دنیا همهْ کارش معکوس است.
( 1466)نی که لقمان را که بندهْ پاک بود |
|
روز و شب در بندگی چالاک بود |
( 1467)خواجهاش میداشتی در کار پیش |
|
بهترش دیدی ز فرزندان خویش |
( 1468)زآن که لقمان گرچه بندهزاد بود |
|
خواجه بود و از هوا آزاد بود |
( 1469)گفت شاهی شیخ را اندر سخن |
|
چیزی از بخشش ز من درخواستکن |
( 1470)گفت ای شه شرم ناید مر تو را |
|
که چنین گویی مرا زین برتر آ |
( 1471)من دو بنده دارم و ایشان حقیر |
|
وآن دو بر تو حاکمانند و امیر |
( 1472)گفت شه آن دو چهاند این زلت است |
|
گفت آن یک خشم و دیگر شهوت است |
( 1473)شاه آن دان کو ز شاهی فارغ است |
|
بی مه و خورشید نورش بازغ است |
( 1474)مخزن آن دارد که مخزن ذات اوست |
|
هستی او دارد که با هستی عدوست |
( 1475)خواجهْ لقمان به ظاهر خواجهوش |
|
در حقیقت بنده لقمان خواجهاش |
لُقمان: بیشتر مفسران گفتهاند حکیم بود، نه پیغمبر. ابو الفتوح نویسد: تنها عِکرِمه گفته است پیغمبر بود. گفتهاند چون اخلاص ورزید خدا حکمت را در دل او نهاد. گویند معاصر داود (ع) بوده است. از او سخنان حکمت آمیز آوردهاند و سوره سى و چهارم از سورههاى قرآن به نام اوست.
در کار پیش داشتن: او را بر دیگر بندگان مقدم داشتن. کار را به عهده او واگذاردن.
بنده زاد: طفلى که از بندهاى در خانه مالک بنده متولد شود. این طفل بنده مالک است.
از هوا آزاد بودن: پیرو هوا نبودن.
گفت شاهى شیخ را: مأخذ داستان در مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى (ص 53) از الملل و النحل، اخبار الحکما، و کشف المحجوب آمده است و عبارت کتاب اخیر چنین است:
درویشى را با ملکى ملاقات افتاد، ملک گفت حاجتى بخواه گفت من از بنده بندگان خود حاجت نخواهم. گفت این چگونه باشد. گفت مرا دو بندهاند که هر دو خداوندان تواند یکى حرص و دیگرى طول امل.
برتر آ: بالاتر رو. (مقام مرا برتر از این دان که پندارى).
حَقیر: خرد.
زَلَّت: لغزش، خطا. (تو در این سخن به خطایى).
بىمه و خورشید: اشاره است بدان چه در قرآن کریم در باره ابراهیم (ع) آمده است، که چون طلوع ماه و خورشید را از پس یکدیگر دید هر یک را گفت خداى مناند و چون فرو رفتند گفت غروب کنندگان را دوست نمىدارم. [1]
بازِغ: درخشان.
مخزن ذات اوست: بىنیاز است و چشم به دیگرى ندارد.
با هستى عدوست: خود را هیچ مىشمارد. خود را در پیشگاه حق نیست مىانگارد.
هستی: در مصراع دوم بیت 1474- هستی ،یک بار به معنای وجود حقیقی آمده است و بار دیگر به معنای هستی مادی و فناپذیر.
( 1466) لقمان چون بندهاى پاک و روز و شب با کمال چالاکى بوظیفه بندگى خود قیام مىکرد . ( 1467) خواجهاش او را در کارها جلو مىانداخت و بر فرزندان خویش ترجیح مىداد . ( 1468) بلى لقمان اگر چه بنده زاده بود ولى از قید هوا آزاد شده و خواجه بود . ( 1469) (مىگویند) شاهى به شیخ طریقت گفت چیزى از من بخواه. ( 1470) شیخ گفت اى شاه شرم نکردى که چنین سخنى بمن گفتى؟. ( 1471) من دو بنده حقیر و پست دارم که آنها بر تو حاکم و امیرند. ( 1472) شاه گفت اشتباه مىکنى آن دو بنده کدامند؟ شیخ گفت یکى از آنها خشم و دیگرى شهوت است که هر دو بر تو حکومت دارند. ( 1473) شاه کسى است که از پادشاهى فارغ بوده و بدون دستگاه سلطنتى حاکم و مقتدر است و در نور افشانى احتیاجى بماه و خورشید ندارد. ( 1474) کسى خزانه دارد که از خزانه داشتن ننگ دارد داراى هستى کسى است که دشمن هستى است. ( 1475) خواجه لقمان در ظاهر خود را خواجه مىنمود و در واقع بندهاى بود که لقمان خواجه او بود.
مولانا سخن را در این زمینه از لقمان آغاز میکند که: لقمان اگرچه بنده زاده و رعیت بود، ولی در باطن خواجه و بزرگ بود، زیرا که از کمند هوا و هوس رهیده بود. لقمان حکیم از مردان دلآگاه و ناشناخته تاریخ است و افسانههای حکمتآمیز او در منابع مذهبی و اخلاقی بسیار پندآموز است. امیری ضمن مصاحبت با شیخی به او گفت: از من احسان و هدیهای طلب کن. شیخ گفت: شاها از چنین حرفی که به من میزنی حیا نمیکنی؟ در حق من باید فراتر از اینها بگویی. زیرا من دو بنده حقیر دارم که با همه خواری و حقارت بر تو حکومت میکنند. شاه با تعجب گفت: آن دو چیست؟ شیخ گفت: آن دو بنده اسیر، یکی غضب است و دیگری شهوت. آن کسی را باید شاه حقیقی بدانی که از قید و بند حکومت ظاهری آسوده و رها باشد و چنین انسان والایی فقط از پروردگار نور میگیرد و میبیند. کسی که پیوسته به حق است و ذات او مخزن اسرار است، میتواند خود را صاحب سر بداند. هرکه با هستی و انانیت و وابستگیهای این جهانی دشمن است، هستی حقیقی دارد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |