اگر مستحبها به واجبها زیان رساند ، مستحبها را واگذارید . [نهج البلاغه]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتر دوم(112)
یکشنبه 93 آذر 2 , ساعت 1:14 عصر  

 ( 929)چون جنید از جند او دید آن مدد

 

خود مقاماتش فزون شد از عدد

( 930)بایزید اندر مزیدش راه دید

 

نام قطب‌العارفین از حق شنید

( 931)چون‌که کرخی کرخ او را شد حرس

 

شد خلیفه‌ عشق و ربانی نفس

( 932)پور ادهم مرکب آن سو راند شاد

 

گشت او سلطان سلطانان داد

( 933)وان شقیق از شق آن راه شگرف

 

گشت او خورشید رای و تیز طرف

( 934)صد هزاران پادشاهان نهان

 

سر فرازان‌اند زآن سوی جهان

( 935)نامشان از رشک حق پنهان بماند

 

هر گدایی نامشان را برنخواند

( 936)حق آن نور و حق نورانیان

 

کاندر آن بحرند هم‌چون ماهیان

( 937)بحر جان و جان بحر ار گویمش

 

نیست لایق نام نو می‌جویمش

( 938)حق آن آنی که این و آن ازوست

 

مغزها نسبت بدو باشند پوست

 

( 939)که صفات خواجه تاش و یار من            

 

هست صد چندان که این گفتار من‏

 

 

( 940)آن چه مى‏دانم ز وصف آن ندیم            

 

باورت ناید چه گویم اى کریم‏

 

جُنید: ابو القاسم بن محمد (وفات 297 ه. ق). از عارفان بزرگ سده سوم هجرى. در بغداد متولد شد و هم در آن جا نشأت یافت و به سر برد.

جند: سپاه. و در این بیت کنایت از مددهاى غیبى است که از برکت اسلام بدو رسید.

بایزید: طیفور بن عیسى بن آدم از مشایخ بزرگ صوفیه (وفات 261 یا 264 ه. ق). بایزید به لقب سلطان العارفین ملقب بوده است.

مزید: زیادت، و مقصود زیادت تجلّى است و ممکن است اشاره باشد بدان چه عطار نوشته است: «نقل است که یحیى معاذ رازى نامه‏اى نوشت به بایزید- رحمهما اللَّه- که چه گویى در حقّ کسى که قدحى خورد و مست ازل و ابد شد؟ بایزید جواب نوشت که اینجا مرد هست که در شبانه روزى دریاى ازل و ابد در مى‏کشد و نعره هَل مِن مَزید مى‏زند».

کرخى: ابو محفوظ معروف بن فیروزان از محله کرخ بغداد (وفات 200 ه. ق). در کرخ بغداد متولد شد و در آن شهر پرورش یافت و هم بدان جا در گذشت.

کرخ: نیکلسون نویسد: واژه‏اى آرامى به معنى سنگر یا دژ است. در این بیت کرخ استعارت از سرّ الهى یا نور ولایت است، وجاری کردن آب نیز است.

کرخ او را شد حَرَس: یعنی معروف کرخی جریانِ رودخانهْ دین را نگهبان شد.

پور ادهم: ابراهیم بن ادهم ابو اسحاق بلخى (وفات 162 ه. ق).[3]

مرکب راندن: این تعبیر شاید به خاطر آن است که ادهم یکى از نامهاى اسب است.

مرکب آن سو راندن: کنایت از گذشتن از دنیا.

          ملک بر هم زن تو ادهم‏وار زود             تا بیابى همچو او ملک خلود

726

 شقیق: ابو على شقیق بن ابراهیم بلخى (وفات 194 ه. ق). استاد حاتم اصم بود و شاگرد ابراهیم ادهم.

شَقّ: شکافتن، قطع کردن.

شق راه: طى کردن آن، پیمودن راههاى ریاضت، و در آن اشاره ایست به داستانى که عطار آن را آورده است: «وى نخست بازرگان بود و به ترکستان رفت و بر بت خانه‏اى گذشت. بت پرستى را دید که پیش بت زارى مى‏کرد. شقیق گفت چرا پیش آن که تو را آفریده زارى نکنى گفت اگر چنین است که تو مى‏گویى مگر قادر نیست که در شهر تو روزى دهد تا بدین جا نیایى. شقیق از این سخن بیدار شد».[4]

پادشاهان نهان: اشاره است به مضمون حدیث قدسى «أولِیائى تَحتَ قِبابِى لا یَعرِفُهُم غَیرى.»[5]

ز آن سوى جهان: در جهان غیر مادى، در غیر این عالم. این اولیا در این جهان گم‏نامند و نزد خدا بلند مرتبه و مقام. و این مضمون فرموده‏ى على (ع) است در وصف یاران امام بحق که «أَسماءُهُم فِى السَّماءِ مَعرُوفَةٌ وَ فِى الأَرضِ مَجهُولَةٌ»[6]

نور: وجود حق است به اعتبار ظهور او فى نفسه که «اَللَّهُ نُورُ اَلسَّمواتِ وَ اَلْأَرْضِ.» (نور، 35)

نورانیان: همین مردان حق‌اند و مؤمنان‏اند که «نُورُهُمْ یَسْعى‏ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ.» 66: 8 (تحریم، 8)

بَحر: استعاره از ساحت بى‏نهایت حضرت حق است.

بحر جان: صفت نور است که در بیت پیش آمد و مقصود ذات احدیت است که جامع جمیع حقایق است و جانها همه در آن بحر زنده‏اند.

جان بحر: کنایه است از مرتبه قَیُّومِیَّت که قوام همه اشیا بدوست و قوام او به خود.

آن: حقیقتى که برتر از اشارات است، چنان که على (ع) فرماید «مَن أشارَ إلَیهِ فَقَد حَدَّهُ: آن که در جهتش نشاند محدودش انگارد».

این و آن: نیکلسون به نقل از افضل الدین کاشانى آن را جان و تن معنى کرده. ولى بهتر است این و آن به معنى مشار إلیه نزدیک و دور باشد که خدا آفریننده جهات است، و خود در جهتى نیست.

آن و آنی که این و آن از اوست: یعنی آن حقیقت وصف‌ناپذیری که «بحر جان و جان بحر» هر دو از اوست. مغزها: به معنای باطن‏ها یا معنویات و معارف ماست؛ آن‌چه ما از حقیقت می‏‏دانیم در برابر آن کیفیت وصف‌ناپذیر، پوسته‌ای است.




[3] - (براى آگاهى از داستان گراییدن او به تصوف نگاه کنید به: تذکرة الأولیاء)

[4] - (تذکرة الأولیاء، ص 232)

[5] - (احادیث مثنوى، ص 52)

[6] - (نهج البلاغه، خطبه 187)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 175 بازدید
بازدید دیروز: 678 بازدید
بازدید کل: 1401287 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]