در اصل عاقل و فرزانهام
( 2408)گفت آن طالب که آخر یک نفس |
|
ای سواره بر نی! این سو ران فرس |
||||
( 2409)راند سوی او که هین زوتر بگو |
|
کاسب من بس توسن است و تندخو |
||||
( 2410)تا لگد بر تو نکوبد زود باش |
|
از چه میپرسی بیانش کن تو فاش |
||||
( 2411)او مجال راز دلگفتن ندید |
|
زو برون شو کرد و در لاغش کشید |
||||
|
( 2412)گفت مىخواهم در این کوچه زنى |
|
کیست لایق از براى چون منى |
|
||
|
( 2413)گفت سه گونه زناند اندر جهان |
|
آن دو رنج و این یکى گنج روان |
|
||
|
( 2414)آن یکى را چون بخواهى کُل تو راست |
|
و آن دگر نیمى تو را نیمى جداست |
|
||
|
( 2415)و آن سیم هیچ او تو را نبود بدان |
|
این شنودى دور شو رفتم روان |
|
||
|
( 2416)تا تو را اسبم نپرّاند لگد |
|
که بیفتى بر نخیزى تا ابد |
|
||
|
( 2417) شیخ راند اندر میان کودکان |
|
بانگ زد بارِ دگر او را جوان |
|
||
|
( 2418) که بیا آخر بگو تفسیر این |
|
این زنان سه نوع گفتى بر گزین |
|
||
|
( 2419) راند سوى او و گفتش بِکر خاص |
|
کُل تو را باشد ز غم یابى خلاص |
|
||
|
( 2420) و آن که نیمى آن تو بیوه بود |
|
و آنکه هیچ است آن عیال با ولد |
|
||
|
( 2421) چون ز شوى اوّلش کودک بود |
|
مِهر و کلِّ خاطرش آن سو رود |
|
طالب: پرسنده، مشورت خواهنده.
سواره برنی: همان هشیار دیوانهنماست که مانند کودکان سوار چوبی شده بود.
یک نفس: لحظهاى، دمى.
توسن: سرکش.
راز دل: آن چه قصد اصلى پرسش کننده بود. چه، او را گفته بودند این مجنوننما خردمندى فرزانه است و او مىخواست راز دیوانه نشان دادن را از او بپرسد.
برون شو کردن: مخلص یافتن. مجازاً سخن را به راهى دیگر بردن.
لاغ: ظرافت، هزل. در لاغ کشیدن: گفتار هزل به میان آوردن.
گفت سه گونه زناند اندر جهان:اشاره به این حدیث است که مىفرماید: «النساء ثلاثة واحدة لک و واحدة علیک و واحدة لک و علیک و اما التی لک فهی المرأة البکر فقلبها و حبها لک و اما التی علیک فالمتزوجة ذات ولد تاکل مالک و تبکى على الزوج الاول و اما التی لک و علیک المتزوجة التی لا ولد لها فان کنت لها خیراً من الاول فهی لک و الا فهی علیک»[1]
گنج روان: در لغت گنج قارون، لیکن در تداول آن چه مایه عشرت و شادمانى است.
خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرین افسوس که آن گنج روان رهگذرى بود
(حافظ)
کل تو راست: از هر جهت مطیع توست. همه توجه او به توست.
تا ابد بر نخاستن: کنایه از مردن، و ممکن است چنان که نیکلسون نوشته است در آن اشاره باشد به کسانى که مردان خدا را مىرنجانند، و مستوجب قهر الهى مىگردند.
خاص: را مىتوان مضاف إلیه گرفت (بکر گزیده)، و مىتوان قید فعل باشد (بکر خاص تو است).
عیال: بیشتر به معنى همسر به کار رود:
عیال با ولد: زنى که از شوى پیشین فرزندى دارد.
( 2408) شخصى که طالب مشورت بود بهلول را مخاطب نموده گفت اى سوار یک دم اسب خود را باین طرف بران ( 2409) بهلول بطرف او آمده گفت هر چیز مىخواهى زودتر بگو که اسب من بسى سرکش و تند خو است ( 2410) تا اسب بتو لگد نزده زودتر بطور واضح بگو ببینم چه مىگویى ( 2411) مرد دید که مجال راز گفتن نیست لذا از گفتن مهم خود صرف نظر نموده بىربط گویى آغاز کرد. ( 2412) گفت من مىخواهم زنى در این کوچه بگیرم کسى که مناسب حال من باشد کیست؟. ( 2413) بهلول گفت در عالم سه قسم زن هست که دو قسم آنها رنج و یک قسم دیگر گنج است. ( 2414) این یکى را اگر بخواهى همگى براى تو است و دومى نیمى براى تو و نیمى براى دیگرى است. ( 2415) و سومى هیچ براى تو نیست حالا که شنیدى دور شو که من رفتم. ( 2416) دور شو تا اسبم بتو لگد نزند و چنان بیفتى که تا ابد بر نخیزى. ( 2417) شیخ بهلول اسب نیى خود را میان کودکان راند ولى آن شخص باز او را صدا زده. ( 2418) گفت آخر بیا تفسیر اینکه گفتى بگو که این سه قسم زن کدامند. ( 2419) بهلول اسب خود را بطرف او رانده گفت زن با کره همگى براى تو است و تو با وجود او غمى ندارى. ( 2420) و آن که نیمى براى تو است زن بیوه است و آن که هیچ براى تو نیست زن بیوه بچه دار است. ( 2421) وقتى از شوهر اولیش بچه داشته باشد تمام محبت و تمام خاطرش متوجه او است.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |