ثمر? تلخ تفرقه و جدایی
( 2172)باغبانی چون نظر در باغ کرد |
|
دید چون دزدان بباغ خود سه مرد |
( 2173)یک فقیه ویک شریف و صوفیای |
|
هریکی شوخی بدی لا یوفیای |
( 2174)گفت با اینها مرا صدحجت است |
|
لیک جمعند و جماعتقوت است |
( 2175)بر نیایم یک تنه با سه نفر |
|
پس ببرمشان نخست از همدگر |
( 2176)هریکی را من به سویی افکنم |
|
چونکه تنها شد سبیلش بر کنم |
( 2177)حیله کرد و کرد صوفی را به راه |
|
تا کند یارانش را با او تباه |
شریف: علوى:
شوخ: این کلمه در طول زمان به معنیهاى چند به کار رفته است. در اینجا: گستاخ، بىحیا مناسب مىنماید.
لا یُوفى: (جمله فعلیّهى منفى) یعنی پیمانشکن، دغل، بىوفا (از آن رو که حکم شرع را رعایت نکرده و بىرخصت صاحب باغ، به ملک او در آمده).
حجَّت: دلیل.
جماعت قوّت است: برگرفته است از مثل «یَدُ اللَّهِ مَعَ الجَماعَةِ.»
تباه کردن: بد دل ساختن، بد گمان کردن، به دشمنى افکندن.
مولانا برای تبین موضوع، حکایتی را از جوامع الحکایات عوفی، با تصرفاتی که خاص مولاناست، نقل میکند؛ داستان از این قرار است: صاحب باغی میبیند که سه تن در باغش مشغول خوردن انگورند، آن سه نفر عبارت بودند از یک فقیه و یک شریف (سید) و یک صوفی. صاحب باغ پیش خود میگوید: من برای برخورد با اینها به تنهایی نمیتوانم کاری از پیش ببرم؛ زیرا آنها جمعی متشکلند، ازاینرو، باید این سه را از یکدیگر جدا کنم و چون تنها شدند، دمار از روزگارشان در میآورم. باغبان حیلهای اندیشید.
( 2178)گفت صوفی را برو سوی وُثاق |
|
یک گلیم آور برای این رفاق |
( 2179)رفت صوفی گفت خلوت با دو یار |
|
تو فقیهی وین شریف نامدار |
( 2180)ما به فتوا تو نانی میخوریم |
|
ما به پر دانش تو میپریم |
( 2181)وین دگر شهزاده و سلطان ماست |
|
سید است از خاندان مصطفاست |
( 2182)کیست آن صوفی شکمخوار خسیس |
|
تا بود با چون شما شاهان جلیس |
( 2183)چون بباید مر ورا پنبه کنید |
|
هفتهای بر باغ و راغ من زنید |
( 2184)باغ چبود جان من آن شماست |
|
ای شما بوده مرا چون چشم راست |
( 2185)وسوسه کرد و مر ایشان را فریفت |
|
آه کز یاران نمیباید شکیفت |
( 2186)چون بره کردند صوفی را و رفت |
|
خصم شد اندر پیش با چوب زفت |
( 2187)گفت ای سگ صوفیای باشد که تیز |
|
اندر آیی باغ ما تو از ستیز |
( 2188)این جنیدت ره نمود و بایزید |
|
از کدامین شیخ و پیرت این رسید |
( 2189)کوفت صوفی را چو تنها یافتش |
|
نیم کشتش کرد و سر بشکافتش |
( 2190)گفت صوفی آن من بگذشت لیک |
|
ای رفیقان پاس خود دارید نیک |
( 2191)مر مرا اغیار دانستید هان |
|
نیستم اغیارتر زین قلتبان |
2192)اینچه من خوردم، شما راخوردنی است |
|
وین چنین شربت جزای هردنی است |
رفاق: جمع رَفقَه (اسم جمع): جماعت، گروه همراه.
شکیفتن: صبر کردن، جدا ماندن.
جُنَید: ابو القاسم جنید بن محمد بن جنید، عارف معروف سده سوم هجرى، در بغداد متولد شد و هم در آن جا مرد (297 ه. ق).
بایزید: طَیفُور بن عیسى، از مشایخ بزرگ صوفیه در بسطام در گذشت (264 ه. ق). مقبره او مشهور و زیارتگاه است. ترجمه احوال او در کتابهاى تذکره به تفصیل آمده است.
قلتبان: (دشنامى است) یعنی بیناموس، اشاره به باغبان است.
ابتدا صوفی را برای آوردن گلیمی برای دوستان فرستاد، وقتی صوفی بهدنبال گلیم رفت. باغبان شروع کرد به حیلهگری؛ رو به فقیه کرد و گفت: تو مردی دانشمند و پیشوا و مقتدای مایی و مصالح معاش و معاد ما، به برکت اقدام و حرکت قلم عالمان بسته است و آن دیگری سیدی بزرگ است و از خاندان نبوّت، اما این صوفی شکمپرست فرومایه کیست که با شما بزرگان همنشینی میکند؟ او را از خود برانید، شما در این باغ یک هفته مهمان من باشید. القصه، باغبان، فقیه و سید را وادار کرد که صوفی را از سر باز کنند و آنان نیز چنین کردند. باغبان با چوب کلفت صوفی را دنبال کرد و چوب مفصلی زد و به او گفت آیا تصوف همین است که بدون اجازه و از روی گستاخی وارد باغ مردم شوی؟ آیا این است راه جنید و بایزید؟ (جنید و بایزید از بزرگان و پیشوایان تصوفند. جنید پیشوای مکتب صحو و هوشیاری است و بایزید، پیشوای مکتب سُکر و محو است) این عادت زشت از کدام شیخ به تو رسیده؟ خلاصه پس از کتک زیاد، باغبان او را از باغ بیرون راند. صوفی به دوستان خود گفت: هرچه بر سر من آمد، گذشت، اما شما مواظب خود باشید. مولانا میگوید: غافل شدن از یاران عاقبت ندارد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |