راه شناختن ولى
( 2346)آن یکی میگفت خواهم عاقلی |
|
مشورت آرم بدو در مشکلی |
( 2347)آن یکی گفتش که اندر شهر ما |
|
نیست عاقل جز که آن مجنوننما |
( 2348)بر نیای گشته سواره نک فلان |
|
میدواند در میان کودکان |
( 2349)صاحب رأی است و آتشپارهای |
|
آسمان قدر است و اختربارهای |
( 2350)فر او کروبیان را جان شد است |
|
او درین دیوانگی پنهان شد است |
( 2351)لیک هر دیوانه را جان نشمری |
|
سر منه گوساله را چون سامری |
( 2352)چون ولیای آشکارا با تو گفت |
|
صد هزاران غیب و اسرار نهفت |
این داستان در بسیارى از کتاب ومأخذهایِ قبل از مولانا آمده است. مرحوم فروزانفر آن را از عقد الفرید، ربیع الابرار، اسکندر نامه، و جوامع الحکایات آورده و به بستان العارفین اشاره کرده است.[1]
در اینجا آن چه را انقروى از کتاب اخیر نقل کرده مىآوریم. ابو اللَّیث در بستان العارفین آرد: «در حدیث است که مردى از بنى اسرائیل گفت زن نکنم تا با خردمندى راى زنم، و عزم کرد تا با نخستین کس که فردا بیند راى زند و به گفته او کار کند. چون بامداد از خانه به در شد دیوانهاى را دید بر نى سوار، از این پیش آمد غمگین گشت و چاره نداشت پیش او رفت. دیوانه گفت: هش دار تا اسبم تو را لگد نزند. مرد گفت: اسبت را نگاه دار تا از تو چیزى بپرسم. دیوانه بایستاد.
مرد گفت: خواهم زن بگیرم، چه کنم؟ گفت: زنان بر سه قسماند: یکى تو راست و یکى بر توست و یکى نه تو راست و نه بر توست. بپاى تا اسبم تو را لگد نزند و برفت. مرد گفت: اسب خود را باز دار و نزدیک او رفت و گفت: این سخن که گفتى تفسیر کن. چه، من معنى گفته تو را ندانستم. گفت آن که از آن توست، دوشیزه است. تو را دوست دارد و جز تو کسى را نشناسد. اما آن که بر توست زنى است که او را فرزندى بود مال تو خورد و بر شوى نخست گرید. اما آن که نه تو راست نه بر توست، زنى است که از شوى نخست فرزند ندارد. اگر تو او را بهتر از شوى نخست باشى از آن توست و گر نه نه. مرد گفت: سخن تو سخن بخردان است و کارت کار دیوانگان. گفت: اسرائیلیان خواستند مرا قاضى کنند نپذیرفتم. چون اصرار ورزیدند خود را دیوانه نمایاندم و از آنان برهیدم.»[2] ابو اللّیث نصر بن محمد بن ابراهیم از دانشمندان سده چهارم هجرى بوده است. فقیه و مفسّر و بر مذهب ابو حنیفه بود و «امام الهدى» لقب داشت. مؤلّف کشف الظنون مرگ وى را سالهاى 372 یا 375 یا 382 یا 383 نوشته است،
مؤلف منتهى الآمال این داستان را از حسین بن حمدان، به جابر بن یزید جعفى از اصحاب امام باقر و امام صادق (ع) نسبت داده است.[3]
مجنون نما: دیوانه مانند، که خود را دیوانه نشان دهد.
صاحب راى: خردمند، داراى اندیشه درست.
آتش پاره: یعنی جرقهای که در درون دیگران آتش برپا میکند و حرفهای او دیگران را منقلب و آگاه میسازد. داهى، زیرک، دانا.
آسمان قدر: به معنای بلند مرتبه است.
اختر باره: بلند قدر، داراى جلالت قدر بسیار.
کَرّوبى: فرشتگان مقرّب. (نهایه ابن اثیر)
جان: استعاره از عارف کامل. عارفى که از شدت عشق مجذوب است و پرواى تن و حرکات تن را ندارد.
سر نهادن: سجده کردن، تسلیم شدن.
( 2346) یکى گفت که من عاقلى مىخواهم که با او در امر مشکلى مشورت کنم ( 2247) یکى دیگر جوابش داد که در شهر ما عاقلى نیست مگر آن دیوانه نما ( 2348) که اکنون بر نى سوار شده و میان بچهها مىدواند ( 2349) آن داراى رأى صائب بوده و آتش پاره ایست قدرش چون آسمان بلند و روشش چون اختران منظم و متین است ( 2350) جاه و مقامش جان کروبیان آسمان و خود در لباس دیوانگى پنهان است ( 2351) ولى بدان که هر دیوانه را نباید جان شمرده و چون سامرى در مقابل گوساله سر تعظیم فرود آورد. ( 2352) وقتى ولیى آشکارا با تو سخن گفته صد هزاران غیب و اسرار نهفته را براى تو آشکار نمود.
منظور مولانا در این ابیات این است که: شکوه و تأثیر شخصیت این «مجنوننما» به فرشتگان زندگی معنوی بخشیده است. او انسانی است که برتر از فرشتگان است. مولانا توصیه میکند که هر کسی، رهنمای طریق حق نیست. «سامری» خالهزاده و در ابتدا در خدمت موسی بود، اما بسیاری را به گمراهی کشاند و خود نیز گمراه شد. یک ولیّ حق ممکن است صدهزاران غیب و اسرار نهفته را آشکارا بگوید و ما قادر به تمییز سخن حق از کلام ناحق نباشیم.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |