( 1831)لوح را اول بشوید بی وقوف |
|
آنگهی بر وی نویسد او حروف |
( 1832)خون کند دل را و اشک مستهان |
|
بر نویسد بر وی اسرار آنگهان |
( 1833)وقت شستن لوح را باید شناخت |
|
که مر آن را دفتری خواهند ساخت |
( 1834)چون اساس خانهای میافکنند |
|
اولین بنیاد را برمیکنند |
( 1835)گل برآرند اول از قعر زمین |
|
تا بآ خر برکشی ماء معین |
( 1836)از حجامت کودکان گریند زار |
|
که نمیدانند ایشان سر کار |
( 1837)مرد خود زر میدهد حجام را |
|
مینوازد نیش خون آشام را |
( 1838)میدود حمال زی بار گران |
|
میرباید بار را از دیگران |
( 1839)جنگ حمالان برای بار بین |
|
این چنین است اجتهاد کار بین |
لوح: در روزگاران گذشته چون کاغذ کم بود صفحهاى از آهن نازک یا حلبى یا تخته صاف آماده مىکردند، و معلم مکتب خانه در آن خطى به عنوان سر مشق مىنوشت تا کودک از روى آن صفحه بنویسد و آن را «مشق خط» مىگفتند و چون صفحه پر مىشد لوح را مىشستند تا دگر بار بر آن بنویسند.
لوح شستن: استعاره از محو مرحله پیشین و از میان بردن آن.
بىوقوف: بىتوقف، بدون مکث. چنان که مىبینیم حرکت از نقص به کمال مستمر است و وقفهاى در آن پدید نمىشود، ومنظور سالکی است که هنوز در آغاز راه است.
حروف نوشتن: استعاره از پدید آوردن مرحله دیگر. چنان که هر دم در عالم کونى است پس از فساد و فسادى است پس از کون.
راه جان مر جسم را ویران کند بعد از آن ویرانى آبادان کند
کرد ویران خانه بهر گنج زر وز همان گنجش کند معمورتر
307- 306 1
مُستَهان: خوار، بىمقدار.
افکندن: پى نهادن، گذاردن.
اولین: در آغاز، ابتدا.
ماء معین: آب روان.
از حجامت: نظیر:
بچّه مىلرزد از آن نیش حجام مادر مشفق در آن دم شاد کام
نیمِ جان بستاند و صد جان دهد آن چه در وهمت نیاید آن دهد
245- 244 / د /1
حَجّام: (صیغه مبالغه از حجم) حجامت کن، که شاخ بر پشت مردمان نهد تا خون فراهم آید سپس بر آن موضع تیغ زند و خون بگیرد.
خون آشام: خونریز، و در آن اشاره است به نیش زالو که بر برخى جراحتها و دملها افکنند تا خون فاسد را بخورد.
بین: در آخر نیم بیت دوم ممکن است فعل امر گرفته شود چنان که در آخر نیم بیت نخست است و ممکن است آن را جزء دوم صفت مرکب «کار بین» گرفت. کار بین به معنى کار دان و کارشناس است.
شکر ایزد را که ما را خسروى است کارساز و کار بین و کار دان
(فرخى)
کار بینان که کار او دیدند از خدا ترسیش بترسیدند
(نظامى، هفت پیکر)
در اینجا مولانا، لوح را به جای دل سالک گرفته است که اول باید آن را از علایق این جهانی بشویند. این لوح دل را با خون میشویند و با اشک بر آن درس طریقت را مینویسند. کلام مولانا در این است که شستن لوح، نشانه شایستگی آن است. اگر سالکی را پیر بپذیرد و لوح دل او را پاک کند، او خود مرد راه حق خواهد شد. مولانا مثالهایی در این رابطه ذکر میکند.
1. تا لوح دل با ریاضت و تحمل سختیها از وساوس نفسانی پاک نشود، جایگاه اسرار حق نگردد.
2. وقتی بخواهند خانهای نو بسازند، خانه کهنه را بهکلی ویران میکنند، پس تا مرارت بیخانگی و تحمل خرابیها نباشد، خانه نو ساخته نمیشود.
3. چاهی که آب گوارا دارد، هنگام حفر مدتها از آن گل بیرون میآید تا صاف و شفاف گردد.
4. کودکان از ترس حجامت زارزار میگریند، زیرا حکمت و مصلحت حجامت کردن را نمیدانند، درحالیکه مرد عاقل به حجامتگر پول میدهد و نیش حجامت را عزیز و گرانبها میشمرد، پس تا نیش حجامت و تحمل رنج و درد حجامت نباشد گوهر سلامتی حفظ نمیماند.
5. کشمکش و درگیری حمّالان را نگاه کن که چگونه بر سربردن بار سنگین با یکدیگر دعوا میکنند. همینطور است تلاش و کوشش انسان آگاه و بصیر.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |