ایمان برهنه است و جامه آن تقوا و زیورش حیا و دارایی اش فقه و میوه اش دانش است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(156)
پنج شنبه 93 دی 11 , ساعت 11:29 صبح  

وحدت ، خُم رنگ هو و شعله‏ های عشق(1) 

( 1349)صبغة الله هست رنگ خمّ هو

 

پیس‌ها یک رنگ گردد اندرو

( 1350)چون در آن خم افتد و گوییش قم

 

از طرب گوید منم خم لا تلم

( 1351)آن منم خم خود انا الحق گفتن است

 

رنگ آتش دارد الا آهن است

( 1352)رنگ آهن محو رنگ آتش است

 

ز آتشی می‌لافد و خامش است

( 1353)چون به سرخی گشت هم‌چون زرّگان

 

پس انا النار است لافش بی‏زبان

( 1354)شد ز رنگ و طبع آتش محتشم

 

گوید او من آتشم من آتشم

( 1355)آتشم من گر تو را شک است و ظن

 

آزمون کن دست را بر من بزن

( 1356)آتشم من بر تو گر شد مشتبه

 

روی خود بر روی من یک‌دم بنه

( 1357)آد‌می ‏چون نور گیرد از خدا

 

هست مسجود ملائک ز اجتبا

( 1358)نیز مسجود کسی کو چون ملک

 

رسته باشد جانش از طغیان و شک

( 1359)آتش چه؟ آهن چه؟ لب ببند

 

ریش تشبیه مشبّه را مخند

صِبغَةُ اللَّه: برگرفته است از آیه «صِبْغَةَ اَللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اَللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ: (رنگریزى) خدا و کیست بهتر از خدا در رنگریزى و ما او را پرستندگانیم.»[1] و در تفسیر «صبغَت» گفته‏اند فطرتى است که خدا مردمان را بر آن آفریده است.[2]

خُمّ رَنگ: کنایه از یک رنگى و یک رنگ ساختن، و مقصود وحدتى است که در فطرت آدمیان است: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اَللَّهِ اَلَّتِی فَطَرَ اَلنَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اَللَّهِ ذلِکَ اَلدِّینُ اَلْقَیِّمُ.» [3]

          تا خم یک رنگى عیسىِّ ما             بشکند نرخ خم صد رنگ را

          کآن جهان همچون نمکسار آمده است             هر چه آن جا رفت بى‏تلوین شده است‏

          خاک را بین خلق رنگارنگ را             مى‏کند یک رنگ اندر گورها

1857- 1855/ د / 6

هُو: (مخفف هُوَ، ضمیر مفرد غایب مذکر) در تداول صوفیان عبارت است از غیب مطلق و اشاره است به هویت پنهانى که غیر، او را مشاهده نتواند کرد.

پیسه: سیاه و سفید، دو رنگ.

قُم: (صیغه مفرد مذکر فعل امر حاضر از قیام)

بایست لا تَلُم: (جمله فِعلیه) سرزنش مکن.

منم خُم: بنده یی است که پس از وصول به حق دیگر خود را جدا از حق نمی بیند،در نظر او هرچه هست « خم رنگ هو» است.

أنَا الحَق: (جمله اسمیه) من حقم.

أنَا النّار: (جمله اسمیه) من آتشم.

مُحتَشم: دولتمند، با حشمت.

اجتبا: گزیدگى، بر گزیده شدن.

مُشَبِّه: همانند کننده، آن که خدا را به چیزى همانند کند.

مضمون این ابیات این است که : در عالم امر نشانى از کثرت نیست و آن جا همه وحدت است. و چون انسان به مقامى رسید که هر چه در خود دید از خدا دانست، خودى او از میان مى‏رود و همه حق مى‏شود و کار خدایى مى‏کند .

مولانا براین باور است که: رنگ حقیقت ترکیب مادی ندارد و هرچه در آن قرار گیرد جز یک رنگ نمی‏‏پذیرد و آن هم بی‌رنگی است. پیوستن به حق چنان است که مردِ واصل دیگر نمی‏خواهد از ‌«خُم رنگ هو» بیرون آید. اگر به او بگویی که برخیز و بیرون بیا، شادمانه می‏گوید: من خود نیز خُم هستم و جدا از آن نیستم. مرا سرزنش نکن. «انا الحق»، سخنی است که حسین بن منصور حلّاج در غلبهْ شوق بر زبان می‏آورد و می‏گفت: این حلاج نیست که می‏گوید: من حقم. حق بر زبان حلّاج کلا‌می جاری می‏کند. مولانا می‏گوید: آن‌چه در خُم رنگ هو می‏افتد و می‏گوید خُم منم، بنده‏ای است که پس از وصول به حق دیگر خود را جدا از حق نمی‏‏بیند. در نظر او هرچه هست، خم رنگ هو است. این وجود مانند آهن در کوره داغ، هم‌رنگ آتش می‏شود و جز آتش چیزی در کوره به نظر نمی‏‏آید. این وجود پیوسته به حق، خود خاموش است و تابناکی ندارد اما در وصال به حق مانند حلاج‌ می‏لافد که‌ من آتشم. آهن گداختهْ بی‏زبان لاف می‏زند که‌ اناالنار؛ من آتشم.

          با مریدان آن فقیر محتشم                   بایزید آمد که نک یزدان منم‏

          گفت مستانه عیان آن ذو فنون             لا اِلهَ إلاَّ أنَا ها فَاعبُدون‏

2103- 2102/ د / 4

          گفت من در تو چنان فانى شدم             که پُرم از تو ز ساران تا قدم‏

          بر من از هستى من جز نام نیست             در وجودم جز تو اى خوش کام نیست‏

          ز آن سبب فانى شدم من این چنین             همچو سرکه در تو بحرِ انگبین‏

          همچو سنگى کو شود کُل لعل ناب             پر شود او از صفات آفتاب‏

          وصف آن سنگى نماند اندر او             پر شود از وصف خور او پشت و رو

2026- 2022/ د / 5

مولانا می‏گوید: آدم ابوالبشر یا هر فردی از نسل او‌ به عنایت و گزینش پروردگار می‏تواند به جایی برسد که ملائک بر او سجده کنند و نه فقط ملائک‌ هرکس که شک و طغیان در او نیست به واصلان حق سجده می‏کند.

روی مولانا با خود و یاران است. این مثال آتش و آهن و این تشبیهات کفر است. اگر تو این‌طور سخن بگویی نباید به ریش مشبهان بخندی و سخن آنها را کفرآمیز بشماری.



[1] - سوره بقره،آیه 138

[2] - (تفسیر بیضاوى، ذیل همین آیه)

[3] - سوره روم،آیه 30


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 285 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1401911 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]