دوستان رنج دوست را به جان مىپذیرند.
( 1451)چون رسیدند آن نفر نزدیک او |
|
بانگ بر زد هی کیانید اتّقو |
( 1452)با ادب گفتند ما از دوستان |
|
بهر پرسش آمدیم اینجا به جان |
( 1453)چونی ای دریای عقل ذو فنون؟ |
|
این چه بهتان است بر عقلت جنون؟ |
( 1454)دود گلخن کی رسد در آفتاب؟ |
|
چون شود عنقا شکسته از غُراب؟ |
( 1455)وا مگیر از ما بیان کن این سخن |
|
ما محبانیم با ما این مکن |
( 1456)مر محبان را نشاید دور کرد |
|
یا به روپوش و دغل مغرور کرد |
( 1457)راز را اندر میان آور شها |
|
رو مکن در ابر پنهانی مها |
( 1458)ما محب و صادق و دل خستهایم |
|
در دو عالم دل به تو در بستهایم |
( 1459)فحش آغازید و دشنام از گزاف |
|
گفت او دیوانگانه زیّ و قاف |
( 1460)بر جهید و سنگ پران کرد و چوب |
|
جملگی بگریختند از بیم کوب |
( 1461)قهقهه خندید و جنبانید سر |
|
گفت باد ریش این یاران نگر |
( 1462)دوستان بین کو نشان دوستان؟ |
|
دوستان را رنج باشد همچو جان |
( 1463)کی گران گیرد ز رنج دوست دوست؟ |
|
رنج مغز و دوستی آن را چو پوست |
( 1464)نی نشان دوستی شد سرخوشی |
|
در بلا و آفت و محنتکشی؟ |
( 1465)دوست همچون زر، بلا چون آتش است |
|
زرّ خالص در دل آتش خوش است |
نفر: آن گروه، براى سه تا ده به کار رود، لیکن در فارسى براى فرد هم استعمال شده است.
اتَّقُوا: (صیغه جمع امر حاضر از مصدر تقوى) بپرهیزید. دور شوید.
به جان: از روى دل و جان، با کمال میل، از صمیم دل.
مگر باور نمىدارى ز حق آن که مىسوزى به جان از بهر یک نان
(پوریاى ولى، به نقل از لغتنامه)
ذُو فُنون: داراى دانشهاى گوناگون.
بُهتان: دروغ بستن.
این چه بهتان است بر عقلت جنون: این چه تهمتى است بر خرد تو نهادهاند که گویند دیوانهاى؟
شکسته: کشته، درهم خرد شده، مغلوب.
مُحِبّان: جمع مُحِبّ: دوست.
رو پوش و دَغَل: استعاره از حیلت و ظاهر فریبى.
زِىّ و قاف: حرفهاى بىمعنى و نامرتب که در حالت خشم بر زبان آرند.
کوب: کوفته شدن، ضرب خوردن.
بادِ ریش: غرور و لاف به نظر مىرسد، کنایه از «حماقت» باشد.
دوستان را رنج باشد همچو جان: دوستان رنج دوست را به جان مىپذیرند.
کران گرفتن: به یک سو شدن، دورى گزیدن.
رنج مغز و دوستى آن را چو پوست: نظیر:
دوست آن دانم که گیرد دست دوست در پریشان حالى و درماندگى
(سعدى، گلستان، ص 71)
سر خوشى: شادمانى.
( 1451) چون آن اشخاص نزد ذو النون رسیدند ذو النون بر آنها بانگ زد که کیستید؟ چه کار دارید با احتیاط پیش بیایید . ( 1452) گفتند ما از دوستان تو بوده و براى پرسش از حال شما آمدهایم . ( 1453) حال شما چون است این چه بهتانى است که بعقل شما زده و تو را متهم بجنون نمودهاند ( 1454) چگونه ممکن است دود گلخن به آفتاب برسد یا عنقا مغلوب کلاغ گردد . ( 1455) علت این کار را بما بگو و دریغ نفرما ما دوستان توئیم با ما بىلطفى نفرما . ( 1456) شایسته نیست که دوستان را از خود راند یا با شهرتهاى بد و مکر و حیله به اشتباه انداخت . ( 1457) راز خود را با ما در میان نه و به آه روى خود را در ابر اشتباه پنهان مکن . ( 1458) ما دوستان صمیمى و دل خستگانى هستیم که در دو عالم بتو دل بستهایم . ( 1459) ذو النون پس از شنیدن این سخنان بناى فحاشى گذاشته و چون دیوانگان سخنان بىربط گفتن آغاز نموده . ( 1460) و برخاسته هر چه از سنگ و چوب در دسترسش بود بطرف مریدان پرتاب نمود و همگى از جلو او گریختند . ( 1461) ذو النون از دیدن فرار آنها صداى قهقهه خندهاش بلند شده گفت دوستان را نگر باد بربش چنین دوستانى . ( 1462) دوستان را ببین که چگونه از رنج گریزانند؟ نشان دوستى کو؟ براى دوستان رنج چون جان شیرین و گوارا است . ( 1463) کى دوست از رنجى که از طرف دوستش باو رسد کناره مىگیرد؟ رنج و تحمل آن چون مغزى است که دوستى پوست و قشر او است . ( 1464) آیا نشان دوستى این نیست که دوست در بلا و آفت و محنت سر خوش باشد؟ . ( 1465) دوست مثل زر و بلا مثل آتش است زر در آتش بىتغییر مانده بلکه خوشتر و براق تر مىگردد .
یاران ذوالنون به او گفتند: نباید دوستان را از خود دور کنی یا حقیقت را با حیله و تدبیر پنهان نمایی و آنها را گول بزنی. ذوالنون میگوید: باطن عشق و دوستی، رنج است و دوست باید رنج را بپذیرد. عاشق باید در کورهْ عشق بسوزد و ذوب شود تا حقیقت خود را نشان دهد. مضمون این ابیات برگرفته از این حدیث است: «انّ الله تعالی یجرّب عبده بالبلاء کما یجرّب احدکم ذهبه بالنار».[1] مولانا میگوید: دوست همانند طلاست و بلا مانند آتش. طلای خالص در کام آتش احساس خوشی میکند، زیرا ثابت میشود که خالص است. ولی طلای تقلّبی همینکه در آتش نهاده شود سیاه و تیره میگردد. عاشق صادق نیز خلوص خود را در بلاها نشان میدهد، ولی مدعی عاشقی در رنج و بلا سیه روی میگردد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |