( 1296)سوی حسیّ رو که نورشراکب است |
|
حس را آن نور نیکوصاحب است |
( 1297)نور حس را نور حق تزیین بود |
|
معنی نور علی نور این بود |
( 1298)نور حسی میکشد سوی ثری |
|
نور حقش میبرد سوی علی |
( 1299)زانکه محسوسات دونترعالمی است |
|
نور حق دریا و حس چون شبنمی است |
( 1300)لیک پیدا نیست آن راکب برو |
|
جز به آثار و به گفتار نکو |
( 1301)نور حسی کو غلیظ است و گران |
|
هست پنهان در سواد دیدگان |
( 1302)چونکه نور حس نمیبینی ز چشم |
|
چون ببینی نور آن دینی ز چشم |
( 1303)نور حس با این غلیظیمختفی است |
|
چون خفی نبود ضیائی کآن صفی است |
حسى که نور راکب آن است: اولیاى خدا که به ظاهر چون دیگر مردماند اما درونشان روشن به نور الهى است.
تزیین شدن: آرایش کردن، به کمال رساندن.
نور على نور: نور حسى که به نور الهى روشنتر شده، مأخوذ است از آیه «اَللَّهُ نُورُ اَلسَّمواتِ وَ اَلْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فِیها مِصْباحٌ اَلْمِصْباحُ فِی زُجاجَةٍ اَلزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ یَهْدِی اَللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَضْرِبُ اَللَّهُ اَلْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اَللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ: خدا نور آسمانها و زمین است. مثل نور او همانند چراغدانى است، در آن چراغى. چراغ در آبگینهاى، آبگینه چون ستارهاى درخشان، مىفروزد از درخت مبارک زیتون که نه شرقى و نه غربى است. روغنش روشنى بخشد،- هر چند آتشى آن را نپسوده بود- روشنى بر روشنى. خدا بدان روشنى هر که را خواهد راه نماید و براى مردمان مثلها زند و خدا به هر چیز داناست.»[1]
ثَرَى: یعنی خاک و بهطور کلی، زندگی خاکی و مادی، و تعبیر به ثرى از آن جهت که عقل جزئى مقدمات استدلال را از محسوسات مىگیرد، و محسوسات در این عالماند.
عُلى: بالایى، برترى. چه این نور از طریق کشف و شهود به سالک مىرسد و آن از جانب حق تعالى است.
دونتر: از آن جهت که سیر نزولى هم چون سیر صعودى درجاتى دارد.
لیک پیدا نیست: وَلِىِّ خدا در شکل و هیأت چون دیگر مردم است، تنها از گفتار و کردار است که مردم آنان را توان شناخت و به بزرگى ایشان توان پى برد، اما شناخت حقیقىشان براى همگان مقدور نیست که: «أولِیائى تَحتَ قِبابِى لا یَعرِفُهُم غَیرى».
دینى: مرد حق، ولى خدا.
مُختَفى: پنهان.
ضیاء: روشنى.
صَفى: گزیده.
( 1296) پیرو حس باش که نور سوار او شده و او است که بهترین رفیق است. ( 1297) نور حق بهترین تزیین نور حس بوده و معنى نُورٌ عَلى نُورٍ همین است. ( 1298) نور حسى مرکوب خود را بطرف پستى مىکشاند و نور حق بطرف بالا رهبرى مىکند. ( 1299) و براى اینکه محسوسات پستترین عوالم است و نور حق بمنزله دریا بوده نور حس چون شبنم. ( 1300) ولى آن سوار در ظاهر پیدا نیست و جز به آثار و گفتار نکو پى بوجود او نمىتوان برد. ( 1301) نور حسى با اینکه از عالم جسمانى بوده داراى وزن و غلظت است در سیاهى چشم پنهان بوده و دیده نمىشود. ( 1302) نور حس که با وجود غلظت و جسمانى بودن دیده نشود نور دنیاى دیگر را چگونه در چشم توانى دید. ( 1303) نور حس با این غلظت و سنگینى پنهان است پس نورى که در نهایت لطافت بوده و بر گزیده است چگونه مخفى نخواهد بود.
حسی که نورش راکب است، آن حسی است که به خدمت راه حق درآید و نورحق، صاحب وراکب آن شود. مولانا این حس ظاهری را هم گونهای از نور میداند که نور حق را آراسته و "نورٌ علی نور" پدید آورده است. در گفتار عارفان، دل مرد راه حق را فانوسی دانستهاند که در آن، نور حق میتابد. تشبیه حس مادی به شبنم، بیان ناچیز بودن آن در برابر دریای نور حق است. مولانا باز بر میگردد به این نکته که "آن که پنهان است" روح منوّر به نورحق است که با چشم ظاهر دیده نمیشود و فقط آثار آن را میتوان دریافت. او میگوید که پنهان بودن نور حق یا روح منوّر به نورحق، بدیهی است؛ زیرا نور حسی هم قابل مشاهده نیست. بینایی چشم ظاهر هم با اینکه از خواص حیات مادی است، باز در سیاهی دیدگان پنهان است. پس واضح است که آن "ضیای صَفی" که روشنایی ذاتی حق است، باید با این چشم دیده نشود. همچنین این ابیات اشاره یی است به اولیای خدا که میان مردماند و برکات حق تعالى به وسیله آنان به مردمان مىرسد، اما شناختشان از طریق حواس ظاهر مقدور نیست جز آن که خدا دیده حقیقت بین به کسى ارزانى کند.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |