حذر داشتن از دوستى با نادان
( 2129)شخص خفت و خرس میراندش مگس |
|
وز ستیز آمد مگس زو باز پس |
( 2130)چند بارش راند از روی جوان |
|
آن مگس زو باز میآمد دوان |
( 2131)خشمگین شد با مگس خرس و برفت |
|
برگرفت از کوه سنگی سخت زفت |
( 2132)سنگ آورد و مگس را دید باز |
|
بر رخ خفته گرفته جای و ساز |
( 2133)برگرفت آن آسیا سنگ و بزد |
|
بر مگس تا آن مگس واپس خزد |
( 2134)سنگ روی خفته را خشخاش کرد |
|
این مثل بر جمله عالم فاش کرد |
( 2135)مهر ابله مهر خرس آمد یقین |
|
کین او مهر است و مهر اوست کین |
( 2136)عهد او سست است و ویران و ضعیف |
|
گفت او زفت و وفای او نحیف |
( 2137)گر خورد سوگند هم باور مکن |
|
بشکند سوگند مرد کژسخن |
( 2138)چونکه بیسوگند گفتش بد دروغ |
|
تو میفت از مکر و سوگندشبه دوغ |
زو: به معنای به سوی او و زود.
ساز: موافق، مطابق میل.
زفت: به معنای سنگین است.
جای و ساز گرفته: یعنی مستقر شده است.
خشخاش: کنایه از خرد، ریز ریز.
به دوغ افتادن: نظیر به دام افتادن. بیرون شدن نتوانستن به معنای فریبخوردن است.
( 2129) آن شخص در محلى بخواب رفت و خرس بالاى سرش نشسته مگسها را از او مىراند ولى مگس پر رو دو مرتبه باز مىگشت. ( 2130) چند مرتبه مگس را راند مگس ثانیاً بر گشته بروى جوان نشست. ( 2131) خرس خشمگین شده رفت و از کوه سنگ بزرگى برداشته و آمد. ( 2132) دید باز مگس بر روى جوان نشسته. ( 2133) پس آن سنگ را بلند کرده و بر مگس زد تا برود. ( 2134) سنگ روى جوان خفته را خورد کرد و استخوان صورتش را چون خشخاش نموده و این مثل را در عالم باقى گذاشت. ( 2135) که مهر و دوستى ابله را بدوستى خرس مثل مىزنند و مىگویند کینه او مهر و مهر او کین است. ( 2136) عهد او سست و ضعیف گفتارش درشت و وفایش سخیف است . ( 2137) اگر سوگند بخورد باور مکن که مرد کج سخن سوگند خود را خواهد شکست . ( 2138) بىسوگند گفتارش دروغ بود پس تو گول سوگندش را مخور.
در این چند بیت، مولانا تصویری از مردم خوشظاهر و فریبکار را در سیمای خرس نشان میدهد: خوب حرف میزند، اما به آنچه میگوید وفا نمیکند. و نیز بر حذر داشتن از دوستى با نادان است. چه، عقل آنان مقهور نفسهاشان است. على (ع) در نصیحت به امام حسن (ع) مىفرماید: «از دوستى نادان بپرهیز چه او خواهد که تو را سود رساند لیکن دچار زیانت گرداند.»[1]
( 2139)نفس او میر است و عقل او اسیر |
|
صد هزاران مصحفش خود خورده گیر |
( 2140)چونکه بی سوگند پیمان بشکند |
|
گر خورد سوگند هم آن بشکند |
( 2141)زآنکه نفس آشفتهتر گردد از آن |
|
که کنی بندش به سوگند گران |
( 2142)چون اسیری بند بر حاکم نهد |
|
حاکم آن را بر درد بیرون جهد |
( 2143)بر سرش کوبد ز خشم آن بند را |
|
میزند بر روی او سوگند را |
( 2144)تو ز اوفوا بالعقودش دست شو |
|
احفظوا ایمانکم با او مگو |
( 2145)وآنکه حق را ساخت در پیمان سند |
|
تن کند چون تار و گرد او تند |
میر: کنایه از غالب، چیره.
مُصحَف: کنایه از سوگند.
بر روى زدن: رد کردن، نپذیرفتن.
أوفُوا بِالعُقُود: به پیمانها وفا کنید. برگرفته است از قرآن کریم «یا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ».[2]یعنى اى کسانى که ایمان آوردهاید بعقدهایى که با هم بستهاید و قرار دادهائى که گذاشتهاید وفا کنید.
اِحفَظُوا أیمانَکُم: سوگندهاى خود را نگاه دارید. برگرفته است از قرآن کریم «وَ اِحْفَظُوا أَیْمانَکُمْ».[3]یعنى سوگندهاى خود را نگه دارید و نشکنید.
تن چون تار کردن...: کنایه از تحمل سختى کردن (و عهد را نشکستن).
( 2139) او که نفسش حاکم و عقلش اسیر نفس است فرض کن صد هزار قسم هم بقرآن بخورد . ( 2140) آن که بىسوگند پیمان خود را مىشکند اگر سوگند بخورد بدتر از آن خواهد کرد . ( 2141) چرا که نفس از خوردن سوگند آشفتهتر مىشود و به شکستن پیمان حریصتر مىگردد زیرا که سوگند چون بندى است که بپاى او نهند او سعى مىکند که بند را پاره کرده از قید خلاصى یابد . ( 2142) چه اگر اسیرى بند بپاى حاکم ببندد حاکم فوراً آن بند را پاره کرده بیرون خواهد آمد . ( 2143) هم بند را بسر بنده مىکوبد و هم سوگند را بروى او مىزند . ( 2144) دست بشوى از اینکه او بامر أَوْفُوا بِالْعُقُودِ . اطاعت کند و با او از فرمان اِحْفَظُوا أَیْمانَکُمْ . سخن مگو که قبول نخواهد کرد . ( 2145) آن که مىداند با چه کسى عهد مىکند تن خود را چون تار بدور او تنیده و تا توانى در تن دارد مانع از شکستن عهد خود مىگردد.
مولانا در این ابیات از مدعیان دنیاپرست سخن میگوید که نفس بر عقل آنها غلبه دارد. اینان، سوگند به قرآن که جای خود دارد، اگر صدهزار بار قرآن را بخوانند، باز هم دروغ میگویند. سپس مولانا یک مسئلهْ روحی را مطرح میکند: اسیر نفس نمیتواند حاکم خود را در بند کند و اگر به سوگند خوردن مجبور شود، بیشتر دروغ میگوید و نفس، سرانجام خود را از بند او آزاد میکند و به راه خود میرود. مولانا میگوید: از اسیر نفس انتظار نباید داشت که وفای به عهد و حفظ سوگند را مراعات کند. کسی که در پیمانها به حق متکی است، وجود مادی خود را در راه او فدا میکند.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |