( 2662)گفت امیر او را که: اینها راست است |
|
لیک بخش تو ازینها کاست است |
( 2663)صد هزاران را چو من تو ره زدی |
|
حفره کردی در خزینه آمدی |
( 2664)آتشی از تو نسوزم چاره نیست |
|
کیست کز دست تو جامهش پاره نیست |
( 2665)طبعت ای آتش چو سوزانیدنی است |
|
تا نسوزانی تو چیزی چاره نیست |
( 2666)لعنت این باشد که سوزانت کند |
|
اوستاد جمله دزدانت کند |
( 2667)با خدا گفتی شنیدی روبهرو |
|
من چه باشم پیش مکرت ای عدو |
( 2668)معرفتهای تو چون بانگ صفیر |
|
بانگ مرغان است لیکن مرغ گیر |
( 2669)صد هزاران مرغ را آن ره زدست |
|
مرغ غرّه کآشنایی آمدهاست |
( 2670)در هوا چون بشنود بانگ صفیر |
|
از هوا آید شود اینجا اسیر |
امیر: کنایه از معاویه.
کاست: کاهش، کمى، خسران.
حفره کردن: چنان که دزد از برون سوراخى کند و به خزانه در آید، شیطان راه به درون دل آدمى گشاید، و در حدیث است که «إنَّ الشَّیطانَ یَجرِى مِن اِبنِ آدَمَ مَجرَى الدَّمِ.»[1]
خزینه: دل مرد حق است که باید گنجینه اسرار الهی باشد.
آتشى: اشاره است بدان چه شیطان گفت «خَلَقتَنِی مِن نارٍ.»[2]
از تو نسوزم...: (سوخته نشوم.) چون مقتضاى طبیعت تو سوزاندن (گمراه کردن) است، پس ناچار تو براى گمراه کردن من آمدهاى.
لعنت: قهر الهی است که شیطان را بیشتر در گمراهی فرو میبرد.
معرفت: کنایه از سخنان عارفانِه گفتن که گویى «عاشق حقم و به مهر او پاى بندم.» این سخنان دامى است براى گمراه کردن، همچون بانگ مرغ که صیّادان براى شکار مرغان بر آرند.
ز آن که صیّاد آورد بانگ صفیر تا فریبد مرغ را آن مرغ گیر
بشنود آن مرغ بانگِ جنسِ خویش از هوا آید بیابد دام و نیش
318- 317/ د / 1
صفیر: تقلید صدای پرنده است که صیادان و با آن، پرنده را به دام میاندازند.
( 2662) معاویه گفت اینها که گفتى صحیح است ولى قسمت تو از اینها کمتر است و موقعیت تو غیر از اینها است. ( 2663) صد هزار مثل مرا تو از راه بدر کردى و دیوارها را سوراخ کرده داخل خزانه شدى. ( 2664) تو آتش هستى و ناچار مرا مىسوزانى کیست که از دست تو جامه پاره نکرده و شکایت ندارد. ( 2665) اى آتش چون بالطبع سوزاننده هستى ناچار بهر چه برسى مىسوزانى. ( 2666) معنى لعنت همین است که تو را سوزاننده ساخته و استاد دزدانت قرار داده است. ( 2667) تو در مقابل خدا محاجه کردى و جواب شنیدى من دیگر در مقابل مکر تو چیستم. ( 2668) این سخنان معرفت آمیز تو چون بانگ صفیر شکارچیان است بانگ مرغ مىنماید ولى مرغ گیر است. ( 2669) صد هزار مرغ را شکار کرده در صورتى که مرغ مغرور است که بیک آشنا و هم جنس بر خورده است. ( 2670) وقتى در هوا بانگ صفیر را مىشنود بهواى آشنا مىآید و در اینجا اسیر مىگردد.
معاویه پاسخ میدهد: همه این حرفها که زدی، درست است؛ ولی تو ذاتاً از این معانی بهرهای نداری. «بخش تو از اینها کاست است»؛ یعنی آن آگاهی و استدلال تو، برای تو یا برای من، بهرهای جز دوری از حق و کاستن از معنویت ندارد. سخنان شیطان در ظاهر نشانه صلاح و ایمان است و میتواند رهروان را بفریبد. مولانا می گوید: معاویه از ابلیس مىپذیرد که آن چه در جهان پدید مىآید قضاى الهى بر آن رفته است، و به طریق جدل بدو مىگوید تو چون به قضاى حق معترفى، باید بدانى کار تو گمراه کردن مردمان است و آن لعنت که حق تعالى بر تو کرد و فرمود «وَ إِنَّ عَلَیْکَ اَللَّعْنَةَ إِلى یَوْمِ اَلدِّینِ: بر تو تا روز رستاخیز لعنت است.»[3] براى همین گمراه کردن است.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |