شریف به تمام معنا کسی است که دانشش مایه شرف او گردد [امام جواد علیه السلام]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(212)
شنبه 93 اسفند 23 , ساعت 8:21 صبح  

رنجانیدن امیرى خفته‏اى را که مار در دهانش رفته بود

ولی‌نعمتان، جبرئیل رحمت‌اند

( 1882)عاقلی بر اسپ می‌آمد سوار

 

در دهان خفته‌ای می‌رفت ما

( 1883)آن سوار آن را بدید و می‌شتافت

 

تا رماند مار را فرصت نیافت

( 1884)چون‌که از عقلش فراوان بد مدد

 

چند دبوسی قوی بر خفته زد

( 1885)برد او را زخم آن دبوس سخت

 

زو گریزان تا به‌ زیر یک درخت

( 1886)سیب پوسیده بسی بد ریخته

 

گفت ازین خور ای به‌درد آویخته

( 1887)سیب چندان مر ورا در خورد داد

 

کز دهانش باز بیرون می‌فتاد

( 1888)بانگ می‌زد کای امیر آخر چرا

 

قصد من کردی تو نادیده جفا

( 1889)گر‏تو را از اصل است با جانم ستیز

 

تیغ زن یکبارگی خونم بریز

( 1890)شوم ساعت که شدم بر تو پدید

 

ای خنک آن را که روی تو ندید

( 1891)بی‌جنایت بی‌گنه بی بیش و کم

 

ملحدان جایز ندارند این ستم

( 1892)می‌جهد خون از دهانم با سخن

 

ای خدا آخر مکافاتش تو کن

( 1893)هر زمان می‌گفت او نفرین نو

 

اوش می‌زد کاندرین صحرا بدو

( 1894)زخم دبوس و سوار همچو باد

 

می‌دوید و باز در رو می‌فتاد

( 1895)ممتلی و خوابناک و سست بد

 

پا و رویش صد هزاران زخم شد

( 1896)تا شبانگه می‌کشید و می‌گشاد

 

تا ز صفرا قی‌شدن بر وی فتاد

( 1897)زو بر آمد خورده‌ها زشت و نکو

 

مار با آن خورده بیرون جست ازو

( 1898)چون بدید از خود برون آن مار را

 

سجده آورد آن نکوکردار را

( 1899)سهم آن مار سیاه زشت زفت

 

چون بدید آن دردها از وی برفت

این حکایت، تمثیلی است برای ابیات پیشین، به ویژه بیت1880 و1881 که فرمود:

          ز آن که از عاقل جفایى گر رود             از وفاى جاهلان آن به بود

          گفت پیغمبر عداوت از خرد                 بهتر از مهرى که از جاهل رسد

 اصل قصّه را مولانا باید در کتاب «الفرجُ بعدَالشّدَةِ» قاضی ابوعلی تَنوخی دیده باشد ومشابه آن با اختصار در فردوس الحکمة نیز آمده است.[1] و سیب خوردن و دویدن و به قى افتادن رمز ریاضت، و رنجاندن امیر رمز تکلیفهایى که مربیان و اولیاى خدا بر سالکان مى‏نهند.

از عقلش فراوان بد مدد: خرد بسیار داشت.

دبّوس: گرز آهنین، تازیانه و به تخفیف «باء» نیز آمده است:

          چون زند بر مهره شیران دبوس شصت من             چون زند بر گردن گردان عمود گاو ساز

(منوچهرى، به نقل از لغت‏نامه)

برد او را...: استناد فعل به آلت. (مرد دبّوسى چند بر او زد و او را به سوى درخت راند).

رماند مار را: یعنی بازگرداند یا دور کند.

زخم: ضربت.

ز اصل است با جانم ستیز: با من دشمنى دیرینه دارى.

شوم: بد، نامبارک.

بر تو پدید شدم: تو را دیدم.

بیش و کم: یعنی بدون این‌که من خلاف کرده باشم و حقی را ناحق کرده باشم.

ملحد: به معنای بی‌دین است.

مُمتَلِى:به معنای انباشته ، آکنده شکم و پر است.

مى‏کشید و مى‏گشاد: به راه مى‏برد و رها مى‏کرد.

صفرا: صفرا که در معده گرم باشد زود به قى دفع شود.

سهم: ترس، هیبت.

زفت: به معنای چاق و درشت ، ستبر، قوى است.

( 1882) شخص عاقلى سواره از راهى عبور مى‏کرد و در معبر او کسى خفته بود و مارى بدهنش مى‏رفت‏ . ( 1883) سوار همین که این حال را دید شتاب کرد تا شاید بتواند مار را از او دور کند ولى فرصت از دست رفته و مار بشکم او رفته بود . ( 1884) چون عاقل بود فوراً پیش رفته چند تازیانه محکم بر آن خفته زد . ( 1885) خفته بیدار شده از جا جست و سوار باز خم تازیانه او را به حال دویدن و فرار تا زیر درختى برد . ( 1886) که در زیر آن درخت سیب پوسیده فراوان ریخته بود و گفت از این سیب‏ها بخور . ( 1887) بضرب تازیانه و تهدید چندان سیب گندیده بخورد او داد که از دهانش بیرون مى‏ریخت‏ . ( 1888) و مى‏گفت اى امیر آخر من بتو چه کرده‏ام که قصد هلاکم را دارى‏ . ( 1889) اگر قصد جان مرا کرده‏اى تیغ از نیام بر کش و خونم را بریز. ( 1890) چه ساعت شومى بود که من جلو چشم تو پیدا شدم خوشا به کسى که روى تو را نبیند . ( 1891) بدون هیچ تقصیر و جرمى و بدون هیچ گناه و سابقه‏اى حتى ملحدان هم این قدر ظلم در حق کسى روا نمى‏دارند . ( 1892) در وقت سخن- گفتن از دهنم خون مى‏جهد خداوندا مکافات این شخص را تو بده‏ . ( 1893) او هى نفرین مى‏کرد و سوار با تازیانه او را زده و مى‏گفت در این صحرا بدو . ( 1894) سوار با تازیانه او را زده و در جلو اسب مى‏دواند بطورى که در هر چند قدم برو در مى‏افتاد . ( 1895) شکمش پر و خودش از اثر خواب سست و از ضربت تازیانه پا و سر و صورت و بدنش هزاران زخم پیدا کرد . ( 1896) تا شبانگاه در همین کش و قوس بود تا صفرا در درون او بجوش آمده‏ . ( 1897) و قى کردن آغاز نمود و بالاخره تمام آن چه خورده بود قى کرد و یک مرتبه مار هم در ضمن خوراکیها بیرون افتاد . ( 1898) وقتى مار را دید در جلو سوار بسجده افتاد . ( 1899) آن مار سیاه زشت و ضخیم را که دید از هیبت آن تمام دردها را فراموش کرده‏ .

مولانا معتقد است از مردان حق و عاقلان خداجو، هر رنج و آزاری به ما برسد حتما قصد خیری در آن هست. او در این قسمت، تمثیلی را برای توضیح می‏‏آورد. مولانا می‌گوید: درست مانند امیری که در این قصه، مرد خفته را می‏‏زند و می‌دواند و به «قی‌کردن » وامی‌دارد تا «ماری» را که از دهان وارد شکم او شده بیرون بیندازد.


[1] - مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى (ص 61- 62)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 240 بازدید
بازدید دیروز: 447 بازدید
بازدید کل: 1402925 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]