( 1546)برق آفل باشد و بس بیوفا |
|
آفل از باقی ندانی بیصفا |
( 1547)برق خندد بر کی میخندد بگو |
|
بر کسی که دل نهد بر نور او |
( 1548)نورهای چرخببریدهپی است |
|
آن چو لا شرقی و لا غربیکی است |
( 1549)برق را خُو یخطف الابصار دان |
|
نور باقی را همه انصار دان |
( 1550)بر کف دریا فرس را راندن |
|
نامهای در نور برقی خواندن |
( 1551)از حریصی عاقبتنادیدن است |
|
بر دل و بر عقل خودخندیدن است |
( 1552)عاقبت بین است عقل از خاصیت |
|
نفس باشد کو نبیند عاقبت |
( 1553)عقل کو مغلوب نفس او نفس شد |
|
مشتری مات زحل شد نحس شد |
آفِل: فرو شونده، ناپدید شونده.
نورهاى چرخ: نور خورشید، ماه، و ستارگان.
ببریده پى: بىدوام. و در آن اشارت است به گفته ابراهیم (ع): «لا اُحبّ الآفلین».
لا شرقى و لا غربى: نه خاورى و نه باخترى. (برگرفته است از آیه 35 سوره نور)
خُو: یعنی ویژگی، صفت.
یَخطَفُ الأبصار: که چشم را رباید. برگرفته است از آیه «یَکادُ اَلْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ کُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ: برق خواهد که دیدهگان آنان را برباید هر چند که روشنى دهد آنان را، بروند در آن.»[1]
أنصار: جمع ناصر: یاریگر.
بر کف دریا فرس راندن: کنایت است از اعتماد کردن بر آن چه ثباتى ندارد
نامه در نور برق خواندن: استعارت از کشف حقیقت، با عقل جزئى خواستن.
بر عقل خود خندیدن: خود را به ریشخند گرفتن، بر خود فسوس کردن.
مشترى: به عقیده منجمان سعد اکبر است.
و زحل: نحس اکبر. مشترى چنان که آنان مىپنداشتند در فلک ششم است و زحل در فلک هفتم.
مشترى مات زحل شدن: با آن قران کردن و اثر آن را به خود گرفتن، و این قران را قران کوچک خوانند و به هر بیست سال یک بار بود.
( 1546) برق زود خاموش مىشود و وفادار نیست تو بدون آن که صفا پیدا کنى باقى را با فانى تمیز نخواهى داد. ( 1547) برق مىخندد و مىدانى به چه کس مىخندد؟ باو مىخندد که بروشنى او دل ببندد. ( 1548) انوار برق پى بریده و بىدوام است او کى مىتواند با نورى که در باره او فرمودهاند: « لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّة» طرف قیاس واقع شود .( 1549) برقى که از تو بوجود آید بدان که او مثل همان برقى است که خداى تعالى در قرآن فرموده است که چشمها را مىرباید ، آن نور باقى است که چشم و بینایى مىبخشد نه برق و روشنى تو. ( 1550) بر بالاى کف دریا تاختن و با روشنى برق نامه خواندن. ( 1551) بر اثر آن است که از حریصى عاقبت را ندیده و با این کار خود را مسخره کرده بر عقل و دل خود مىخندد. ( 1552) عاقبت بینى از خواص مختصه عقل است این نفس است که عاقبت بین نمىباشد. ( 1553) عقلى که مغلوب نفس شود مبدل به نفس شده چنانچه ستاره مشترى اگر در حال رجوع بزحل ناظر شود نحس مىگردد.
به مناسبت نقصان و کمال عقلی، مولانا به پایداری نورحق و ناپایداری نور آسمان میپردازد و میگوید: نور آسمان ناپایدار است و نور حق جاودانه است. انوار این چرخ گردون که ناقص است، چگونه میتواند نور جاودانه باشد و به شرق و غرب، مقید و منسوب نباشد. نور صاعقه، بینایی چشم را میرباید و انسان را نابینا میکند، ولی نورحق، یار و یاور چشم است و به او بینایی میبخشد او چشم را به دیدن حقیقت قادر میکند. بنابراین، اگر کسی میخواهد بدون نور حق به جایی برسد، خود را دست انداخته است.
همه عالم به نور اوست پیدا کجا او گردد از عالم هویدا
(شبسترى، گلشن راز)
مولانا می گوید: "عقل"، عاقبت بین است؛ یعنی به سرانجام انسان میاندیشد که باید به حقیقت برسد و پروردگار او را بپذیرد. اما نفس، به لحظههای گذرای جهان میاندیشد. عقل اگر ناقص باشد، مغلوب نفس میشود و مانند ستارهْ سعادتبخش مشتری است که اگر تحت تأثیر ستارهْ نحس زُحل قرارگیرد دیگر، ستارهْ سعادت بخش نخواهد بود. این سخن مولانا هشداری است برای کسانی که به عقل جزئى اعتماد می کنند و تکیه بر تدبیرهاى خویش می نمایند.چرا که کشفى که از عقل جزئى حاصل شود ناقص، و ناپایدار است و آدمى را پیوسته به تدبیر زندگى این جهان وامىدارد و از دیدن و شناخت سعادت آن جهان مانع مىشود. در چنین حال انسان راهى جز آن ندارد که روى به حق گرداند تا لطف او آن بد بختى را از او دور کند. زیرا هدایت و ضلالت در دست پروردگار است که می فرماید «إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اَللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ: تو آن را که دوست مىدارى هدایت نتوانى کرد، لیکن خدا آن را که خواهد راه نماید.»[2] و نیز فرماید: «کَذلِکَ یُضِلُّ اَللَّهُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ: این چنین خدا آن را که خواهد گمراه کند و آن را که خواهد راه نماید.»[3]
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |