خواهشهاى نفسانى غول های ره زنند
( 755)چون بود آن بانگ غول آخربگو |
|
مال خواهم، جاه خواهم و آبرو |
( 756)از درون خویش این آوازها |
|
منع کن تا کشف گردد رازها |
( 757)ذکر حق کن بانگ غولان را بسوز |
|
چشم نرگس را ازین کرکس بدوز |
( 758)صبح کاذب را ز صادق وا شناس |
|
رنگ می را باز دان از رنگ کاس |
( 759)تا بود کز دیدگان هفت رنگ |
|
دیدهای پیدا کند صبر و درنگ |
( 760)رنگها بینی بجز این رنگها |
|
گوهران بینی به جای سنگها |
( 761)گوهر چه بلکه دریایی شوی |
|
آفتاب چرخپیمایی شوی |
آوازها: کنایه از خواهشهاى نفسانى.
ذِکرِ حق: اشاره است به آیه «اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اَللَّهِ أَلا بِذِکْرِ اَللَّهِ تَطْمَئِنُّ اَلْقُلُوبُ:» آنان که گرویدند و دلهاشان به یاد خدا آرامش مىیابد. بدانید که با یاد خدا دلها آرامش مىیابد.»[1]
بسوز: از میان ببر، خاموش ساز.
چشم نرگس: استعاره از دیده دل، دیده حق بین.
کرکس: استعاره از مطامع دنیوى.
صبح کاذب: صبح دروغین روشنى که پیش از دمیدن سپیده صبح در افق شرق به طور عمودى پیدا شود و در تداول عامه از آن به «صبح دم گرگى» تعبیر کنند. و در این بیتها صبح کاذب استعارت از دنیا و زیورهاى دنیاوى است و نیز استعارت از دعویداران دروغین.
اهلِ دنیا عقلِ ناقص داشتند تا که صبح صادقش پنداشتند
صبحِ کاذب کاروانها را زده است که به بوى روز بیرون آمده است
صبحِ کاذب خلق را رهبر مباد کو دهد بس کاروانها را به باد
اى شده تو صبحِ کاذب را رهین صبحِ صادق را تو کاذب هم مبین
1979- 1976 / د /5
کاس: کاسه، جام مى.
دیده هفت رنگ: چشم ظاهر بین. چشمى که هفت رنگ ظاهرى را مىبیند و آن سیاه، خاکى، سرخ، زرد، سفید، کبود، و زنگارى است (برهان قاطع)
رنگها: استعاره از تجلّیات ربوبى.
( 755) مىدانى آن بانگ غول چیست؟ این است که مىگویى مال مىخواهم آبرو و اعتبار مىخواهم. ( 756) این صداها را که از درون تو بر مىخیزد جلوگیرى و قطع کن تا رازها بتو کشف شود. ( 757) بیاد حق باش و با یاد او بانگ غولان را بسوزان تا چشم این کرکس نفس را که نرگس غماز است بدوزى. ( 758) صبح صادق را از کاذب تمیز بده و رنگ مى را از رنگ جام بشناس. ( 759) تا شاید از این چشم که فقط هفت رنگ ظاهرى را مىبیند با استقامت و صبر دیدهاى بوجود آید. ( 760) که بجز هفت رنگ ظاهرى رنگها دیده و بجاى این سنگها گوهر ببینى. ( 761) گوهر چیست؟ بلکه خود دریایى شوى یا خورشید آسمان پیمایى گردى.
مولانا میگوید: اگر کسی بپرسد صدای غول درون چگونه است و یا چگونه فریب میدهد؟ میگویم آن صدا اینگونه است که: مال میخواهم، جاه و مقام و حشمت جلال ظاهری میخواهم ـ از آنجا که تمامی مثنوی، عرفان عملی محسوب میگردد، لذا مولانا با طرح هر موضوعی راه حلهای سلوکی آن را نیز بیان میکند ـ در اینجا هم میگوید: این صداها و خواستههای نفسانی را به درون خود راه نده. تا اسرار و حقایق بر تو آشکار گردد. چگونه این آوازها را به درون راه نباید داد؟ میگوید: با ذکر حق؛ ذکر حق کن تا صدای گمراه کننده غولهای بیابان نفس را بسوزانی و چشم دل خود را از دنیا و دنیاپرستان فروبند و باطن را از توجه با این خوشهای ناپایدار بازدار. در اینجا مولانا شناخت حقیقت را به صبح صادق تشبیه میکند و دانستنیهای این جهانی را به صبح کاذب و میگوید: این دانشها مانند رنگ جام است و دانش حقیقی مانند رنگ می. اگر ما این دوگونه آگاهی را از هم تشخیص بدهیم، در میان چشمها چشمی پیدا میشود که میتواند رنگهای ماورای این جهان را ببیند. یعنی میان باطن مردان حق و عالم غیب رابطهای برقرار میشود و آنچه میبینند سنگ و ماده نیست بلکه گوهر حقیقت و اسرارغیب است. از این پس مرد راه حق، خود یکی از این گوهرهای دریای حقیقت است و چون وصل به دریا شد, خود نیز دریاست. دیگر نور نمیگیرد؛ بلکه خود آفتابی است که بر چرخ میگردد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |