مناظرهْ راهنماى نادان و راهبر دانا
( 2030)گفت رو بر من تو غمخواره مباش |
|
بوالفضولا معرفت کمتر تراش |
( 2031)باز گفتش من عدوی تو نیام |
|
لطف باشد گر بیابی در پیام |
( 2032)گفت خوابستم مرا بگذار و رو |
|
گفت آخر یار را منقاد شو |
( 2033)تا بخسپی در پناه عاقلی |
|
در جوار دوستی صاحبدلی |
( 2034)در خیال افتاد مرد از جد او |
|
خشمگین شد زود گردانید رو |
( 2035)کین مگر قصد من آمدخونی است |
|
یا طمع دارد گدا وتونی است |
( 2036)یا گرو بست است با یاران بدین |
|
که بترساند مرا زین همنشین |
( 2037)خود نیامد هیچ از خبث سرش |
|
یک گمان نیک اندر خاطرش |
( 2038)ظن نیکش جملگی بر خرس بود |
|
او مگر مر خرس را همجنس بود |
( 2039)عاقلی را از سگی تهمت نهاد |
|
خرس را دانست اهل مهر و داد |
بو الفضولا: بو الفضول: فضولى: بىهوده گو، یاوه سرا. آ، حرف ندا) مقصود کسى است که دعوى دانش کند و او را دانشى نبود.
معرفت تراشیدن: اظهار دانش کردن.
خوابستم: مرا خواب مىآید (از آن جهت که خرس در حالت خواب نگهبان مرد بود، گوید مرا پاسبانى او خوش است)، و مىتوان گفت کنایه از آن است که آماده براى شنوایى نیستم.
مُنقاد: (اسم مفعول از انقیاد) فرمانبردار، رام.
جِدّ: اصرار، پا فشارى.
قصد آمدن: به قصد آمدن، خیال کشتن داشتن.
خونى: خونریز، قاتل.
تونى: (تون: گلخن حمام «یاء» نسبت) آن که در گلخن خوابد.
خُبث سِرّ: ناپاکى طینت.
سگى: سگ بودن. کنایه از پلید بودن.
( 2030) گفت اى فضول برو و کمتر معرفت بخرج من بده لازم نیست براى من غم خوارى بکنى. ( 2031) راهگذر باز بسخن آمده گفت بدان که من دشمن تو نیستم اگر مرا پیروى کنى لطفها خواهى دید. ( 2032) مرد گفت خوابم گرفت مرا بحال خود گذار راهگذر جواب داد که بیا و مطیع رفیق باش. ( 2033) تا در پناه عاقلى بخوابى و در جوار دوست صاحب دلى از عالم بىخبر شوى. ( 2034) مرد از اصرار او بخیال افتاده و خشمگین گردیده روى از او بگردانید. ( 2035) و با خود گفت که شاید این بقصد سوئى پیش من آمده و قصد جانم را دارد با چشم طمع بمالم دوخته دزد یا گداست. ( 2036) یا اینکه با رفقاى خود گرو بسته که مرا از این همنشین بىآزار بترساند. ( 2037) و از خبث باطنى که این مرد داشت یک گمان خوب بخاطرش نرسید که شاید این راهگذر خیر خواه او باشد. ( 2038) گمان خوب او فقط متوجه خرس بود که گفتى هم جنس این حیوان است. ( 2039) و از خریتى که داشت یک نفر عاقل را ببدى متهم نموده خرس را اهل مهر و وفا تصور نمود.
یکی از نکاتی که منظور نظر مولانا در این ابیات است این که: هادیان و راهنمایان بشر، همواره سعی وتلاش داشته اند تا مردمان را از گزند شهوت و پیروى هوى نفس برهانند، واز کژروی ها نجاتشان دهند، لیکن آنان سخنان ایشان را وقعى نمىنهند و هنگامى حقیقت براىشان روشن مىشود که دیگر راه باز گشتى نیست و به تعبیر فرآن کریم گویند «لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما کُنَّا فِی أَصْحابِ اَلسَّعِیرِ:» اگر مىشنیدیم یا به خرد خود باز مىگشتیم از دوزخیان نبودیم.»[1]
درطول تاریخ هم مشاهده می کنیم که پیوسته دنیا پرستان بر پیمبران و راهنمایان تهمت مىزدند که آنان مىخواهند بر ما سرورى کنند و ملک و مکنت ما را صاحب شوند. فرعون پیرامونیان خود را مىگفت: «موسى مىخواهد با سحر خویش، شما را از زمینتان بیرون کند.»[2]
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |