زن همه‏اش بدى است و بدتر چیز او اینکه از او چاره نیست . [نهج البلاغه]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتر دوم(103)
یکشنبه 93 آذر 2 , ساعت 12:48 عصر  

امام وولی جان ودل جهان هستی است

( 839)پس دل عالم وی است ایرا که تن

 

می‌رسد از واسطه‌ این دل به‌فن

( 840)دل نباشد، تن چه داند گفت‌وگو

 

دل نجوید، تن چه داند جست‌وجو

( 841)پس نظرگاه شعاع آنآهن است

 

پس نظرگاه خدا دل نهتن است

( 842) بازاین دل های جزوی چون تن است

 

با دلِ صاحب دلی کو معدن است

( 843)بس مثال و شرح خواهد این کلام

 

لیک ترسم تا نلغزد وهم عام

( 844)تا نگردد نیکوییّ ما بدی

 

این‌که گفتم هم نبد جز بی‌خودی

( 845)پای کژ را کفش کژ بهتر بود

 

مر گدا را دستگه بر در بود

فن : یعنی آگاهی وتدبیر، در اینجا اشاره به علم الهی مردان حق است.

 بى‏خودى: بدون اختیار، از خود بى‏خود شدن، کنایت از حالت جذبه و شوق.

پاى کژ را کفش کژ: کنایت از آن که با هر کس به اندازه درک او باید سخن گفت، نظیر:

          چون که با کودک سَر و کارم فتاد             هم زبان کودکان باید گشاد

2577 / د /4

مر گدا را دستگه بر در بود: جاى گدا بر درگاه است. رخصت آمدن به درون را ندارد. هر کس را مرتبتى است که باید در آن فرودش آورد. و مقصود این است که با هر کس به اندازه فهم وى باید گفت و گو داشت.

 ( 839) همین فرد مى‏باشد که دل و قلب عالم است و هر تنى در عالم بواسطه این دل بفیض مى‏رسد . ( 840) اگر دل نباشد تن چگونه مى‏تواند گفتگو کند و سخن گوید یا اگر دل جو یا نشود تن چگونه بجستجو بر مى‏خیزد. ( 841) پس همان طور که آتش با آهن نظر مستقیم دارد نظرگاه خدا هم دل است نه تن‏. ( 842) این دلهاى جزوى هم نسبت بدل صاحب دل مثل تن است‏ . ( 843) این مبحث مثال و شرح‏هاى متعدد لازم دارد ولى از میان آن صرف نظر مى‏کنم که مبادا پاى فهم عوام لغزش پیدا کند . ( 844) و نیکى کردن ما ببدى مبدل گردد این قدر هم که گفتم از بى‏خودى بود. ( 845) براى پاى کج کفش کج بهتر و دستگاه گدا بر در است‏.

مولانا می‏‏گوید: عارف حقیقی نور حق را بی‌واسطه ادراک می‏‏کند. چنین عارفی «دل عالم» است و عالم، مانند تن از طریق این دل به فن می‏‏رسد؛ عالم از طریق مردان حق به علم الهی و معرفت حق راه می‏‏یابد. همان‌گونه که آهن می‏‏تواند حرارت کوره را جذب کند، نور عنایت حق نیز در دل بنده می‏‏تابد. همه دل‌ها دل نیست. دل‌هایی که به امور جزئی و این‌جهانی مشغول است شایستگی تابش نور حق را ندارد و در مقایسه با دل مردان حق مثل تن، مادی و بی‌ارزش است. «صاحب دل کو معدن است» مردی است که درونش معدن اسرار حق و علم الهی است. مولانا می‏‏گوید: این حرف‌ها را نمی‌توان به همه گفت و من از بی‌خودی و شوریده‌سری گفتم. سخن باید مناسب فهم شنونده باشد. گدا جایش بر درگاه است، نه درون کاخ.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 319 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1401945 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]