ظاهر معرّف شخصیت انسان نیست
( 1008)چون ز گرمابه بیامد آن غلام |
|
سوى خویشتن خواند آن شاه و همام |
( 1009)گفت صُحًّا لَک نَعیمٌ دائم |
|
بس لطیفى و ظریف و خوب رو |
( 1010)اى دریغا گر نبودى در تو آن |
|
که همىگوید براى تو فلان |
( 1011)شاد گشتى هر که رویت دیدهیى |
|
دیدنت مُلک جهان ارزیدیى |
( 1012)گفت رمزى ز آن بگو اى پادشاه |
|
کز براى من بگفت آن دین تباه |
( 1013)گفت اوّل وصف دو روییت کرد |
|
کآشکارا تو دوایى خُفیه درد |
( 1014)خُبث یارش را چو از شه گوش کرد |
|
در زمان دریاى خشمش جوش کرد |
( 1015)کف بر آورد آن غلام و سرخ گشت |
|
تا که موج هجو او از حد گذشت |
( 1016)کو ز اوّل دم که با من یار بود |
|
همچو سگ در قحط بس گه خوار بود |
( 1017)چون دمادم کرد هَجوش چون جرس |
|
دست بر لب زد شهنشاهش که بس |
( 1018)گفت دانستم تو را از وى بدان |
|
از تو جان گنده است و از یارت دهان |
( 1019)پس نشین اى گنده جان از دور تو |
|
تا امیر او باشد و مأمور تو |
هُمام: بزرگ، بزرگوار، جوانمرد
صُحًّا لَک: صُحّ: تندرستى از بیمارى.. تندرست باشى. جمله دعایى است که معمولاً به کسانى که از گرمابه بیرون آمدند گویند.[1]
نَعِیمٌ دائمُ: شادى همیشگى. امروز در تداول عرب زبانان به آن که از گرمابه بیرون آید نَعِیماً گفته شود و پاسخ آن «أنعَمَ اللَّهُ عَلَیک» است.
رمزى ز آن بگو: اشارتى کن بدان چه خواجهتاش من گفته است.
دین تباه: بىدین.
همچو سگ در قحط: یعنی بسیار بدبخت و پست.
گُه خوار: گنده خوار، و در اینجا استعارت از یاوه گو و چرند گوست.
دمادم: پی در پی
جَرَس: زنگ. جرس را از آن روى مشبَّه به آورده است که جز صدا چیزى ندارد و درون آن تهى است.
تو را از وى دانستم: از درون هر دوتان آگاه شدم. فرق تو و او براى من آشکار شد.
از تو جان گنده است: یعنی تو با وجود ظاهر خوب، باطن بد داری.
پس نشین: هر چه دورتر رو گنده جان: درون پلید، بد نفس.
( 1008) چون غلام دیگر از گرمابه باز گشت شاه او را نزد خود طلبید. ( 1009) گفت صحت و عافیت بر تو باد و نعمت همیشگى بر تو گوارا باد که بس لطیف و ظریف و خوش سیما هستى. ( 1010) افسوس اگر آن عیبى که غلام رفیقت مىگفت در تو نبود. ( 1011) هر کس روى زیباى تو را مىدید مسرور شده و دیدارت بملک جهان مىارزید. ( 1012) غلام گفت اى پادشاه شمهاى آن چه او در حق من گفته بمن بگو تا بدانم چه گفته است. ( 1013) شاه فرمود رفیق تو اول شرح دو روئى تو را داده گفت تو در ظاهر دوا و در باطن درد هستى. ( 1014) غلام چون بد گوهرى رفیقش را از شاه شنید دریاى خشمش بجوش آمده. ( 1015) رنگ چهرهاش از اثر غضب سرخ شده کف بر لب آورده هجو گویى آغاز کرده. ( 1016) گفت او از اول که با من بوده مثل سگى که در قحطى باشد همیشه سرگین خور بود و چنین بود و چنان بود. ( 1017) غلام پى در پى هجو رفیق خود را همىگفت تا شاه دست بر لب او نهاده و گفت بس کن. ( 1018) که فرق تو را با او فهمیدم رفیق تو دهانش بد بو است و تو روح و جانت متعفن است. ( 1019) اى گنده جان عقب برو و دور شو تا او امیر بوده و تو مطیع و فرمان بردار او باشى .
چنان که دیدیم غلام اولی اگرچه زشت روی بود، اما درونى نیکو داشت و چون شاه بدو گفت همکارت در باره تو چنین و چنان گفته ، ودر غیاب تو بدیهای ترا مطرح کرده است، پاسخ داد هر چه گفته درست است چه، او راستگوست. اما این غلام دومی که ظاهرى نیکو داشت، درونش پلید وپست بود.منظور مولانا از طرح این مسئله این است که صورت نیکو الزاماً بیانگر سیرت نیکو نتواند بود.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |