آن چه موجب دشمنى مردم با راهنمایان و اولیاى خداست حسد است.
( 799)چون غلام هندوی کو کین کَشد |
|
از ستیزه خواجه خود را میکُشد |
( 800)سرنگون میافتد از بام سرا |
|
تا زیانی کرده باشد خواجه را |
( 801)گر شود بیمار دشمن با طبیب |
|
ور کند کودک عداوت با ادیب |
( 802)در حقیقت رهزن جان خودند |
|
راه عقل و جان خود را خود زدند |
( 803)گازری گر خشم گیرد ز آفتاب |
|
ماهییای گر خشم میگیرد ز آب |
( 804)تو یکی بنگر کرا دارد زیان |
|
عاقبت که بود سیاهاختر از آن |
( 805)گر تو را حق آفریند زشترو |
|
هان! مشو هم زشترو هم زشتخو |
( 806)ور برد کفشت مرو در سنگلاخ |
|
ور دو شاخ است مشو تو چارشاخ |
( 807)تو حسودی کز فلان من کمترم |
|
میفزاید کمتری در اخترم |
( 808)خود حسد نقصان و عیبی دیگرست |
|
بلکه از جمله کمیها بتر است |
( 809)آن بلیس از ننگ و عار کمتری |
|
خویش را افکند در صد ابتری |
( 810)از حسد، میخواست تا بالا بود |
|
خود چه بالا بل که خونپالا بود |
( 811)آن ابوجهل از محمد ننگ داشت |
|
وز حسد خود را به بالا میفراشت |
( 812)بوالحکم نامش بُد و بوجهل شد |
|
ای بسا اهل از حسد نااهل شد |
کین کشیدن: کینه کشیدن، انتقام جستن.
ستیزه: دشمنى.
تا زیانی کرده باشد خواجه را: اشاره به مفهوم این آیه دارد که:« وَ ما ظَلَمُونا وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ»[1]
ادیب: معلّم، آموزگار.
ره زن: از راه به در برنده و گمراه کننده.
گازر: جامه شوى.
یکى: بارى، نوبتى.
سیاه اختر: کنایه از بد بخت.
بَرَد: چنین است در نسخه اساس. باید فاعل را سنگلاخ و معنى «بردن» را به مجاز پاره کردن، نابود کردن گرفت.
دو شاخ: دو شاخ یکى از اسبابهاى شکنجه در عهد مغولان بوده است که پا یا گردن متهم را در آن مىنهادهاند تا اقرار کند.
چهار شاخ: در تعبیر مولانا کنایت از «شکنجه سختتر»
کمترى در اختر فزودن: از اقبال کاستن، از مرتبت افتادن. فزودن را مىتوان متعدى گرفت در این صورت فاعل آن «فلان» است.
ننگ و عار کمتری : اشاره به مقایسه یی است که ابلیس میان خود وآدم کرد وحاضر نشد به او سجده کند.
ابتر: یعنی بی زاد و ولد، دُم بریده. ابتری یعنی بی حاصلی.
خون پالا: خونریز، که خون گریه کند.
ابو جهل: عَمرِو بن هشام بن مغیره، از بنى مخزوم. در جاهلیت کُنیه او «ابو الحکم» بود. از بس دشمنى که با رسول (ص) و اسلام کرد و مسلمانان را آزرد او را «ابو جهل» گفتند. وى در جنگ بدر کشته شد.
اهل: در خور، شایسته، پذیرفته.
( 799) مثل غلام هندویى که بمولاى خود کینهور شده و خود- کشى کند. ( 800) او از بام خانه خود را بزیر مىاندازد و مىکشد تا بهاى خود را بمولایش ضرر رسانده باشد. ( 801) اگر بیمار با طبیب یا دانش آموز با آموزگار ادیب دشمنى کنند. ( 802) در حقیقت دشمن جان و عدو عقل خود هستند. ( 803) اگر گازر از آفتاب و ماهى از آب خشم گیرد. ( 804) این خشم بزیان چه کسى تمام خواهد شد و بالاخره کدام کس از این خشم به بد بختى دچار مىشود. ( 805) اگر فى المثل خداوند تو را زشت رو آفریده با اعتراض خود کارى نکن که علاوه بر زشت روئى زشت خو هم باشى. ( 806) اگر کفش دارى بسنگلاخ مرو که پاره شود اگر دو شاخ دارى چهار شاخ مشو . ( 807) تو حسد مىبرى که من از فلانى کمترم و این کمى در بخت و طالع من مؤثر است . ( 808) خود حسد یک نقص دیگرى است بلکه از همه نقصها بد تر است . ( 809) ابلیس از ننگ کمترى از آدم بود که خود را بهزار نقص دچار نمود . ( 810) به آدم حسد مىبرد و مىخواست که بالاتر از او باشد بلکه مىخواست مسلط شده و خونریزى کند . ( 811) ابو جهل از محمد (ص ع) ننگ داشت و از حسد خود را بالاتر از او مىگرفت . ( 812) در نتیجه نامش که بو الحکم بود به ابو جهل تبدیل شد بلى بسیارى اشخاص اهل که از حسد نااهل شدهاند .
غزالى نویسد:
«حسد از جمله مهلکات است و رسول (ص) گفت حسد کردار نیکو چنان خورَد که آتش هیزمِ خشک را.»[2] عالمان اخلاق مردم را از حسد بیش از دیگر مُهلِکات بیم دادهاند. آن دشمنى که مشرکانى چون ابو جهل و ابو سفیان با رسول (ص) مىکردند از حسد بود. مىدیدند محمد (ص) در مال و منال در پایه آنان نیست اما روز به روز حشمت و حرمت او در برترى است. بیشتر ناقصان به جاى آن که نقص خود بدانند و از کاملان درمان خواهند به دشمنى با آنان بر مىخیزند و پندارند که آنان را زیانى مىرسانند.
اگر آفتاب نتابد، گازر از کار و کسب باز میماند و اگر آب نباشد ماهی میمیرد. تو با دقت نگاه کن و ببین با توجه به مثالهای زده شده چه کسی زیان و ضرر میکند؟ اگر مثلاً خدا تو را زشترو و نازیبا آفرید؛ دیگر کاری نکن که اخلاق بد نیز داشته باشی، زیرا زشتخویی تو را بیشتر زشترو نشان میدهد. اگر کفش تو پاره شود و با کفش پاره در سنگلاخ بروی، کفش را پارهتر و پای خود را مجروح و اشکال کار را دو چندان میکنی. اگر دچار بیماری حسادت شوی که از دیگری کمترم و ستاره اقبالم کم فروغتر است، حسد نیز بر نقصان تو میافزاید، بلکه حسد به تنهایی از بسیاری از معایب و کاستیها بدتر است. ابلیس میان خود و آدم مقایسهای کرد و حاضر نشد به او سجده کند. چه شد؟ او نه تنها بالاتر از آدم قرار نگرفت، بلکه برای همیشه خوار و ذلیل شد، چنانکه باید خون بگرید. مثال دیگر: ابوجهل از روی حسادت و لجاجت، سروری پیامبر را ننگ داشت، اما چه شد؟ ابتدا نام او بوالحکم، یعنی صاحب حکمتها بود، اما با حسادت و برتری طلبی با پیامبر، ابوجهل یعنی پدر جهالت و نادانی شد.
در خداى موسى و موسى گریز آبِ ایمان را ز فرعونى مریز
دست را اندر اَحَد و احمد بزن اى برادر وا رَه از بو جهلِ تن
782- 781 / د / 1
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |