هر که در انتخاب برادران، ارزیابی را مقدّم ندارد، فریب خوردگیْ او را به مصاحبت با بدکاران می کشاند . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(232)
شنبه 94 فروردین 15 , ساعت 9:31 صبح  

سبب پریدن و چریدن مرغى با مرغ دیگر که جنس او نبود 

 

( 2107)آن حکیمی گفت دیدم هم تکی

 

در بیابان زاغ را با لک‌لکی
 

  ( 2108)در عجب ماندم بجستم حالشان

 

تا چه قدر مشترک یابم نشان

( 2109)چون شدم نزدیک من حیران و دنگ

 

خود بدیدم هر دوان بودند لنگ

( 2110)خاصه شه‌بازی که او عرشی بود

 

با یکی جغدی که او فرشی بود

( 2111)آن یکی خورشید علیین بود

 

وین دگر خفاش کز سجین بود

( 2112)آن یکی نوری ز هر عیبی بری

 

وین یکی کوری گدای هر دری

( 2113)آن یکی ماهی که بر پروین زند

 

وین یکی کرمی که در سرگین زید

( 2114)آن یکی یوسف‌رخیعیسی نفس

 

وین یکی گرگی و یا خر با جرس

( 2115)آن یکی پران شده در لامکان

 

وین یکی در کاهدان هم‌چون سگان

 ماهی که بر پروین زند: یعنی مقامش در آسمان بالاتر از ماه و هم‌پایه مجوعهْ ثریا و پروین است.

لا مکان: عالم غیب و عالم اسرار الهی است که در آن وجود هیچ چیزی در مکان یا زمان یا شرایط خاصی محدود نمی‏‏شود.

 لطیفه دوم: فرزانه‌ای دانا گفت: روزی در بیابان زاغی را دیدم که با لک‌‌لکی همراه است. شگفت‌زده شدم و با خود گفتم: از چه رو این دو همراه و هم‌دوش یک‌دیگر شده‌اند؟ چه وجه اشتراکی میان آن دو وجود دارد؟ به هر حال در اطراف این مسئله به جست‌وجو پرداختم و وقتی نزدیک آن دو رسیدم، دیدم پای هر دو لنگ است.

 مأخذ این لطیفه دوم، شرحى است که در احیاء علوم الدین امام محمد غزّالی آمده[1] و مرحوم فروزانفر آن را در مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى آورده است[2]. نیکلسون در شرح خود به نقل از روح المثنوى اسماعیل حقى این داستان را به غزالى نسبت داده است.

به دنبال لطیفه زاغ و لک‌لک، مولانا عدم تناسب مردان حق را با مردمان دنیا‌پرست و نا‌آگاه، مطرح می‏‏کند. مولانا، مرد کامل را به صفت زیبایی یوسف متصف می‏‏کند که نَفَس او نیز مانند عیسی زندگی‌بخش است و در مقابل، ناآگاه دنیاپرست گرگی است که یوسف را می‏‏رباید یا موجودی مانند خر عیسی است که برخود جرسی آویخته تا ناآگاهان دیگر را متوجه خود کند.

 

( 2116)با زبان معنوی گل با جُعَل

 

این همی گوید که ایگنده‌بغل

( 2117)گر گریزانی ز گلشن بی‌گمان

 

هست آن نفرت کمال گلستان

( 2118)غیرت من بر سر تو دورباش

 

می‌زند کای خس ازین‌جا دور باش

( 2119)ور بیامیزی تو با من ای دنی

 

این گمان آید که از کان منی

( 2120)بلبلان را جای می‌زیبد چمن

 

مر جعل را در چمین خوش‌تر وطن

( 2121)حق مرا چون از پلیدی پاک داشت

 

چون سزد بر من پلیدی را گماشت

 


«غیرت» آن‌گونه خشم یا رشکی است که عاشق نسبت به محبوب دارد و نمی‌خواهد که هر ناکسی گرد محبوب بگردد. معشوق هم از این‌که می‏‏خواهد عاشق سراپا غرق عشق او باشد، غیرت دارد. به طور کلی، در این‌جا غیرت، یعنی خشم با احساس برتری و کبریا. گل به جُعَل(سرگین گردون) می‏‏گوید: احساس برتری من بر سر تو دورباش می‏‏زند. در این ابیات «گُل» استعاره از مرد حق است، و «جُعَل» استعاره از مرد دنیاپرست. چنان که جاى به جاى در مثنوى آمده است پیمبران و اولیاى حق نیز از جنس مردم‏اند، سرشته از نفس و عقل. امّا آنان نفس را مقهور عقل کرده‏اند تا آن جا که نفس را دیگر بر ایشان قدرتى نیست.

 

( 2122)یک رگم زیشان بُد و آن را برید

 

در من آن بدرگ کجا خواهد رسید

( 2123)یک نشان آدم آن بود از ازل

 

که ملایک سر نهندش از محل

( 2124)یک نشان دیگر آن‌که آن بلیس

 

ننهدش سر که منم شاه و رئیس

( 2125)پس اگر ابلیس هم ساجد شدی

 

او نبودی آدم او غیری بدی

( 2126)هم سجود هر ملک میزان اوست

 

هم جحود آن عدو برهان اوست

( 2127)هم گواه اوست اقرارِ مَلَک            

 

هم گواه اوست کُفران سگک

( 2128) این این سخن پایان ندارد، باز گرد

 


 تا چه کرد آن خرس با آن نیک مرد

مولانا سخن را از مقابلهْ گل با جُعَل به مقابله آدم و ابلیس می‏‏کشاند. و آن رگی که بریده می‏‏شود رابطهْ وجود معنوی با آلودگی‏های حیات مادی است که اگر بریده شود انسان به حق می‏‏پیوندد. مولانا می‏‏گوید: سجدهْ فرشتگان و سجده‌نکردن ابلیس،‌ هر دو، نشانهْ عظمت آدم بود[4]. چرا که نشان سرورى آدم یکى آن بود که فرشتگان او را سجده کنند و دیگر اینکه ابلیس از سجده کردن بدو سر باز زند. اگر ابلیس هم آدم را سجده می نمود خود دلیل باطل بودن آدم بود.

          باطل‏اند و مى‏نمایندم رشد                      ز آنکه باطل باطلان را مى‏کشد

          ذرّه ذرّه کاندرین ارض و سماست             جنسِ خود را هر یکى چون کهرباست‏

2900- 2899 / د /6

آری هر جنسى به اقتضای طبیعت پىِ جنس خود را مى‏گیرد. کافران تیره دل هیچ گاه اولیاى حق را دوست نخواهند گرفت، و گرد آنان نخواهند گشت .



[1] - احیاء علوم الدین (ج 2، ص 112)

[2] - مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى (ص 66)

[3] - (لغت نامه)

[4] - (اشاره به آیهْ 12 سوره اعراف)

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 81 بازدید
بازدید دیروز: 447 بازدید
بازدید کل: 1402766 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]