( 1565)قصه شاه و امیران و حسد |
|
بر غلام خاص و سلطان خرد |
||
( 1566)دور ماند از جَرِّ جَرّارِ کلام |
|
باز باید گشت و کرد آن را تمام |
||
( 1567)باغبان مُلکِ با اقبال و بخت |
|
چون درختی را نداند از درخت؟ |
||
( 1568)آن درختی را که تلخ و َردبود |
|
و آن درختی که یکش هفصدبود |
||
( 1569)کی برابر دارد اندر تربیت |
|
چون ببیندشان به چشم عاقبت |
||
( 1570)کان درختان را نهایت چیست بَر |
|
گرچه یکسانند این دم در نظر |
||
( 1571)شیخ کو ینظر بنور الله شد |
|
از نهایت وز نخست آگاه شد |
||
( 1572)چشم آخربین ببست از بهر حق |
|
چشم آخربین گشاد اندر سبق |
||
( 1573)آن حسودان بد درختان بودهاند |
|
تلخ گوهر شوربختان بودهاند |
||
( 1574)از حسد جوشان و کف میریختند |
|
در نهانی مکر میانگیختند |
||
( 1575)تا غلام خاص را گردن زنند |
|
بیخ او را از زمانه برکنند |
||
( 1576)چون شود فانی چو جانش شاه بود |
|
بیخ او در عصمت الله بود |
||
( 1577)شاه از آن اسرار واقف آمده |
|
همچو بوبکر ربابی تن زده |
این داستان ادامه داستان غلام خاص سلطان و گزیدن سلطان او را بر دیگر بندگان است که در بیت 1050، آغاز شده ومولانا بیش از پانصد بیت خارج از داستان سخنان دیگر گفته است، تا دوباره به قصّه باز گشت. این داستان درحقیقت مثالى است براى اِشراف اولیاى خدا بر درون مردمان و وسعت اطلاع آنان به احوال ایشان. اولیاى حق مراتب هر یک از مردم را مىدانند و به حسب آن در تربیت آنان مىکوشند. [1]
جر: کشیدن.
جرّار: بسیار کشنده. و اشارت است به مثل مشهور «الکَلامُ یَجُرُّ الکَلامَ: سخن از سخن شکافد.»[2]
این نخواندى کالکلام اى مستهام فى شُجونٍ حَرُّهُ جَرَّ الکَلام
1598/د 6
باغبان مُلک: کنایه از ولى کامل است که اشراف بر ضمیرها دارد، پیر و استاد راهنما است که اقبال و بخت از جانب پروردگار به او روی آورده و او را به شناختن درختان (مریدان) توانا کرده است.
درختی که یکش هفصد بود: مریدی است که تربیت میتواند از او، وجود پرحاصلی بسازد. اشاره است به آیه «کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ: مانند دانهاى که هفت خوشه رویاند در هر خوشهاى یک صد دانه.»[3]
از: براى، به خاطر.
بر: میوه.
یَنظُر بِنُورِ اللَّه: که به نور خدا مىنگرد. برگرفته است از حدیث «اِتَّقُوا فِراسَةَ المُؤمِنِ فَإنَّهُ یَنظُرُ بِنُورِ اللَّه عَزَّ وَ جَلّ.»: از فراست مؤمن بپرهیزید که او با نور خداوندى مىنگرد.[4]
آخُر: علف جاىِ ستوران.
آخُر بین: دیده حسى. دیدهاى که تنها مادیات را بیند. دیدهاى که بدان چه به پرورش جسم مربوط است نگرد.
آخِر بین: عاقبت بین، دیده غیب نگر.
چشمِ آخِر بین تواند دید راست چشم آخُر بین غرور است و خطاست
2583 / د /1
سبق: آن چه بطور مداوم در محضر استاد خوانند. در اینجا کنایه از وظیفهاى که از جانب حضرت حق به عهده ولى نهاده شده براى ارشاد بندگان خدا.
بد درخت و تلخ گوهر: کنایت از بد گوهر، بد ذات، بد طینت.
شور بخت: بد بخت.
کف ریختن: کنایه از سخت خشمگین بودن.
بیخ در عصمت اَللَّه بودن: خدا او را نگاهبان بودن، او را از ارتکاب بدیها مصون داشتن.
بو بکر ربابى: بعض شارحان مثنوى او را از جمله مشایخ دانستهاند. و گویند خاموشى گزیده بود و به طعنه و سرزنش دیگران گوش نمىداد. هفت سال سخن نمىگفت و در پاسخ دیگران پاى به زمین مىکوبید.[5]
تن زدن: خاموش ماندن.
( 1565) قصه شاه و حسد بردن امیران بر آن غلام خاص او که سلطان عقل بود. ( 1566) نگفته ماند زیرا که بمصداق الکلام یجر الکلام هر سخنى که گفتیم سخن دیگرى را بیاد آورد پس بر گردیم و قصه را تمام کنیم. ( 1567) پادشاه با اقبال یک کشور چون باغبان ماهر باغى است او چگونه ممکن است درختها را از هم تمیز ندهد. ( 1568) و درختى را که برش تلخ و مردود است از درختى که یک به هفتصد بر میدهد. ( 1569) چگونه ممکن است آنان را با هم مساوى بداند چه که او با نظر عاقبت بین خود مىبیند. ( 1570) که آن درختها بالاخره چه میوهاى خواهند داد اگر چه اکنون مساوى بنظر مىرسند . ( 1571) شیخ که با نور خداوندى مىنگرد ، از اول و آخر آگهى دارد . ( 1572) او براى رضاى حق چشم آخور بین خود را بسته و دیده آخر بین گشاده است. ( 1573) حسودان غلام مخصوص شاه درختان بدى بوده بد گوهر و شور بخت بودهاند. ( 1574) از حسد جوش زده و چون آبى که بجوشد کف تولید مىکردند که جوش و خروش حسد را پنهان کنند و در نهانى مکر و حیله بکار مىبردند. ( 1575) تا غلام خاص را گردن زده و ریشه او را از زمانه بر کنند. ( 1576) آنها نمىدانستند کسى که جانش شاه باشد چگونه فانى مىگردد و آن که ریشهاش در پناه خدا بود چه سان ز میان مىرود؟. ( 1577) شاه از این اسرار واقف بود ولى مثل ابو بکر ربابى دم نزده و خاموش بود.
مولانا به این حدیث معروف اشاره میکند که: از آگاهی مؤمن بپرهیزید که او به نور خدا مینگرد» و میگوید: استاد راهنما نیز به نور خدا مینگرد و نهایت و عاقبت هر مریدی را میداند. استادی که قبلاً (پیش از خلقت صوری) توجه خود را از این دنیا برگرفته و پروردگار به او چشم عاقبتبین داده است. آن عارف کامل برای رضای حق چشم آخوربین خود را بست و چشم آخربین خود را گشود. مولانا میگوید: اگر مرید در خدمت چنین پیر و شیخ فاضلی باشد، حسادت حسودان و دسیسههای نهانی بد گوهران، با اشاره معنوی پیر بیاثر خواهد شد. مولانا میگوید: «شاه پیر» راز حسادتهای شاگردان را میدانست اما به روی خود نمیآورد؛ مانند بُوبکر ربابی (از مشایخ صوفیه) که هفت سال را به سکوت سپری کرد.
[1] - (براى توضیح بیشتر نگاه کنید به: تذکرة الأولیاء، ذیل احوال ابن خفیف)
[2] - (تاریخ بیهقى)
[3] - سوره بقره،آیه 261
[4] - (احادیث مثنوى، ص 14 نیز نگاه کنید به: بحار الانوار، ج 24، ص 123)
[5] - (نگاه کنید به: المنهج القوی، و نیز: شرح کبیر انقروى، ذیل همین بیت).
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |