بارورشدن روح انسانی از معرفت الهی
( 1187)جانِ کُل با جان جزو آسیب کرد |
|
جان ازو دُرّی سِتَد در جیب کرد |
( 1188)همچو مریم جان از آن آسیب جیب |
|
حامله شد از مسیح دلفریب |
( 1189)آن مسیحی نه که بر خشک وتر است |
|
آن مسیحی کز مساحتبرتر است |
( 1190)پس ز جان جان چو حامل گشت جان |
|
از چنین جانی شود حامل جهان |
( 1191)پس جهان زاید جهانی دیگری |
|
این حشر را وا نماید محشری |
( 1192)تا قیامت گر بگویم بشمرم |
|
من ز شرح این قیامت قاصرم |
( 1193)این سخنها خود به معنی یاربی است |
|
حرفها دام دم شیرینلبیاست |
( 1194)چون کند تقصیر پس چون تن زند |
|
چونکه لبیکش به یارب میرسد |
( 1195)هست لبیکی که نتوانی شنید |
|
لیک سر تا پای بتوانی چشید |
جانِ کل: وجود کلى، که هستیهاى جزئى همه از اوست، بلکه پرتوى از اوست.
جانِ جزو: وجود جزئى، ممکن، مخلوق.
آسیب کردن: مربوط گشتن،رابطه یافتن.
دُرّ: استعاره از بهرهاى که وجود جزئى از وجود کلى مىیابد.
جَیب: گریبان.
آسیب جیب: کنایت از روحى که به قدرت حق تعالى در مریم دمیده شد و عیسى (ع) حامل گشت.
بانگ حق اندر حجاب و بىحجاب آن دهد کو داد مریم را ز جیب
1934/ د / 1
بر خشک و تر بودن: اشاره است بدان چه بعضى در باب نامگذارى مسیح گفتهاند که چون در روى زمین راه مىرفت و زمین را مساحت مىکرد، مسیح نامیده شد.
از مساحت برتر بودن: در قالب جسم در نیامدن، نامحدود بودن، و آن قدرت حق تعالى است که پیمبران از آن قدرت بهرهمندند.
جان جان: در تعبیر مولانا فراوان و به چند معنى به کار رفته است، در اینجا مقصود هستى مطلق است.
زور جان کوه کَن شَقِّ حجر زور جانِ جان در انشَقَّ القَمَر.
1478 / د /1
جان: هستیهاى جزئى.
حامل بودن جهان: استعاره از تأثیرى است که هر یک از وجودهاى جزئى پس از اتصال با روح کلّى در طبیعت مىنهند.
پس ز جان جان چو حامل گشت جان : یعنی وجود کلّى، یا وجود بحث بسیط که در این جا از آن به «جان جان» تعبیر شده است، در جان جزئى اثر می گذارد. از این تأثیر و تأثر که آن را به دمیدن روح در مریم و حامله شدن او به عیسى همانند کرده است، جهانى دیگر زاده شد و از این جهان، جهان دیگر و این فنا و بقا مستمر است.
بس کسانى کز جهان بگذاشتهاند لا نیند و در صفات آغشتهاند
در صفات حق صفات جملهشان همچو اختر پیش آن خور بىنشان
گر ز قرآن نقل خواهى اى حَرون خوان جمیعٌ هُم لَدَینا مُحضَرون
444- 442 / د / 4
و این بقاى پس از فنا را عارفان «قیامت کبرى» خوانند و بعضى الطامة الکبرى را بدان تفسیر کردهاند.
حشر: جمع گروه.
وانمودن: نشان دادن.
مَحشر: محل گرد آمدن، و نیز روز قیامت.
شرح این قیامت: یکى از معنیهاى قیامت ظهور انبیا و اولیاست، چنان که مولانا رسول (ص) را «صد قیامت» گوید.
پس محمد صد قیامت بود نقد ز آن که حل شد در فناى حلّ و عقد
زاده ثانى است احمد در جهان صد قیامت بود او اندر عیان
پس قیامت شو قیامت را ببین دیدن هر چیز را شرط است این
756، 751، 750 / د /6
یا رب: کنایه از خدا را خواندن و بدو استغاثه کردن.
حرفها دام دم شیرینلبیاست: ظاهراً معنى برگرفته است از آیه «وَ قالَ رَبُّکُمُ اُدْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ: و گفت پروردگارتان بخوانید مرا تا بپذیرم شما را.»[1]
چون: چرا، براى چه.
تن زدن: کنایه از خاموش بودن.
( 1187) جان کلى با جان جزوى تماس پیدا کرده و پرتو افکنده و جان جزوى درى از این تماس گرفته و بچاک گریبان خود نهاد. ( 1188) چون جان حضرت مریم که از پرتو آن تماس که در گریبان خود دید بمسیح دل فریب حامله گردید. ( 1189) نه آن مسیحى که در دریا و خشکى است بلکه آن مسیحى که بالاتر از مکان و زمان است. ( 1190) پس وقتى جان از جان جان حامله شد از جنین جانى جهان حامله مىگردد. ( 1191) آن وقت است که جهان جهان دیگرى مىزاید و این توده و جمعیت را محشرى نمایش مىدهد. ( 1192) من اگر تا قیامت شرح این قیامت را بشمارم باز از شرح آن قاصرم. ( 1193) این سخنان که مىگویم بمنزله یا رب گفتن و خواندن خداوند است و این حرفها براى آنست که شیرین لبى را بسخن وادار نماید. ( 1194) چرا سخن نگوید و چرا از سخن گفتن تن بر زند که هر دم در جواب یا رب او لبیک مىرسد. ( 1195) این لبیکى است که شنیدن نتوانى ولى سر تا پایت آن را مىچشد.
معنای سخن مولانا این است که رابطهْ روح مطلق الهی با روح جزوی ما، میتواند ما را به نور معرفت، روشن کند؛ همانطور که صدف از باران مروارید میگیرد و در گریبان خود میپرورد یا همانطور که روحالقدس از گریبان مریم عَذرا وارد شد و او را به مسیح بارور کرد. اما مسیحی که جان خداجو از آن حامله میشود، چیزی مانند جسم عیسی مسیح نیست، مسیحی است که در مساحتها و اندازههای محدود این جهانی نمیگنجد؛ حقیقت مطلق است که زمان و مکان محدودش نمیکند. مولانا میگوید: وقتی روح انسانی از معرفت الهی بارور، شود؛ خود میتواند همهْ جهان را بارور کند و نور معرفت حق را در دیگران بتاباند. از این باروری دوم، جهان دیگری میزاید؛ یعنی در این عالم خاکی، یک عالم معنوی و الهی پدید میآید. بعد از آنکه جهان دیگری از این جهان خاکی زاییده شد، محشری برپا میشود و همواره این باروری و زایش، پیاپی است و خلق، قیامت پشت قیامت میبینند؛ قیامتهایی که شرح آنها ممکن نیست.
مولانا بار دیگر احساس میکند که زبان و بیان، راز حقیقت را نمیتواند به خوبی بیان کند؛ میگوید: این حرفها ذکری است با پروردگار و وسیلهای است برای آنکه ما را با آن معشوق "شیرین لب"، همدم کند. کسی که در برابر یاربّ گفتن، ندای لبیک خداوند را میشنود، از این یارب گفتن، خودداری نمیکند. این لبیک الهی، یک کلمه نیست که او بگوید و تو بشنوی، لبیکی است که اگر شایستگی پیدا کنی، آن را باسراپای خود میچشی.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |