( 1882)عاقلی بر اسپ میآمد سوار |
|
در دهان خفتهای میرفت ما |
( 1883)آن سوار آن را بدید و میشتافت |
|
تا رماند مار را فرصت نیافت |
( 1884)چونکه از عقلش فراوان بد مدد |
|
چند دبوسی قوی بر خفته زد |
( 1885)برد او را زخم آن دبوس سخت |
|
زو گریزان تا به زیر یک درخت |
( 1886)سیب پوسیده بسی بد ریخته |
|
گفت ازین خور ای بهدرد آویخته |
( 1887)سیب چندان مر ورا در خورد داد |
|
کز دهانش باز بیرون میفتاد |
( 1888)بانگ میزد کای امیر آخر چرا |
|
قصد من کردی تو نادیده جفا |
( 1889)گرتو را از اصل است با جانم ستیز |
|
تیغ زن یکبارگی خونم بریز |
( 1890)شوم ساعت که شدم بر تو پدید |
|
ای خنک آن را که روی تو ندید |
( 1891)بیجنایت بیگنه بی بیش و کم |
|
ملحدان جایز ندارند این ستم |
( 1892)میجهد خون از دهانم با سخن |
|
ای خدا آخر مکافاتش تو کن |
( 1893)هر زمان میگفت او نفرین نو |
|
اوش میزد کاندرین صحرا بدو |
( 1894)زخم دبوس و سوار همچو باد |
|
میدوید و باز در رو میفتاد |
( 1895)ممتلی و خوابناک و سست بد |
|
پا و رویش صد هزاران زخم شد |
( 1896)تا شبانگه میکشید و میگشاد |
|
تا ز صفرا قیشدن بر وی فتاد |
( 1897)زو بر آمد خوردهها زشت و نکو |
|
مار با آن خورده بیرون جست ازو |
( 1898)چون بدید از خود برون آن مار را |
|
سجده آورد آن نکوکردار را |
( 1899)سهم آن مار سیاه زشت زفت |
|
چون بدید آن دردها از وی برفت |
این حکایت، تمثیلی است برای ابیات پیشین، به ویژه بیت1880 و1881 که فرمود:
ز آن که از عاقل جفایى گر رود از وفاى جاهلان آن به بود
گفت پیغمبر عداوت از خرد بهتر از مهرى که از جاهل رسد
اصل قصّه را مولانا باید در کتاب «الفرجُ بعدَالشّدَةِ» قاضی ابوعلی تَنوخی دیده باشد ومشابه آن با اختصار در فردوس الحکمة نیز آمده است.[1] و سیب خوردن و دویدن و به قى افتادن رمز ریاضت، و رنجاندن امیر رمز تکلیفهایى که مربیان و اولیاى خدا بر سالکان مىنهند.
از عقلش فراوان بد مدد: خرد بسیار داشت.
دبّوس: گرز آهنین، تازیانه و به تخفیف «باء» نیز آمده است:
چون زند بر مهره شیران دبوس شصت من چون زند بر گردن گردان عمود گاو ساز
(منوچهرى، به نقل از لغتنامه)
برد او را...: استناد فعل به آلت. (مرد دبّوسى چند بر او زد و او را به سوى درخت راند).
رماند مار را: یعنی بازگرداند یا دور کند.
زخم: ضربت.
ز اصل است با جانم ستیز: با من دشمنى دیرینه دارى.
شوم: بد، نامبارک.
بر تو پدید شدم: تو را دیدم.
بیش و کم: یعنی بدون اینکه من خلاف کرده باشم و حقی را ناحق کرده باشم.
ملحد: به معنای بیدین است.
مُمتَلِى:به معنای انباشته ، آکنده شکم و پر است.
مىکشید و مىگشاد: به راه مىبرد و رها مىکرد.
صفرا: صفرا که در معده گرم باشد زود به قى دفع شود.
سهم: ترس، هیبت.
زفت: به معنای چاق و درشت ، ستبر، قوى است.
( 1882) شخص عاقلى سواره از راهى عبور مىکرد و در معبر او کسى خفته بود و مارى بدهنش مىرفت . ( 1883) سوار همین که این حال را دید شتاب کرد تا شاید بتواند مار را از او دور کند ولى فرصت از دست رفته و مار بشکم او رفته بود . ( 1884) چون عاقل بود فوراً پیش رفته چند تازیانه محکم بر آن خفته زد . ( 1885) خفته بیدار شده از جا جست و سوار باز خم تازیانه او را به حال دویدن و فرار تا زیر درختى برد . ( 1886) که در زیر آن درخت سیب پوسیده فراوان ریخته بود و گفت از این سیبها بخور . ( 1887) بضرب تازیانه و تهدید چندان سیب گندیده بخورد او داد که از دهانش بیرون مىریخت . ( 1888) و مىگفت اى امیر آخر من بتو چه کردهام که قصد هلاکم را دارى . ( 1889) اگر قصد جان مرا کردهاى تیغ از نیام بر کش و خونم را بریز. ( 1890) چه ساعت شومى بود که من جلو چشم تو پیدا شدم خوشا به کسى که روى تو را نبیند . ( 1891) بدون هیچ تقصیر و جرمى و بدون هیچ گناه و سابقهاى حتى ملحدان هم این قدر ظلم در حق کسى روا نمىدارند . ( 1892) در وقت سخن- گفتن از دهنم خون مىجهد خداوندا مکافات این شخص را تو بده . ( 1893) او هى نفرین مىکرد و سوار با تازیانه او را زده و مىگفت در این صحرا بدو . ( 1894) سوار با تازیانه او را زده و در جلو اسب مىدواند بطورى که در هر چند قدم برو در مىافتاد . ( 1895) شکمش پر و خودش از اثر خواب سست و از ضربت تازیانه پا و سر و صورت و بدنش هزاران زخم پیدا کرد . ( 1896) تا شبانگاه در همین کش و قوس بود تا صفرا در درون او بجوش آمده . ( 1897) و قى کردن آغاز نمود و بالاخره تمام آن چه خورده بود قى کرد و یک مرتبه مار هم در ضمن خوراکیها بیرون افتاد . ( 1898) وقتى مار را دید در جلو سوار بسجده افتاد . ( 1899) آن مار سیاه زشت و ضخیم را که دید از هیبت آن تمام دردها را فراموش کرده .
مولانا معتقد است از مردان حق و عاقلان خداجو، هر رنج و آزاری به ما برسد حتما قصد خیری در آن هست. او در این قسمت، تمثیلی را برای توضیح میآورد. مولانا میگوید: درست مانند امیری که در این قصه، مرد خفته را میزند و میدواند و به «قیکردن » وامیدارد تا «ماری» را که از دهان وارد شکم او شده بیرون بیندازد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |