ادامه داستان موسی وشبان(7)
( 1787)عاقبت دریافت او را و بدید |
|
گفت مژده ده که دستوری رسید |
( 1788)هیچ آدابی و ترتیبی مجو |
|
هرچه میخواهد دل تنگت بگو |
( 1789)کفر تو دین است و دینت نور جان |
|
آمنی وز تو جهانی در امان |
( 1790)ای معاف یفعل الله ما یشا |
|
بیمحابا، رو زبان را بر گشا |
( 1791)گفت ای موسی از آن بگذشتهام |
|
من کنون در خون دل آغشتهام |
( 1792)من ز سدرة منتهی بگذشتهام |
|
صد هزاران ساله زآن سو رفتهام |
( 1793)تازیانه بر زدی اسبم بگشت |
|
گنبدی کرد و ز گردون بر گذشت |
( 1794)محرم ناسوت ما لاهوت باد |
|
آفرین بر دست و بر بازوت باد |
( 1795)حال من اکنون برون از گفتن است |
|
آنچه میگویم نه احوال من است |
یَفعَلُ اللَّه ما یَشاء: خدا هر کار که خواهد کند.
مُعافِ یَفعَلُ اللَّه ما یَشاءُ: که بر او تکلیفى نیست. که او را مؤاخذت نکنند.
محابا: ترس، باک.
در خون دل آغشته بودن: کنایه از خود گذشتن و فنا گردیدن.
سدره مُنتَهى: نام آن در قرآن کریم[1] آمده است. سدره درخت کنار است و سدرة المنتهى درختى است در آسمان ششم. (تفسیر تبیان) درختى است از راست عرش بالاى آسمان هفتم که علم هر فرشته بدان منتهى شود.[2] و در اصطلاح عارفان منتهاى روحانیت است.[3]
از سدره منتهى گذشتن: به جایى رسیدن که فرشته مقرّب نیز بدان جا راه نیابد و آن معرفت شهودى است که از آنِ خاص الخاص است. در شب معراج پیامبر(ص) جبرئیل تا پای آن درخت پیامبر را همراهی کرد و نتوانست فراتر از آن برود، و گفت اگر سر انگشتى فراتر روم بگدازم.
تازیانه زدن: کنایه از به راه راندن، به اشارتى ارشاد کردن.
اسب گشتن: خیز برداشتن. کنایه از آن که به مقصود رسیدم.
گنبدى کردن: کمانه کردن، خیز برداشتن، جستن بر چار دست و پا.
چون براق عشقِ عرشى بود زیر ران ما گنبدى کردیم و سوى چرخ گردون تاختیم
(دیوان کبیر، به نقل از فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوى)
ناسوت: عالم اجسام و طبیعت.
لاهوت:جنبه درونی و الهی عالم اجسام است. عالم معنى، عالم امر. که سالک را در آن عالم فناى فى اللّه دست مىدهد و بر حقایق واقف مىشود.
( 1787) بالاخره شبان را یافته و با بشاشت باو گفت مژده مژده که از طرف خداوند دستورى بتو رسیده ( 1788) تو هیچ آداب و رسوم مراعات نکن هر چه دلت مىخواهد بگو ( 1789) کفر تو دین و دین تو نور جان است تو ایمنى و جهانى بوسیله تو در امانند ( 1790) اى کسى که خود معاف بوده و در مقام « یَفْعَلُ اَللَّهُ ما یَشاءُ » هستى بىمحابا با کمال جرأت در بساط اجراء حکم پادشاهى بنشین ( 1791) گفت اى موسى من از این مقام گذشته و اکنون در خون دل آغشتهام ( 1792) من از « سِدْرَةِ اَلْمُنْتَهى 53: 14» گذشته و صد هزاران سال آن طرف واقع شدهام ( 1793) تو تازیانهاى زدى که اسب من بجولان آمده بهوا برجسته و از کنید گردون گذشت ( 1794) و اکنون لاهوت محرم ناسوت ما است آفرین بر دست و بازوى تو با این تازیانهاى که زدى ( 1795) اکنون حال من گفتنى نیست و آن چه هم مىگویم حال من نیست .
مولانا می گوید: برای آنها که پیوسته به حقاند، هیچ آداب و تدبیری نیست و اگر کفر بگویند باز هم سخن دین است. دین عاشقان به جان آنها نور میدهد. عاشقانِِ حق برای جهان در حکم پناه و اماناند. موسی به شبان گفت: تو از جانب قدرت حق، معاف و بخشودهای و تکلیفی بر تو نیست. شبان گفت: دیگر صحبت از این نیست که من خدا را با چه لفظی یاد کنم. زبان که سهل است، دل هم از میان رفته و من غرق در خون دل خویشم.
شبان در اینجا انسان خداجوست که از سدرةالمنتهی فراتر رفته است. شبان میگوید: ای موسی وجود من مانند اسبی است که با تازیانهْ تو رم کرد یا سرگشته شد. و چنان خیز برداشت که بالاتر از افلاک و عالم ماده قرار گرفت. چوپان میگوید: با اینکه در ظاهر من هنوز در ناسوتم، اما لاهوت محرم است و راز عالم الهی را در مییابم و آفرین بر دست و بازوی تو ای موسی که چنان تازیانهای بر اسب وجود من زدی.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |