عاقل مدهوش و مست، مست جمال حق است
( 2395)محتسب در نیم شب جایی رسید |
|
در بن دیوار مستی خفته دید |
( 2396)گفت هی مستی چه خوردستی بگو |
|
گفت ازین خوردم که هست اندر سبو |
( 2397)گفت آخر در سبو واگو که چیست |
|
گفت از آنکه خوردهام گفت این خفیست |
( 2398)گفت آنچه خوردهای آن چیست آن |
|
گفت آنکه در سبو مخفیست آن |
( 2399)دور میشد این سؤال و این جواب |
|
ماند چون خر محتسب اندر خلاب |
( 2400)گفت او را محتسب هین آه کن |
|
مست هوهو کرد هنگام سخن |
( 2401)گفت گفتم آه کن هو میکنی |
|
گفت من شاد و تو از غم منحنی |
( 2402)آه از درد و غم و بیدادی است |
|
هوی هوی می خوران ازشادی است |
( 2403)محتسب گفت این ندانم خیز خیز |
|
معرفت متراش و بگذار این ستیز |
( 2404)گفت رو تو از کجا من از کجا |
|
گفت مستی خیز تا زندان بیا |
( 2405)گفت مست ای محتسب بگذار و رو |
|
از برهنه کی توان بردن گرو |
( 2406)گر مرا خود قوّت رفتن بدی |
|
خانهْ خود رفتمی، وین کی شدی |
( 2407)من اگر با عقل و با امکانمی |
|
همچو شیخان بر سر دُکّانَمی |
مأخذ این لطیف یا داستان را مرحوم فروزانفر، گفتگویی میان مأمون عباسی وشَمامه می داند[1] وظاهراً این لطیفه در زمان مولانا رایج بوده و مولانا چنان که عادت اوست، آن را پرورنده است. درقرن بعد عبید زاکانى آن را در لطایف خود آورده است . ودر زمان معاصر پروین اعتصامی نیز به گونهاى دیگر آن را به نظم در آورده است:
محتسب مستى به ره دید و گریبانش گرفت مست گفت اى دوست این پیراهن است افسار نیست
(دیوان پروین اعتصامى، ص 241)
محتسب: (اسم فاعل از احتساب) محتسبى یکى از وظیفههاى ادارى در حکومت اسلامى بوده است. وظیفه محتسب از جهتى همانند قاضى است اما حدود اختیار او گاهى از قاضى وسیعتر و گاهى محدودتر است. مثلاً محتسب مىتواند تنها در دعاوى مربوط به منکرات مداخله کند و در دعاوى حقوقى حق مداخله ندارد. محتسب حق بازرسى براى کشف جرم و حق اجراى معروف و منع از منکر را دارد، یعنى هم کار قوه قضایى را عهدهدار مىشود و هم کار قوه اجرایى را. حالى که قاضى حق دخالت در کار قوه اجرایى ندارد. «محتسب» در این لطیفه نماینده دنیا و دنیادوستان است.
خفى: پوشیده، ناآشکار.
دَور: یعنی توقف دو امر بر یکدیگر چنانکه نتوان گفت کدام یک مقدّّم یا مؤخّر بر دیگری است، چنان که گویند وجود «الف» متوقف بر وجود «ب» است و وجود «ب» متوقف بر وجود «الف». به عبارت ساده، یعنی بحث بینتیجه.
خَلاب: یعنی آب گلآلود ، گل و لاى.
چون خر در خلاب ماندن: یعنی سرگردانشدن و بیتصمیم ماندن.کنایه از کارى نتوانستن کردن، درماندن.
آه کردن: براى آن که بدانند کسى مى خورده یا نه، بدو مىگفتند آه کن تا از بوى دهان وى معلوم شود مى خورده یا نه.
هو: هو (ضمیر مفرد غایب)، اشارت به ذات مطلق.
هو هو کردن: یعنی تکرار کلمهْ هُو به معنی ای حق که رنگ ذکر و مناجات دارد و حاکی از شادی عارف است که دل به حق بسته باشد.
خنده از لطفت حکایت مىکند ناله از قهرت شکایت مىکند
این دو پیغام مخالف در جهان از یکى دل بر روایت مىکند
(دیوان کبیر، ب 8571- 8572)
مُنحَنِى: خم، دوتا، در خود فرو رفته.
آه: نفسى که هنگام غم و اندوه از سینه بر آرند.
معرفت تراشیدن: یعنی گفتن کلماتی که حاکی از معرفت و روشنی باطن باشد.
از برهنه گرو بردن: نظیر: از برهنه پوستین نتوان بر کند. از مفلس چیزى به دست نمىآید.
امکان: توانایى قدرت.
عقل و امکان: یعنی شرایطی که مقبول اهل دنیا باشد .
( 2395) محتسب شهر نیم شبى در حال گردش بجایى رسیده دید مردى پاى دیوارى بخواب رفته است. ( 2396) گفت اى مرد مىنماید که مستى چه خوردهاى؟ جواب داد از آن خوردهام که در سبو است. ( 2397) گفت در سبو چیست؟ جواب داد از همان است که من خوردهام گفت آن که پنهان است. ( 2398) گفت آن چه خوردهاى بگو که چیست جواب داد همان است که در سبو پنهان است. ( 2399) این سؤال و جواب سؤال و جواب دورى مىشد و محتسب چون خر در گل ماند و ندانست چه کند. ( 2400) بالاخره گفت آه کن بوى دهانت را امتحان کنم مست در حال سخن گفتن هوهو کرد. ( 2401) محتسب گفت من گفتم آه کن تو هو مىکنى؟ جواب داد من اکنون دل شادم تو از غم دم مىزنى؟. ( 2402) آه از اثر درد و غم و بىدادرسى بوجود مىآید و هوهو میخواران از شادیست. ( 2403) محتسب گفت من اینها را نمىدانم معرفت بخرج من مده و برخیز. ( 2404) جواب داد تو برو تو کجا من کجا گفت تو مستى برخیز برویم بزندان. ( 2405) جواب داد اى محتسب مست را بگذار و برو از برهنه گرو نمىتوان گرفت. ( 2406) من اگر طاقت رفتن داشتم بخانه خودم مىرفتم و این گفتگوها نمىشد. ( 2407) من اگر عاقل و توانگر بودم چون مشایخ بر سر مسند خود مىنشستم.
عاقل مدهوش و مست، فارغ از وابستگیهای مادی و این جهانی است. او از غم و حرمان زندگی دنیایی کناره گرفته و مست جمال حق است. لطیفهای که در این ابیات آمده است، حکایت از این واقعیت میکند. منظور مولانا از نقل این لطیفه، هشداری برای دنیادوستان غافل است که فقط با معیارهای اینجهانی به همهْ پدیدهها مینگرند و از زاویهْ چشم تنگ خود به ارزیابی هستی میپردازند. مردان حق در چنین شرایطی یا خود را به دیوانگی میزنند و یا به مستی، تا از ننگ هوشیاری کشنده و هلاککننده دنیاگرایی برهند و از مباحث دورانگیز و بیحاصل بیگانه شوند.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |