( 2378)خاک و آب و باد و نار باشرر |
|
بیخبر با ما و با حق با خبر |
( 2379)ما به عکس آن ز غیر حق خبیر |
|
بیخبر از حق و از چندین نذیر |
( 2380)لاجرم اشفقن منها جملهشان |
|
کند شد ز آمیز حیوان حملهشان |
( 2381)گفت بیزاریم جمله زین حیات |
|
کو بود با خلق حی با حق موات |
( 2382)چون بماند از خلق گردد او یتیم |
|
انس حق را قلب میباید سلیم |
نار: آتش.
بیخبر با ما: یعنی این عناصر به نظر ما مرده و ناآگاه میآیند اما در پیشگاه حق زنده و هشیارند؛ ولی ما که از همین عناصر پدید آمدهایم، از حق و از انبیاء و اولیاء حق بیخبریم، و همه اجزاى عالم مسخَّر فرمان حق و مطیع امر اویند چنان که حق تعالى فرماید «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ: هیچ چیز نیست جز که به ستایش او تسبیح گوید لیکن شما تسبیح آنها را در مىنیابید.»[1]
خبیر: آگاه.
نذیر: یعنی آگاهی دهنده و هشدار دهنده، ترساننده.
أشفَقنَ مِنها:و بیم داشتند از آن، برگرفته است از آیه «إِنَّا عَرَضْنَا اَلْأَمانَةَ عَلَى اَلسَّمواتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَلْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا اَلْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً: همانا ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم. پس سر باز زدند از برداشتن آن، و از آن هراسیدند، و آدمى آن را برداشت که او ستمکار و نادان بود.»[2] مولانا در جاى دیگر از این امانت به «نفحه حق» تعبیر کرده است:
نفحه آمد مر شما را دید و رفت هر که را مىخواست جان بخشید و رفت
نفحه دیگر رسید آگاه باش تا از این هم وا نمانى خواجه تاش
جان نارى یافت از وى انطفا مرده پوشید از بقاى او قبا
تازگى و جنبش طوبى است این همچو جنبشهاى حیوان نیست این
گر در افتد در زمین و آسمان زهرههاشان آب گردد در زمان
خود ز بیمِ این دَم بىمنتها باز خوان فأبین أَن یَحمِلنها
ور نه خود اَشفَقنَ منها چون بُدى گرنه از بیمش دلِ کُه خون شدى
1959- 1953/ د / 1
آمیز: آمیختن.
حیوان: حیات، زندگى (انسانى).
آمیز حیوان: پذیرفتن جان، پذیرفتن حیات، که مستلزم پذیرفتن امانت است.
حمله: تحریک، حرکت.
ماندن: نپیوستن، دور شدن.
قلب سلیم: دل پاک از معصیتها.
( 2378) آب و خاک و باد و آتش از ما بىخبر و از خداوند با خبرند. ( 2379) ولى بالعکس ما از غیر حق با خبر و با اینکه پیمبران از حق خبرها داده و ما را از غفلت بیم دادهاند از خدا بىخبریم. ( 2380) لا جرم تمام عناصر چهارگانه از حمل بار امانت ترسیده و سرباز زدند و از اشتیاقى که بحیات داشتند کاسته شد. ( 2381) و گفتند ما همگى از حیاتى که با خلق زنده بوده و با حق مرده باشد بیزاریم. ( 2382) وقتى از خلق بىخبر شده و باز ماند یتیم و بىکس مىگردد آرى براى انس با حق قلب سلیم باید که مشغول دیگرى نباشد.
مضمون کلام مولانا چنین است که: عناصر چهارگانه هستی (آب و خاک و آتش و هوا) بینا و آگاهاند و اشارت حق را در مییابند. و همه اجزاى عالم مسخَّر فرمان حق و مطیع امر اویند چنان که حق تعالى فرماید: هیچ چیز نیست جز که به ستایش او تسبیح گوید لیکن شما تسبیح آنها را در مىنیابید.»[3] و اطاعت کردن از فرمان، مستلزم آگاهى است لیکن انسان چنین نیست. خدا او را خردى داده است. اگر آن را در راه حق به کار بندد او را به خدا مىرساند و گرنه به گمراهى مىافتد. براى همین است که خدا هر چند گاه براى آدمیان پیمبران فرستاد، حالى که جماد را نیازى به پیمبر نیست.یعنی انسان چون دارای عقل و اختیار است بیشتر راه نافرمانى پیش مىگیرد و از حق غافل مىماند، درحالى که جمادات، از آن چه حق تعالى در آنان به ودیعت نهاده سر باز نمىزنند، چرا که مسخر فرمان اویند.
مر جمادى را کند فضلش خبیر عاقلان را کرده قهر او ضریر
513/ د / 1
ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم با شما نامحرمان ما خامُشیم
1019 / د /3
در ادامه مولانا می گوید:این عناصر که مطابق ابیات بالا از حق آگاهاند، میگویند: ما از این حیات مادی و حیوانی بیزاریم، زیرا این حیات در نظر خلق، زندگی و در نظر حق، مردگی است. پیوند با حق که انسان را از خلق و علایق این جهانی جدا کند، دلی پاک و روشن به نور حق میخواهد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |