( 1862)آن خر عیسی مزاج دل گرفت |
|
در مقام عاقلان منزل گرفت |
( 1863)زآن که غالب عقل بود و خر ضعیف |
|
از سوار زفت گردد خر نحیف |
( 1864)وز ضعیفی عقل تو ای خربندهها |
|
این خر پژمرده گشتست اژدها |
( 1865)گر ز عیسی گشتهای رنجور دل |
|
هم از او صحت رسد او را مهل |
( 1866)چونی ای عیسای عیسیدم ز رنج |
|
که نبود اندر جهان بی مار گنج |
( 1867)چونی ای عیسی ز دیدار جهود |
|
چونی ای یوسف ز مکار و حسود |
( 1868)تو شب و روز از پی این قوم غمر |
|
چون شب و روزی مدد بخشای عمر |
( 1869)چونی از صفراییان بیهنر |
|
چه هنر زاید ز صفرا درد سر |
( 1870)تو همان کن که کند خورشید شرق |
|
ما نفاق و حیله و دزدی و زرق |
( 1871)تو عسل ما سرکه در دنیا و دین |
|
دفع این صفرا بود سرکنگبین |
خر عیسى: نیکلسون آن را جسم عیسى گرفته است که مسخّر قدرت او گردید. احتمال مىرود، مولانا نیز همین مفهوم را در نظر داشته است لیکن ظهور بیشتر لفظ در جسم است مقابل جان و از عیسى مطلق جان را قصد دارد هر چند در آن به شخص عیسى نیز به مطلق ولى و شمس بخصوص اشاره دارد.
زَفت: ستبر، قوى.
نحیف: لاغر.
خربها: کنایت از کم ارزش.
او را مهل: یعنی، از او دست برندار.
خر عیسی که مزاج دل میگیرد: نفسی است که به خدمت عقل و روح در میآید،
سوار زفت: عقل مسلّط بر نفس است. مولانا حالت عکس آن را هم بیان میکند که نفس بر عقل غلبه میکند.
عیسى عیسى دم: مخاطب وَلىِّ خداست که در هر دور از رنج مخالفان رهایى نیابد. و مىتوان گفت بخصوص شمس را خطاب مىکند که گرفتار آزار نادانان گردید.
نبود اندر جهان: مثلى است مشهور که هر کجا گنج است مار است.
گنج اسرار قضا را قلمش ثعبان است هر کجا گنج بود نیست گریز از مارى
(رفیع ، به نقل از امثال و حکم)
جهود: چنان که مىدانیم جهودان که دشمن عیسى بودند بر کشتن او اتفاق کردند اما خدا عیسى را رهانید. در این بیت جهود استعارت از دشمن اولیا یا مخالفان شمس است.
قوم غُمر: یعنی مردم نادان و ابله
صفراییان: یعنی مردم خشمگین و ماجراجو، کنایه از مخالفان و حسودان. چنان که مىدانیم پزشکان قدیم علّت خشم را غلبه صفرا مىدانستند و نیز مىگفتند مزاج صفراوى شیرینى را بر نمىتابد.
سودا زده با قمر نسازد صفرا زده با شکر نسازد
(نظامى)
با این توضیح لطف تعبیر مولانا آشکار مىشود که اولیا را همچون قند و شیرینى و مخالفان آن را صفراوى گفته است.
زَرق: مکر، فریب.
عسل: استعارت از ولى کامل به خاطر شفا بخش بودن ارشادهاى وى، چنان که در قرآن کریم در باره عسل آمده است «فِیهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ.»[1]
سرکه: استعاره از نفسهاى آلوده به خطا و تباهى.
مولانا به یاران میگوید که: اگر عقل خداجو و روح کمال طلب شما را رنج میدهد، دوای این درد را هم از خود عقل باید خواست. مخاطب مولانا کسی است که رنج و ریاضت و مجاهدت او را از حیطه نفسانیات خارج کرده و از او «عیسای عیسی دم» ساخته است. «مار» رنجهای راه حق و «گنج» پیوستن به حق است. چنین مردی همان حالتی را دارد که عیسی برای تبلیغ دین خود در برابر جهودان داشت و همان رنجی را میکشد که یوسف از دست برادران حسود و حیلهگر خود کشید. مرد حق به نادانان هم لطف میکند. مولانا به انسان رهیده از هوای نفس میگوید: تو همان کاری را بکن که خورشید تابان میکند؛ یعنی بر همه خلایق بتاب ولی ما که اهل دنیا و اسیر هوی هستیم، دو رویی و نیرنگ و مکر به کار میبندیم. تو عسلی و ما سرکه؛ یعنی تو در دین و دنیا، اخلاق نکو و پسندیده داری و ما برعکس دچار سوء اخلاق هستیم. ما صفرای خود را تنها با سرکنگبین تو میتوانیم دفع کنیم؛ یعنی سوء اخلاق ما با حُسن اخلاق تو تصحیح میشود.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |