم ظاهر از دنیا میبیند حقیقت امور و اشیاء نیست. خیالی از این موجودات فناپذیر است. چشم ظاهر هم در دیدن حقیقت، همان حالتی دارد که کور در دیدن صورتها و نقشها دارد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |