( 846)پادشاهى دو غلام ارزان خرید |
|
با یکى ز آن دو سخن گفت و شنید |
( 847)یافتش زیرک دل و شیرین جواب |
|
از لب شَکَّر چه زاید؟ شکر آب |
( 848)آدمی مخفی است در زیر زبان |
|
این زبان پردهست بر درگاه جان |
( 849)چونکه بادی پرده را در هم کشید |
|
سر صحن خانه شد بر ما پدید |
( 850)کاندر آن خانه گهر یاگندم است |
|
گنج زر یا جمله مار وکژدم است |
( 851)یا درو گنج است و ماری بر کران |
|
زآنکه نبود گنج زر بی پاسبان |
( 852)بیتأمل او سخن گفتی چنان |
|
کز پس پانصد تأمل دیگران |
( 853)گفتی اندر باطنش دریاستی |
|
جمله دریا گوهر گویاستی |
( 854)نور هر گوهر کزو تابان شدی |
|
حق و باطل را ازو فرقان شدی |
آدمى مخفى است: برگرفته است از فرمودهى امیر مؤمنان (ع) «تَکَلَّمُوا تُعرَفُوا فَإِنَّ المَرءَ مَخبُوءٌ تَحتَ لِسانِهِ.» [1]
تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
(سعدى)
این زبان پرده است:
زبان در دهان اى خردمند چیست کلید در گنج صاحب هنر
چو در بسته باشد چه داند کسى که جوهر فروش است یا پیلهور
(سعدى)
سرّصحن خانه: معانی و اسراری است که در باطن ماست.
گنج: روح و معنویات است .
ماری بر کران گنج : نفس آدمی و اشتغالات ذهن به امور این جهانی است که دستیابی به گنجینههای معانی را دشوار میکند.
تأمُّل: درنگ. اندیشیدن در گفتن.
گفتیى: پندارى، انگار چنین است.
گوهر: استعاره از لفظهایى که معنیهاى دقیق و لطیف را در بر دارد. تشبیه لفظ به دُر، در شعرهاى فارسى فراوان آمده است:
صدف که دم نزند دانى از چه خاصیت است ز شرم نطقِ تو و زرشک لُوء لُوءِ لالا
(انورى)
گوهر گویا: یعنی معانی واندیشه هایی است که در ذهن غلام بوده وچون بر زبان او می آمده؛ گویا می شده است.
( 846) پادشاهى دو نفر غلام بقیمت ارزانى خرید و با یکى از آنها مدتى سخن گفت و صحبت کرد. ( 847) و از سخنان او فهمید که زیرک است و بعلاوه جوابهاى شیرین بپادشاه مىداد بلى از لب شکرین جز شربت شکر تراوش نمىکند. ( 848) و آدمى در زیر زبان خود پنهان است و زبان پردهاى است که بر درگاه جان آویخته شده. ( 849) هر وقت بادى پرده را حرکت دهد و کنار بزند آن چه درون خانه است نمایان شده. ( 850) و معلوم مىشود که در آن خانه گوهر هست یا گندم گنج زر هست یا مار و کژدم. ( 851) یا گنجى هست که مارى بر بالاى آن خفته زیرا گنج بىپاسبان نخواهد بود. ( 852) بالاخره آن غلام بدون هیچ فکر و تأملى طورى سخن مىگفت که دیگران بعد از پانصد تأمل به اداى چنین سخنى قادر نبودند. ( 853) گفتى در باطن او دریایى است پر از گوهر گویایى. ( 854) تابش هر گوهر سخن که از او مىتابید حق را از باطل جدا مىکرد.
انسان در زیر زبان نهان است؛ این کلام مولا علی است که میفرماید: «تکلموا تُعرفوا فانّ المرء مخبوء تحت لسانه» اگر انسان حرف نزند، حقیقت باطنی او آشکار نمیشود». بادی که پرده را در هم میکشد نَفَس است که زبان را به حرکت میآورد آن انسان شیرینگفتار، چنان بیدرنگ و بیتکلف سخن میگفت که دیگران همان سخن را پس از پانصدبار تأمل و تفکر بر زبان میراندند. گویی که در درون او دریایی بود پُرگوهر و هر گوهری، زبان گویا و کلام شیوا داشت. نور، هر دانه گوهری که از او میتابید، میان حق و باطل فرق میگذاشت؛ یعنی هر جملهْ او شنونده را متوجه حق و باطل میکرد.
( 855)نورِ فرقان فرق کردى بهر ما |
|
ذَرّه ذَرّه حقّ و باطل را جدا |
( 856)نور گوهر نور چشم ما شدى |
|
هم سؤال و هم جواب از ما بُدى |
( 857)چشم کژ کردى دو دیدى قرص ماه |
|
چون سؤال است این نظر در اشتباه |
( 858)راست گردان چشم را در ماهتاب |
|
تا یکى بینى تو مه را نک جواب |
( 859)فکرتت که کژ مبین نیکو نگر |
|
هست هم نور و شعاع آن گهر |
فرقان: مصدر و به معنى جدا کردن است ، و نام دیگر قرآن است وبه معنای جدا کننده حق وباطل است.
فرق کردن: شکافتن، جدا ساختن.
چون سؤال است...: دو دیدن ماه که بر اثر کژ نگریستن است براى تو پدید آمده، به اشتباهت افکنده است چنان که هنگام آگاهى خواستن از حقیقتى که میان دو چیز مردّد باشد سؤال پیش مىآید.
ماهتاب: ماه.
( 855) آرى نور کلمات قرآن براى ما حق را از باطل جدا مىکرد و جزء جزء بما مىنمود. ( 856) نور همان گوهر بمنزله نور چشم ما شده براى ما هم سؤال و هم جواب بود. ( 857) اگر چشم را کج کرده و ماه را دو تا دیدى این دید درب اشتباه بوده و چون سؤال است که از کج بینى ناشى مىشود. ( 858) در نور ماه چشم را راست کن تا ماه را یکى بینى و این جواب همان سؤال خواهد بود. ( 859) فکر خودت را هم کج نبین و خوب بنگر که فکر تو از پرتو همان گوهر است .
مولانا می گوید: نور قرآن براى ما ذَرّه ذَرّه حق را از باطل جدا مىکند. اما نور گوهر چیست؟ این نور حقیقت قرآن است. اگر ما با قرآن چنان که باید آشنا مىبودیم قرآن براى ما وسیلت شناخت حق از باطل بود. ونور قرآن در دل ما بتابد، در این صورت بینایى درون ما تا بدان جا مىرسید که جواب هر سئوالی را در خود می یافتیم ، و با آن بینایى که از قرآن گرفتهایم، مىگشودیم. همانگونه که على (ع) فرماید: «کسى با قرآن ننشست جز آن که چون برخاست افزون شد یا از وى بکاست. افزونى در رستگارى و کاهش از کورى و دل بیمارى.»[2]
چگونه نور ماه می تابد و تو آن را می بینی، اما اگرچشم را از حالت طبیعی خارج کنی ممکن است ماه را دو تا به بینی. پس فکرت را درست کن، که درست فکر کردن موجب تابیدن نورحق در دل انسان می گردد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |