( 2451)یا رب این بخشش نه حد کار ماست |
|
لطف تو لطف خفی را خود سزاست |
( 2452)دست گیر از دست ما، ما را بخر |
|
پرده را بردار و پردهْ ما مدر |
( 2453)باز خر ما را ازین نفس پلید |
|
کاردش تا استخوان ما رسید |
( 2454)از چو ما بیچارگان این بند سخت |
|
کی گشاید ای شه بیتاج و تخت |
( 2455)این چنین قفل گران را ای ودود |
|
کی تواند جز که فضل تو گشود |
( 2456)ما ز خود سوی تو گردانیم سر |
|
چون توی از ما به ما نزدیکتر |
لُطف خَفى: آن چه حق تعالى بىهیچ سبب به بنده افاضت فرماید، لطفی است که از طریق علل و اسباب ظاهری صورت نمیگیرد و لطف محض است.
خریدن: کنایه از به اطاعت خود در آوردن. بنده ساختن و از مکر شیطان رهانیدن.
پرده را بردار: یعنی مانع دیدن حقیقت را از پیش چشم ما بردار که همان هوای نفس و کشش به سوی دنیاست.
پرده دریدن: کنایه از رسوا کردن.
پردهْ ما مدر: یعنی در این دنیا ما را شرمسار نکن.
کارد به استخوان رسیدن: آسیب از حد گذشتن. کار به جان دادن رسیدن. و ضمیر «ش» به نفس باز مىگردد. (نفس ما را از پا در آور).
بنده سخت: همان بندگی نفس است .
شاه بیتاج و تخت: خطابی است به پروردگار.
قفل گران: باز اسارت و بندگی نفس است.
وَدُود: (نامى از نامهاى خدا) بسیار دوست.
فضل: لطف حق در مرتبهای بالاتر از شایستگی بنده است.
خود: یعنی نفس.
از ما به ما نزدیکتر: برگرفته است از آیه «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ اَلْوَرِیدِ: و ما نزدیکتر بدو هستیم از رگ گردن.»[1]
اکنون مولانا سخن عاشق مجذوب را به مناجات کشانده است. برای آنکه ما علاقههای مادی و گِل خوردن را رها کنیم. پروردگار باید به ما توفیق عطا کند و «این بخشش»، همان توفیق الهی است. به طوری که ما از خود و نفسانیات خود روی بر میگردانیم و به سوی تو روی میآوریم، زیرا تو از ما به ما نزدیکتری؛ عرفا میگویند: «این نزدیکی اشاره دارد به معیت و احاطه ذاتی حق.
( 2457)این دعا هم بخشش و تعلیم توست |
|
گرنه در گلخن گلستان از چه رست |
( 2458)در میان خون و روده فهم و عقل |
|
جز ز اکرام تو نتوان کرد نقل |
( 2459)از دو پاره پیه این نور روان |
|
موج نورش میزند بر آسمان |
( 2460)گوشتپاره که زبان آمد از او |
|
میرود سیلاب حکمت همچو جو |
( 2461)سوی سوراخی که نامش گوشهاست |
|
تا به باغ جان که میوهش هوشهاست |
( 2462)شاهراه باغ جانها شرع اوست |
|
باغ و بستانهای عالم فرع اوست |
( 2463)اصل و سرچشمهْ خوشی آن است آن |
|
زود تجری تحتها الانهار خوان |
بخشش و تعلیم توست: برگرفته است از آیه «وَ قالَ رَبُّکُمُ اُدْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ: و گفت پروردگار شما مرا بخوانید تا شما را پاسخ گویم.»[2]
هم دعا از تو اجابت هم ز تو ایمنى از تو مَهابت هم ز تو
692/ د / 2
گلخن: استعاره از جسم و زندگانى جسمانى.
گلستان: استعاره از یاد خدا.
در گلخن گلستان رُستن: استعاره از به یاد خدا افتادن و مخاطب بنده حقیر با پروردگار بزرگ.
در میان خون و روده: یعنی در این وجود آلودهْ مادی.
فهم و عقل: دراینجا منظور فهم و عقل خداجوست
دو پاره پیه: کنایه از چشم. اشاره دارد به سخنان امیر المؤمنین على (ع) است: «اعجبوا لهذا الانسان ینظر بشحم و یتکلم بلحم و یسمع بعظم و یتنفس من خرم« از آفرینش انسان در شگفت شوید که او با پیهی میبیند و با گوشتی سخن گوید و با استخوانی بشنود و از شکافی نَفس کشد»[3]
سیلابِ حکمت: استعاره از سخنان سودمند، سخنان عارفان و حکیمان الهی است.
شرع او: یعنی (دین خدا)
تَجرِى تَحتَها الانهارُ: برگرفته است از قرآن کریم که در سورههاى قرآن در وصف «بهشت» آمده است.[4]
( 2457) این دعا هم که مىکنیم بخشش تو و تعلیم تو است و گرنه در گلخن چرا گل مىروید . ( 2458) در میان خون و روده عقل بوجود مىآید این را جز با کرام تو نمىتوان بچیزى حمل کرد . ( 2459) از دو قطعه پیه نورى ناشى مىشود موج نورش به آسمان مىرسد . ( 2460) از یک پاره گوشت که زبان نام دارد چون جوى بزرگى سیلاب حکمت جارى مىشود . ( 2461) و همین سیلاب از سوراخهائى که گوش نام دارند داخل شده تا بباغ جان مىرسد که میوه آن هوش است . ( 2462) شرع و قانون او شاه راه باغ جانها بوده و باغ و بستانهاى عالم همگى فرع او است . ( 2463) اصل و سر چشمه خوشى او است و آیه «جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهارُ » همین معنى را بیان مىکند .
مولانا از زبان عاشق مجذوب یک پله سخن عاشقانه و مناجات را لطیفتر و عاشقانهتر میکند و میگوید: همین مناجات و دعای ما هم، اگر پروردگار نخواهد، صورت نمیگیرد. وجود مادی ما مثل «گلخن» حمّام یا زبالهدان است و تنها جذبهْ پروردگار میتواند آن را به گلستان تبدیل کند. مولانا همانند بسیاری از عارفان بزرگ، (دین خدا) را شاهراهی میداند که ما را به عالم غیب و جهان جان میرساند؛ اصل و سرچشمهْ همهْ خوبیها و خوشیها، آن هوشها و ادراکهای دینی و شرع مقدس است. آن بهشتی که گفتهاند زیربناهایش جویهای روان است، همین باغ جانها و عالم غیب است. [5] پس سرچشمه این لطفها اوست که عقل را در وجود آدمى نهاده و باغ و بستان دانش را در دل وى قرار داده و پیمبران را فرستاده تا آدمى را تعلیم دهند و او را از عذاب جهل برهانند و به نعیم و حیات دانش برسانند.
[1] - سوره ق،آیه 16
[2] - سوره غافر،آیه60
[3] - (نهج البلاغه، کلمات قصار: 8)
[4] - سوره بقره، آیه 25
[5] - سوره توبه، آیهْ 100.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |