عاشق وارسته محو عطیههای الهی است
( 1522)او چنین خوش میخورد کز ذوق او |
|
طبعها شد مشتهی و لقمهجو |
( 1523)چون بخورد از تلخیاش آتش فروخت |
|
هم زبان کرد آبله هم حلق سوخت |
( 1524)ساعتی بیخود شد از تلخی آن |
|
بعد از آن گفتش که ای جان و جهان |
( 1525)نوش چون کردی تو چندین زهر را |
|
لطف چون انگاشتی این قهر را |
( 1526)این چه صبر است این صبوری ازچه روست |
|
یا مگر پیش تو این جانت عدوست |
( 1527)چون نیاوردی به حیلت حجتی |
|
که مرا عذریست بس کن ساعتی |
( 1528)گفت من از دست نعمتبخش تو |
|
خوردهام چندان که از شرمم دو تو |
( 1529)شرمم آمد که یکی تلخ از کفت |
|
من ننوشم ای تو صاحب معرفت |
( 1530)چون همه اجزام از انعام تو |
|
رستهاند و غرق دانه و دام تو |
( 1531)گر ز یک تلخی کنم فریاد و داد |
|
خاک صد ره بر سر اجزام باد |
( 1532)لذت دست شکربخشت بداشت |
|
اندرین بطیخ تلخی کی گذاشت |
مُشتَهِى: خواهان، به رغبت خواهنده.
جان و جهان: چنین است در همه نسخهها، و «جانِ جهان» مناسبتر مىنماید، خطاب به لقمان است که درنظر خواجه اش« روح» آزاد وپیوسته به حق است وبرهمهْ جهان اثر دارد وبه جهانی می ارزد.
حُجَّت: دلیل، و در اینجا «بهانه» مناسبتر است.
دو تو: دو تا، خمیده.
خاک صد ره: صد بار خاک. و اگر به صورت اضافه خوانده شود خاک صد راه، که در این صورت اِفاده کثرت بیشتر کند.
صاحب معرفت: یعنی عارف وآگاه، وخواجهْ لقمان دارای چنین صفتی بوده است.
بداشت: «داشتن» به معنى مانع شدن از آوردن حجّت است.
( 1522) لقمان این خربزه را چنان مىخورد که قهراً هر کس براى خوردن آن متمایل مىگردید . ( 1523) وقتى آن یک قاچ را خورد از تلخى آتشش زد گلویش بناى سوزش گذارده و زبانش پر آبله شد . ( 1524) از اثر تلخى خربزه ساعتى از خود بىخود گردیده پس از آن متوجه لقمان شده گفت اى جان جهان . ( 1525) تو این زهر را چگونه نوش کردى و این قهر را چه سان لطف تلقى کردى؟ . ( 1526) این چه صبرى است که تو دارى و این صبورى براى چیست؟ مگر تو دشمن جان خود هستى؟ . ( 1527) چرا عذر نیاورده نگفتى بس است . ( 1528) لقمان گفت من از دست تو بقدرى نعمت خوردهام که سنگینى باز خجلتش کمر مرا خم کرده است . ( 1529) و شرمم آمد که از نوشیدن یک مرتبه تلخى امتناع ورزم . ( 1530) همه اعضاء من از نعمتهاى تو رشد و نمو نموده و غرق دانه و دام تو هستم . ( 1531) با این وصف اگر از یک تلخى فریاد کنم خاک بر سر من و اجزاى من باد . ( 1532) لذتى که در دست شکر بخش تو بود کى در این خربزه تلخى باقى گذاشت تا من از تلخى او رو گردان شوم .
لقمان آن چنان با لذت، تکههای خربزه زهرآگینِ تلخ را میخورد که اشتهای خواجه را برانگیخت؛ خواجه همین که یک تکّه در دهانش گذاشت، از تلخی، آتشگرفت. بر اثر تلخی، ساعتی حالش دگرگون بود. پس از برطرف شدن تلخی به لقمان گفت: ای جان و جهان! تو این همه زهر را چگونه با خوشی خوردی و این همه قهر و بلا را چگونه لطف پنداشتی؟ این صبر تو چگونه صبری است و این همه شکیبایی و صبر برای چیست؟ لقمان گفت: من به قدری از دست پُر نعمت تو چشیدهام که از شرم کمرم خمیده شد. ای صاحب معرفت! از این خجالت کشیدم که یکبار از دست تو تلخی را نخورم. همه اعضای بدنم ازنعمت بخشی تو روییده و پرورش یافتهاست، و همه وجودم غرق نعمت و احسان تو است. اگر از یک چیز تلخ فریاد و گله کنم، سزاوار این هستم که صد بار خاک بر فرق وجودم ریخته شود. شیرینی دست تو ـ که همواره عطیههای شیرین همانند شکر به این و آن میبخشد ـ در این خربزه نیز اثر بخشید و تلخی آن را گرفت. بنابر این شیرینی دست تو تلخی را از آن خربزه بُرد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |