[ و روایت شده است که حضرتش روزى میان یاران خود نشسته بود . زنى زیبا بر آنان بگذشت و حاضران دیده بدو دوختند . پس فرمود : ] همانا دیدگان این نرینگان به شهوت نگران است و این نگریستن موجب هیجان . پس هر یک از شما به زنى نگرد که او را خوش آید با زن خویشش نزدیکى باید ، که او نیز زنى چون زن وى نماید . [ مردى از خوارج گفت خدا این کافر را بکشد چه نیک فقه داند . مردم براى کشتن او برخاستند ، امام فرمود : ] آرام باشید ، دشنام را دشنامى باید و یا بخشودن گناه شاید . [نهج البلاغه]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(233)
شنبه 94 فروردین 15 , ساعت 9:32 صبح  

تتمه قصه آن مرد مغرور بر وفاى خرس و هلاکت او

حذر داشتن از دوستى با نادان

( 2129)شخص خفت و خرس می‌راندش مگس

 

وز ستیز آمد مگس زو باز پس

( 2130)چند بارش راند از روی جوان

 

آن مگس زو باز می‌آمد دوان

( 2131)خشمگین شد با مگس خرس و برفت

 

برگرفت از کوه سنگی سخت زفت

( 2132)سنگ آورد و مگس را دید باز

 

بر رخ خفته گرفته جای و ساز

( 2133)برگرفت آن آسیا سنگ و بزد

 

بر مگس تا آن مگس واپس خزد

( 2134)سنگ روی خفته را خشخاش کرد

 

این مثل بر جمله عالم فاش کرد

( 2135)مهر ابله مهر خرس آمد یقین

 

کین او مهر است و مهر اوست کین

( 2136)عهد او سست است و ویران و ضعیف

 

گفت او زفت و وفای او نحیف

( 2137)گر خورد سوگند هم باور مکن

 

بشکند سوگند مرد کژسخن

( 2138)چون‌که بی‌سوگند گفتش بد دروغ

 

تو میفت از مکر و سوگندشبه دوغ

 زو: به معنای به سوی او و زود.

ساز: موافق، مطابق میل.

زفت: به معنای سنگین است.

جای و ساز گرفته: یعنی مستقر شده است.

خشخاش: کنایه از خرد، ریز ریز.

به دوغ افتادن: نظیر به دام افتادن. بیرون شدن نتوانستن به معنای فریب‌خوردن است.

( 2129) آن شخص در محلى بخواب رفت و خرس بالاى سرش نشسته مگس‏ها را از او مى‏راند ولى مگس پر رو دو مرتبه باز مى‏گشت‏. ( 2130) چند مرتبه مگس را راند مگس ثانیاً بر گشته بروى جوان نشست‏. ( 2131) خرس خشمگین شده رفت و از کوه سنگ بزرگى برداشته و آمد. ( 2132) دید باز مگس بر روى جوان نشسته‏. ( 2133) پس آن سنگ را بلند کرده و بر مگس زد تا برود. ( 2134) سنگ روى جوان خفته را خورد کرد و استخوان صورتش را چون خشخاش نموده و این مثل را در عالم باقى گذاشت‏. ( 2135) که مهر و دوستى ابله را بدوستى خرس مثل مى‏زنند و مى‏گویند کینه او مهر و مهر او کین است‏. ( 2136) عهد او سست و ضعیف گفتارش درشت و وفایش سخیف است‏ . ( 2137) اگر سوگند بخورد باور مکن که مرد کج سخن سوگند خود را خواهد شکست‏ . ( 2138) بى‏سوگند گفتارش دروغ بود پس تو گول سوگندش را مخور.

در این چند بیت، مولانا تصویری از مردم خوش‌ظاهر و فریب‌کار را در سیمای خرس نشان می‏‏دهد: خوب حرف می‏‏زند، اما به آن‌چه می‏‏گوید وفا نمی‏‏کند. و نیز بر حذر داشتن از دوستى با نادان است. چه، عقل آنان مقهور نفسهاشان است. على (ع) در نصیحت به امام حسن (ع) مى‏فرماید: «از دوستى نادان بپرهیز چه او خواهد که تو را سود رساند لیکن دچار زیانت گرداند.»[1]

اسیران نفس یامدعیان دنیا پرست

( 2139)نفس او میر است و عقل او اسیر

 

صد هزاران مصحفش خود خورده گیر

( 2140)چون‌که بی سوگند پیمان بشکند

 

گر خورد سوگند هم آن بشکند

( 2141)زآن‌که نفس آشفته‌تر گردد از آن

 

که کنی بندش به سوگند گران

( 2142)چون اسیری بند بر حاکم نهد

 

حاکم آن را بر درد بیرون جهد

( 2143)بر سرش کوبد ز خشم آن بند را

 

می‌زند بر روی او سوگند را

( 2144)تو ز اوفوا بالعقودش دست شو

 

احفظوا ایمانکم با او مگو

( 2145)وآن‌که حق را ساخت در پیمان سند

 

تن کند چون تار و گرد او تند

 

میر: کنایه از غالب، چیره.

مُصحَف: کنایه از سوگند.

بر روى زدن: رد کردن، نپذیرفتن.

أوفُوا بِالعُقُود: به پیمانها وفا کنید. برگرفته است از قرآن کریم «یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ».[2]یعنى اى کسانى که ایمان آورده‏اید بعقدهایى که با هم بسته‏اید و قرار دادهائى که گذاشته‏اید وفا کنید.

اِحفَظُوا أیمانَکُم: سوگندهاى خود را نگاه دارید. برگرفته است از قرآن کریم «وَ اِحْفَظُوا أَیْمانَکُمْ».[3]یعنى سوگندهاى خود را نگه دارید و نشکنید.

تن چون تار کردن...: کنایه از تحمل سختى کردن (و عهد را نشکستن).

( 2139) او که نفسش حاکم و عقلش اسیر نفس است فرض کن صد هزار قسم هم بقرآن بخورد . ( 2140) آن که بى‏سوگند پیمان خود را مى‏شکند اگر سوگند بخورد بدتر از آن خواهد کرد . ( 2141) چرا که نفس از خوردن سوگند آشفته‏تر مى‏شود و به شکستن پیمان حریص‏تر مى‏گردد زیرا که سوگند چون بندى است که بپاى او نهند او سعى مى‏کند که بند را پاره کرده از قید خلاصى یابد . ( 2142) چه اگر اسیرى بند بپاى حاکم ببندد حاکم فوراً آن بند را پاره کرده بیرون خواهد آمد . ( 2143) هم بند را بسر بنده مى‏کوبد و هم سوگند را بروى او مى‏زند . ( 2144) دست بشوى از اینکه او بامر أَوْفُوا بِالْعُقُودِ . اطاعت کند و با او از فرمان اِحْفَظُوا أَیْمانَکُمْ . سخن مگو که قبول نخواهد کرد . ( 2145) آن که مى‏داند با چه کسى عهد مى‏کند تن خود را چون تار بدور او تنیده و تا توانى در تن دارد مانع از شکستن عهد خود مى‏گردد.

مولانا در این ابیات از مدعیان دنیاپرست سخن می‏گوید که نفس بر عقل آنها غلبه دارد. اینان، سوگند به قرآن که جای خود دارد، اگر صدهزار بار قرآن را بخوانند، باز هم دروغ می‏گویند. سپس مولانا یک مسئلهْ روحی را مطرح می‏کند: اسیر نفس نمی‏تواند حاکم خود را در بند کند و اگر به سوگند خوردن مجبور شود، بیشتر دروغ می‏گوید و نفس، سرانجام خود را از بند او آزاد می‏کند و به راه خود می‏رود. مولانا می‏گوید: از اسیر نفس انتظار نباید داشت که وفای به عهد و حفظ سوگند را مراعات کند. کسی که در پیمان‏ها به حق متکی است، وجود مادی خود را در راه او فدا می‏کند.



[1] - (نهج البلاغه، کلمات قصار: 38)

[2] - سوره مائده،آیه 1

[3] - سوره مائده،آیه 89


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 104 بازدید
بازدید دیروز: 611 بازدید
بازدید کل: 1402342 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]