( 732)شد خر نفس تو، برمیخیش بند |
|
چند بگریزد زکار و بار چند |
( 733)بار صبر و شکر او را بردنیست |
|
خواه در صد سال و خواهی سی و بیست |
( 734)هیچ وازر وزر غیری بر نداشت |
|
هیچ کس ندرود تا چیزی نکاشت |
( 735)طمع خام است آن، مخور خام ای پسر |
|
خام خوردن علت آرد در بشر |
( 736)کان فلانی یافت گنجی ناگهان |
|
من همان خواهم مه کار و مه دکان |
( 737)کار بخت است آن و آن هم نادر است |
|
کسب باید کرد تا تن قادر است |
( 738)کسب کردن گنج را مانع کی است |
|
پا مکش از کار آن خود در پی است |
( 739)تا نگردی تو گرفتار اگر |
|
که اگر این کردمی یا آن دگر |
( 740)کز اگر گفتن رسول با وفاق |
|
منع کرد و گفت: آن هست از نفاق |
( 741)کان منافق در اگر گفتن بمرد |
|
وز اگر گفتن به جز حسرت نبرد |
شدن: رفتن. و در اینجا مقصود «از فرمان برون شدن» است.
خر نفس: اضافه مشبه به به مشبه، یعنی نفس خر صفت.
به میخ بستن: کنایه از به تسلیم آوردن، مانع طغیان شدن.
بر میخیش بند: یعنی نفس را با ریاضت و مهارکردن، از بیراهه رفتن بازدار.
بردنى: یاء معنى الزام مىدهد.
وازِر: (اسم فاعل از وزر) گناهکار،برگرفته است از آیه «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى.»[1]
طمع خام: چشمداشت فتوح بدون رنج و ریاضت.
مه: حرف نهی ونفی است ،یعنی نه.
کسب: در لغت به معنى ورزیدن است و در اصطلاح متکلّمان اشعرى عبارت است از تعلق قدرت بنده به کارى که مقدور است.
آن خود: اشاره است به گنج.
اگر گفتن: اشاره است به حدیث «إیَّاکُم وَ اللَّوَّ فَإنَّ اللَّوَّ یَفتَحُ عَمَلَ الشَّیطانِ: از اگر بپرهیزید که اگر کار شیطان را مىگشاید.»[2] و مقصود مصمّم شدن و ترک دو دلى کردن است.
کآن منافق: اشاره است به آیه «سَیَقُولُ اَلَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شاءَ اَللَّهُ ما أَشْرَکْنا وَ لا آباؤُنا:» مشرکان خواهند گفت اگر خداى خواستى ما و پدرانمان مشرک نبودیم.»[3] ونیز اشاره دارد به آیه 10 ازسوره منافقینکه: منافق هنگام مرگ، به پروردگار میگوید: اگر مرگ مرا به تأخیر میانداختی انفاق و احسان میکردم و از نیکوکاران میشدم.
( 732) خر نفس خود را بر میخ ببند این خر تا کى از کار کردن و بار بردن مىگریزد. ( 733) بایستى در مدت عمر بار صبر و شکر خداوند را برد خواه صد سال و خواه سى یا بیست سال.( 734) هیچ گاه کسى وزر و وبال دیگرى بگردن نخواهد گرفت ، و هیچ کس نکاشته درو نخواهد کرد. ( 735) اگر طمع دارى که نکاشته درو کنى طمع خامى است این خام را مخور که خام خوردن بمزاج انسان زیان مىرساند. ( 736) مگو که فلان کس گنج پیدا کرد پس چرا زحمت کسب و دکاندارى بخود بدهم . ( 737) این بر حسب بخت است آن هم نادر اتفاق مىافتد انسان باید تا توانایى دارد کار کند . ( 738) بعلاوه کسب کردن تو مانع از این نیست که اتفاقاً گنج پیدا کنى تو کار بکن احتمال گنج پیدا کردن همیشه هست . ( 739) بلى کار کن تا گرفتار کلمه اگر نشوى و نگویى اگر چنین مىکردم چنان مىشد. ( 740) رسول اکرم (ص) از اگر گفتن منع فرموده و گفته است از نفاق است [ حدیث نبوى است که مىفرماید: از اگر گفتن بپرهیز که محققاً اگر گفتن از شیطان است]. ( 741) منافق در حال اگر گفتن مرد و جز حسرت و تأسف از اگر گفتن نصیبى نبرد .
مولانا نفس آدمی را به خر تشبیه میکند. نفس اماره تو که به مثابه خر است، از فرمان خدای تعالی گریخته، پس افسارش را با ریاضت محکم ببند. این نفس باید رام شود و در راه حق به خدمت روح درآید و خر نفس باید بار صبر و شکر را بر دوش کشد؛ خواه در صد سال آنرا بر دوش کشد و خواه در بیست یا سی سال. هیچ حمل کنندهای بار دیگری را حمل نمیکند، و انتظار درو کردن بدون کاشتن، طمع خام است و تو را به حاصلی نمیرساند. مولانا میگوید: رسیدن به مراد بدون کوشش یا رسیدن به حقیقت بدون ریاضت، اتفاقی ممکن است اما تو باید بکوشی تا به آن برسی. اینکه ناگهان گنجی برای کسی پیدا شود، کار شانس و اقبال است و بسیار اندک است. تا وقتی که جسم توان دارد باید کار کرد:«وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى». مبادا دچار «اگر» گفتن شوی، زیرا پیامبر مردم را از «اگر» گفتن باز داشته و فرموده است که: «اگر» گفتن، نشانه دورویی و نفاق است.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |