( 2099)گفت جالینوس با اصحاب خود |
|
مر مرا تا آن فلان دارو دهد |
( 2100)پس بدو گفت آن یکی ای ذوفنون |
|
این دوا خواهند از بهر جنون |
( 2101)دور از عقل تو این دیگر مگو |
|
گفت در من کرد یک دیوانهرو |
( 2102)ساعتی در روی من خوش بنگرید |
|
چشمکم زد آستین من درید |
( 2103)گرنه جنسیت بدی در من ازو |
|
کی رخ آوردی به من آن زشترو |
( 2104)گر ندیدی جنس خود کی آمدی |
|
کی به غیر جنس خود را بر زدی |
( 2105)چون دو کس بر هم زند بیهیچ شک |
|
در میانشان هست قدر مشترک |
( 2106)کی پرد مرغی مگر با جنس خود |
|
صحبت ناجنس گور است و لحد |
جالینوس: پزشک و فیلسوف معروف یونانى (199- 129 ق. م)، در پرگاموس متولد شد، در ازمیر و اسکندریه تحصیل کرد، سپس به روم رفت و در آن جا در گذشت. اهمیت وى به خاطر گردآورى اطلاعات علمى و عملى در پزشکى است. از او رسالهها به جا مانده و برخى از آن را حُنین بن اسحاق به عربى ترجمه کرده است. نظریههاى او صدها سال مورد اعتماد پزشکان بود.
ذُو فُنون: داراى فنها. که با بیشتر علمها آشنایى دارد.
دور از عقل تو: از عقل تو نسزد، شایسته تو نیست.
جنسیت: یعنی مناسبت روحی ومعنوی.
بَر زدن: کنایه از نزدیک شدن. به هم پیوستن.
قَدرِ مشترک: وجه اشتراک. صفتى یا خاصیتى که در دو چیز یا دو شخص موجود است.
لَحَد: شکاف گور که مرده را در آن خوابانند . و در اینجا کنایه از «مردگى دل» و «گرفتگى خاطر» است.
( 2099) جالینوس حکیم بیکى از یاران خود گفت که فلان دارو را بمن بخوران . ( 2100) یکى از یارانش گفت که اى حکیم ذو فنون این دوا را براى دیوانگى همىخورند . ( 2101) جنون از عقل شما دور است شما دیگر این سخن را نگویید جالینوس گفت یک دیوانهاى رو بمن نموده . ( 2102) ساعتى خوب برویم نگریست پس از آن چشمکى زده آستینم را گرفته کشید تا پاره شد . ( 2103) اگر در من جنسیتى از او نبود چگونه بمن متوجه مىشود . ( 2104) اگر جنس خود را نمىدید چرا مىآمد کى ممکن بود خود را بغیر جنس نزدیک کند . ( 2105) اگر دو نفر بهم پیوندند قطعاً میانه آنها قدر مشترکى هست . ( 2106) کى مرغى با غیر جنس خود بپرواز در مىآید صحبت ناجنس چون گور و لحد است که کسى به آن متمایل نمىگردد.
مأخذ این لطیفه ، کتابهای پیش از مولانا است ودر بعضی منابع قدیم آن را به بُقراط نسبت داده اند، نزدیک ترین مأخذ به مولانا قابوسنامهْ عنصر المعالی است که در آنجا هم حکایت به محمد بن زکریّا نسبت داده شده است. مولانا این لطیفه را در تأیید سرودههاى پیش آورده است که مشرکان و منکرانِ اولیاى خدا با آنان مىستیزند چون جنس اولیا نیستند و بدان جهت به مدعیان دروغین روى مىآورند، چون با آنان سنخیت دارند.
مولانا در سایهْ دو تمثیل و لطیفه و با تعبیرات گوناگون اصل جذب و انجذاب را درپدیدههای مادی و روحی بیان میکند. بدین معنا که جذب و انجذاب در پدیدههای همجنس صورت میگیرد و دو پدیدهْ متنافر و غیرهمجنس یکدیگر را دفع میکنند. لطیفه نخست: روزی جالینوس حکیم به یکی از یاران خود میگوید: فلان دارو را برای من تهیه کن تا خودم را معالجه کنم. او میگوید: ای استاد بزرگ، آن دارو مخصوص معالجهْ دیوانگان است و شایسته شما نیست. جالینوس میگوید: قضیه این است که امروز با دیوانهای روبهرو شدم. ساعتی در من با شادمانی نگریست و به من چشمک زد و مزاح نمود. حالا با خودم میاندیشم اگر میان من و او همخوانی و تجانسی نبود، چنین رفتار دوستانهای نمیکرد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |