عاشق دیدار حق، خطرهاى راه عشق را به جان خریدار است
( 1377)پیش شاهان گر خطر باشد به جان |
|
لیک نشکیبند عالی همّتان |
( 1378)شاه چون شیرینتر از شکّر بود |
|
جان به شیرینی رود خوشتر بود |
( 1379)ای ملامتگر سلامت مر تو را |
|
ای سلامتجو رها کن تو مرا |
( 1380)جان من کورهاست با آتش خوش است |
|
کوره را این بس که خانهآتش است |
( 1381)همچو کوره عشق را سوزیدنیست |
|
هر که او زین کور باشد کودنی است |
( 1382)برگ بیبرگی تو را چون برگ شد |
|
جان باقی یافتی و مرگ شد |
( 1383)چون تو را غم شادی افزودن گرفت |
|
روضهْ جانت گل و سوسن گرفت |
( 1384)آنچه خوف دیگران آن امن توست |
|
بط قوی از بحر و مرغ خانه سست |
( 1385)باز دیوانه شدم من ای طبیب |
|
باز سودایی شدم من ای حبیب |
( 1386)حلقههای سلسلهتو ذو فنون |
|
هر یکی حلقه دهد دیگر جنون |
( 1387)داد هر حلقه فنونی دیگر است |
|
پس مرا هر دم جنونی دیگر است |
( 1388)پس فنون باشد جنون این شد مثل |
|
خاصه در زنجیر این میر اجل |
( 1389)آنچنان دیوانگی بگسست بند |
|
که همه دیوانگان پندم دهند |
عالی همتان: مردان خداجو هستند که ناشکیبا و باتحمل هر رنجی، به راه حق میروند، یاکنایه از کسانى که از دنیا گذشتهاند، و در پى کامل ساختن خود هستند.
سلامت: برکنار ماندن از مصایب عاشقی است. مولانا به چنین ملامتگری میگوید: تو به چیزهای بیارزش دنیا چسبیدهای و ضعیف و ناتوانی.
جان: از این نظر به کوره تشبیه میشود که آتش عشق در آن شعلهور است.
جان باقی: جانی است که به حق پیوسته و جاودانگی یافته است. هرکه آمادهْ سیرالیالله و شایسته درگاه حق باشد، مرگ ندارد.
شاه: کنایه از ولى کامل و هدایت کننده گمراهان.
شکیبیدن: صبر کردن.
با همّتان: (جمع با همّت)
عُرَى: جمع عروة: دستاویز.
کور بودن: کنایه از درک نکردن، ندانستن.
برگ بىبرگى: یعنی آمادگی فقر و سیرالیالله، توانِ رها کردن تعلّقات.
پاى این میدان ندارى جامه مردان مپوش برگ بىبرگى ندارى لاف درویشى مزن
(سنایى)
غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است
(حافظ)
شدن: رفتن.
شادى افزودن غم:
چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد ما به امید غمت خاطر شادى طلبیم
(حافظ)
سودایى: شیفته، مجنون.
سلسله: زنجیر.
ذو فنون: که در چندین فن ماهر باشد.
داد: عطا، بخشش.
جنون فنون بودن...: چنان که در مثل است: «الجُنُون فُنون: دیوانگى (را) شاخههاست».
مولانا میگوید: جانی که به سوی خدا میرود با وجود همهْ رنجها باز خوشتر است که در همین راه باشد.
مولانا میگوید: در راه عشق حتی غم، شادی افزاست. وی از یک سو میخواهد سخن در پیوند انسان با پروردگار را به پایان برد و از سوی دیگر مقدمهای برای حکایت بعدی که به مناسبت همین موضوع میباشد، فراهم میسازد. وی به این مثل اشاره میکند که: «الجنون فنون»؛ دیوانگی جلوههای گوناگون دارد که روی به پروردگار میآورد: ای حبیب! عظمت تو زنجیری است که حلقهْ آن جلوهای از تو میباشد و هر جلوهای جنونی دیگر میآفریند. هر دیوانهای در زنجیر این خدای بزرگ یکجور دیوانه است و کار من بهجایی رسیده است که دیوانگان دیگر در قیاس با من عاقلند و باید مرا پند دهند. مضمون مجموعهْ ابیات نیز اشاره به ایه شریفهْ:«وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ اَلْخَوْفِ وَ اَلْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ اَلْأَمْوالِ وَ اَلْأَنْفُسِ وَ اَلثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ اَلصَّابِرِینَ: و شما را مىآزماییم به اندکى ترس و گرسنگى و کاهش خواستهها و جانها و میوه و مژده ده شکیبایان را.» [1] آن که مال و خواسته را ارج مىنهد به دستاویز سست چنگ در زده و از پاداش خدا غافل است، اما عاشق دیدار از رنج بردن در راه رسیدن به دوست لذت مىبرد و مرگى را که دیگران از او بیم دارند استقبال مىکند، چنان که امیر مؤمنان (ع) فرمود: «به خدا سوگند پسر ابو طالب از مرگ بىپژمان است، بیش از آن چه کودک پستان مادر را خواهان است.»[2] آن که در راه حق مال و جان دهد مىداند خدا او را عوض بیشتر دهد.
آن درم دادن سخى را لایق است جان سپردن خود سخاى عاشق است
نان دهى از بهر حق، نانت دهند جان دهى از بهر حق جانت دهند
2236- 2235/ د / 1
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |