اندیشههای انسان شکلدهندهْ زندگی ظاهری وباطنی ما هستند.
( 1032)از یک اندیشه که آید در درون |
|
صد جهان گردد به یک دم سرنگون |
||||
( 1033)جسم سلطان گر به صورت یک بود |
|
صد هزاران لشکرش در پی دود |
||||
( 1034)باز شکل و صورت شاه صفی |
|
هست محکوم یکی فکر خفی |
||||
( 1035)خلق بیپایان ز یک اندیشه بین |
|
گشته چون سیلی روانه بر زمین |
||||
( 1036)هست آن اندیشه پیش خلق خرد |
|
لیک چون سیلی جهان را خورد و برد |
||||
( 1037)پس چو میبینی که از اندیشهای |
|
قایماست اندر جهان هر پیشهای |
||||
( 1038)خانهها و قصرها و شهرها |
|
کوهها و دشتها و نهرها |
||||
( 1039)هم زمین و بحر و هم مهر و فلک |
|
زنده از وی همچو کز دریا سمک |
||||
( 1040)پس چرا از ابلهی پیش تو کور |
|
تن سلیمان است و اندیشه چو مور |
||||
( 1041)مینماید پیش چشمت که بزرگ |
|
هست اندیشه چو موش و کوه گرگ |
||||
( 1042)عالم اندر چشم تو هول و عظیم |
|
ز ابر و رعد و چرخ داری لرز و بیم |
||||
( 1043)وز جهان فکرتی ای کم ز خر |
|
ایمن و غافل چو سنگ بیخبر |
||||
( 1044)زآنکه نقشی وز خرد بیبهرهای |
|
آدمی خو نیستی خرکرهای |
||||
( 1045)سایه را تو شخص میبینی زجهل |
|
شخص از آن شد نزد تو بازی و سهل |
||||
( 1046)باش تا روزی که آن فکر و خیال |
|
برگشاید بیحجابی پر و بال |
||||
( 1047)کوهها بینی شده چون پشم نرم |
|
نیست گشته این زمین سرد و گرم |
||||
( 1048)نه سما بینی، نه اختر، نه وجود |
|
جز خدای واحد حی ودود |
||||
|
( 1049) یک فسانه راست آمد، یا دروغ |
|
تا دهد مر راستیها را فروغ |
|
گُزین: پسندیده، محبوب، کار آمد.
صَفى: گزیده.اندیشه: اراده و فکر، که اصل حیات است. و در همه انسانهاست و اصل وجود آنان همان فکرت است.
اى برادر تو همان اندیشهاى ما بقى تو استخوان و ریشهاى
گر گُل است اندیشه تو گلشنى ور بود خارى تو هیمه گلخنى
278- 277 / د /2
سَمَک: ماهى.
هَول: ترسناک، عظیم جثه.
آن فکر و خیال: اندیشه و جنبهْ درونی و معنوی هستی است که اگر سایهها و اعراض و آثار ما را به خود مشغول نکند، آن را میتوانیم ببینیم.
بر گشاید: جسم را رها کند. و مقصود روز قیامت است.
پشم: استعاره از عرضهاى جسمانى.
چون پشم: برگرفته است از آیه «وَ تَکُونُ اَلْجِبالُ کَالْعِهْنِ اَلْمَنْفُوشِ: و کوهها چون پشم زده است.»[1]
سما: آسمان.
نه سما بینى...: چنان که در قرآن کریم است: «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو اَلْجَلالِ وَ اَلْإِکْرامِ.»[2]
حَىّ: زنده.
وَدود: دوست دارنده.
مولانا بار دیگر به جنبهْ معنوی و ذهنی انسان میپردازد و میگوید: اندیشههای ما شکلدهندهْ زندگی ظاهری وباطنی ما هستند. یک پادشاه وجودش در حکم صدهزار سپاهی است که زیر فرمان او هستند، اما همین وجود صدهزاره اسیر اندیشههایی است که از ذهن او میگذرد. انسانهای بیشمار را مشاهده کن که چگونه بر اثر یک اندیشه در روی زمین مانند سیل، روان میشوند! اگرچه ارزش و اهمیت اندیشه در نظر مردم آن چنان شناخته نیست و خرد را ناچیز میانگارند، ولی اندیشه مانند سیلی خروشان، عالم را میخورد و میبرد. بنابراین، باید بگوییم که در جهان، هر صنعت و حرفهای بر فکر و اندیشه قائم است و همانگونه که در بحث پیشین اشاره کردیم، نظام هستی این جهان بر اندیشه استوار است. خانهها و کاخها و شهرها و... از آن فکر زندهاند، همانطور که ماهی در دریا زنده میماند. پس چرا بر اثر نادانی، در نظر تو ـکه کوردلیـ جسم مانند سلیمان(ع) با حشمت و جلال جلوه میکند؟ یعنی به زندگی مادی و جنبهْ حیوانی وجود خود اهمیت میدهی. و چرا فکر را مانند مورچه، حقیر و کوچک میپنداری؟ تو مانند سنگی بیجان از جهان اندیشه آسوده و بیخبری، زیرا تو فقط نقش و صورتی و از عقل و معنا بهرهای نداری. وقتی که چشم باطن باز باشد کوه با همهْ بلندی و سختی، مانند پشم نرم به نظر میآید . این سخن برگرفته از قرآن است که جز خدای واحد حی ودود که روح و حقیقت هستی است، چیزی نخواهی دید.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |