( 2087)گفت از اقرار عالم فارغم |
|
آنکه حق باشد گواه او را چه غم |
||||
( 2088)گر خفاشی را ز خورشیدی خوریست |
|
آن دلیل آمد که آن خورشید نیست |
||||
( 2089)نفرت خفاشکان باشد دلیل |
|
که منم خورشید تابان جلیل |
||||
( 2090)گر گلابی را جُعَل راغب شود |
|
آن دلیل ناگلابی میکند |
||||
( 2091)گر شود قلبی خریدار محک |
|
در محکیاش درآید نقص و شک |
||||
( 2092)دزد شب خواهد نه روز این را بدان |
|
شب نیم روزم که تابم در جهان |
||||
( 2093)فارقم فاروقم و غربالوار |
|
تا که کاه از من نمییابد گذار |
||||
( 2094)آرد را پیدا کنم من از سبوس |
|
تا نمایم کین نقوش است آننفوس |
||||
( 2095)من چو میزان خدایم در جهان |
|
وانمایم هر سبک را از گران |
||||
|
( 2096)گاو را داند خدا گوسالهاى |
|
خر خریدارى و در خور کالهاى |
|
||
|
( 2097)من نه گاوم تا که گوسالهام خرد |
|
من نه خارم که اشترى از من چرد |
|
||
( 2098)او گمان دارد که با من جور کرد |
|
بلکه از آیینهْ من روفت گرد |
از اقرار عالم فارغم: نیازى به گواهى دیگران ندارم. ظاهراً اشارت است به آیه «قُلْ یا أَیُّهَا اَلنَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی شَکٍّ مِنْ دِینِی فَلا أَعْبُدُ اَلَّذِینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللَّهِ وَ لکِنْ أَعْبُدُ اَللَّهَ اَلَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ بگو اى مردم، اگر در دین من شک دارید من نمىپرستم آن را که شما به جاى خدا مىپرستید بلکه خدایى را مىپرستم که شما را مىمیراند و مأمور شدهام که از مؤمنان باشم.» (یونس، 104)
خَور: مخفف خوردن. مجازاً: به معنای بهره و فایده، نصیب است.
خفاش: کنایه از کافر و بیایمان .
جُعَل: حشرهاى سیاه رنگ، سرگین گردان.
قلب: سکهْ ناخالص؛
مِحَکّ: سنگى که براى آزمایش زر به کار برند و با آن معلوم دارند که خالص است یا نه.
دزد: همان منکراناند .
روز: پیامبر است.
فرق: به معنای مشخصکننده و
فاروق: (صیغه مبالغه) جدا سازنده حق از باطل.
غلبیر: غربال.
آرد: استعاره از آن که در او حقیقتى است. آن که خالص است. آن که در او معنویتى است.
کاله: کالا، اسباب، متاع.
میزان خدا: به معنای ترازوی حق یا داور عادل است.
گَرد از آینه روفتن: کنایت از جلا دادن.
( 2087) حضرت فرمود که دیگر من از اقرار و گفته تمام عالم فراغت دارم آن که حق گواه او باشد دیگر چه غم دارد. ( 2088) اگر خفاش از خورشیدى لذت ببرد دلیل بر این است که آن خورشید نیست. ( 2089) نفرت خفاشان دلیل این است خورشید تابنده منم. ( 2090) اگر جعل طالب یک گلابى گردد دلیل بر این است که آن گلاب نیست. ( 2091) اگر قلبى محک را طالب شود معلوم مىشود که در آن محک عیب و نقص هست و باید در محک بودن آن در شک بود. ( 2092) دزد طالب شب است نه روز من شب نیستم و روزم که در جهان تابیده و روشن کردهام. ( 2093) من جدا کننده حق از باطل بوده و چون غربال مانع از آن خواهم بود که کاه عبور کرده داخل گندم خالص گردد. ( 2094) من سبوس را از آرد جدا مىکنم تا نقش را از نفس و جماد را از انسان جدا کنم. ( 2095) من ترازوى خداوندى هستم که در عالم افراد سبک و سنگین را مىنمایانم. ( 2096) آن گوساله پرست گاو را خدا مىداند تو که خریدار خر هستى خود نیز از همان جنس بوده و شایسته گاله هستى. ( 2097) من گاو نیستم تا گوساله خریدارم شود و خار نیستم تا شتر طالب چریدنم باشد. ( 2098) دشمن گمان مىکند که بوسیله انکار خود بمن جور کرده است ولى نه چنین است بلکه او زنگ آئینه مرا پاک کرده و معلوم نمود که چه گوهرى هستم.
مولانا پس از بیان مضمون آیات سوره «عبس» دربارهْ پیامبر، از زبان حضرت سخن میگوید: «از اقرار عالم فارغم»، یعنی نیازی ندارم که همه به من معتقد باشند. البته این سخن را باید چنین تفسیرکرد: پیامبر(ص) خود از این اقرار بینیاز است؛ اما وظیفه رسالت او را به مبارزه در راه همین اقرار وامیدارد. گوسالهای, گاو را خدا میداند و به نظرش اهمیت دارد. چه خریدار احمقی و چه کالای مناسبی برای نادانی او! ستمِ سران قریش به سود من و اسلام بود. مولانا می گوید: دنیا پرستان کور دل پیوسته در پى آزار پیمبران و اولیاى حقّاند. مشرکان مکه آن چه توانستند به رسول (ص) صدمه زدند و خداى بزرگ در دل دارى او این آیه شریفه را فرستاد که: «فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا اَلْحَدِیثِ أَسَفاً شاید خویشتن را از اندوه هلاک سازى که به این قرآن نمىگروند.»[1]
مصطفى را وعده کرد الطاف حق گر بمیرى تو نمیرد این سبق
رونقت را روز روز افزون کنم نامِ تو بر زرّ و بر نقره زنم
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |