( 9)چونکه موصوفی بهاوصاف جلیل |
|
ز آتش امراض بگذر چون خلیل |
( 10)گردد آتش بر تو هم برد و سلام |
|
ای عناصر مر مزاجت را غلام |
( 11)هر مزاجی را عناصر مایهاست |
|
وین مزاجت برتر از هر پایه است |
( 12)این مزاجت از جهان منبسط |
|
وصف وحدت را کنون شد ملتقط |
( 13)ای دریغا عرصه افهام خلق |
|
سخت تنگ آمد ندارد خلق حلق |
( 14)ای ضیاءالحق! بهحذقِ رأی تو |
|
حلق بخشد سنگ را حلوای تو |
موصوف به اوصاف جلیل بودن: متخلّق به اخلاق الهى گشتن. از مرتبه تعلّق به جسم و صفتهاى جسمانى گذشتن.
آتش أمراض: منظور گرمیى است که از شدت بیمارى و مخصوصاً تب در حسام الدین بوده است. و در آن اشاره است به مرضها که آدمى را از رسیدن به حق باز می دارد، و بدترین آن مرضها شرک است. در قرآن کریم آمده است که ابراهیم (ع) نخست ستاره را دید و گفت این پروردگار من است، دیگر بار ماه را، و سپس آفتاب را، و چون هر سه را ناپایدار دید از آنها گذشت و به خدا رسید.
گردد آتش...: چنان که اشاره شد دور نیست از آتش، گرمىِ تب مقصود باشد که عارض حسام الدین شده و او را از ادامه کار باز داشته بود.
بَرد: سرد.
سَلام: آسایش و أمان. برگرفته است از آیه « قُلْنا یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِیمَ». [1]
عناصر: جمع عُنصر، و آن چهار است که مىپنداشتند موجودات عالمِ طبیعت از آن چهار عنصر پدید آمده است: خاک، آب، باد، و آتش. یا اشاره است به چهار طبع: صفرا، سودا، بلغم، و خون یا حرارت، برودت، رطوبت، و یبوست و این مناسبتر مىنماید.
این مزاج: اشاره است به مرحله تجرید و گذشتن از جسمانىها و ترکیبها و رسیدن به بساطت.
مُنبَسِط: بسیط. که مرکب نیست.
روحهاى منبسط را تن کند هر تنى را باز آبستن کند
399/ د / 1
ازجهان منبسط: یعنی ازعالم هستی محض که اجزاء وترکیب ندارد.
مُلتَقِط: بر چیننده، بردارنده.
ندارد خلق حلق: یعنی مردم گلویی ندارند که از طریق آن غذای معنوی بخورند و به عالم معنا آشنا شوند. به عبارت دیگر، اسرار غیب را نمیتوان به خلق گفت.
حذق: زیرکى، مهارت.
حلق بخشد سنگ را : یعنی سخن و فکر حسامالدین مانند شیرینیای است که سنگ هم برای خوردن آن گلو پیدا میکند.
حلوا: استعاره از سخنانى که متضمن معانى عرفانى و بیان حقیقت است و موجب راهنمایى سالک.
( 9) چون تو «اى حسام الدین» باوصاف خداوند جلیل متصف هستى آتش براى تو گلستان شده است. ( 10) اى آن که عناصر غلام طینت و خمیره تو است بر اثر وجود تو پنج حس و شش جهت رام شده و مطیع مىگردند. ( 11) هر مزاج و خمیرهاى از عناصر مرکب است ولى خمیره تو برتر و بالاتر از هر پایه و هر مقامى است. ( 12) این مزاج و خمیره تو از جهان منبسط وصف وحدت را بدون طلب یافته و دارا شده است. ( 13) افسوس که عرصه فهم مردم تنگ است و استعداد شنیدن مطالب عالیه را ندارند. ( 14) ولى اى حسام الدین مهارتی که تو در اظهار رأى و عقیده خود دارى، به سنگ حلق مىبخشد و در هر بىاستعدادى قابلیت ایجاد مىکند.
مولانا براین باور است که: نیروی مردان حق، نیروی مادی نیست و مانند چشمهای از نیروی حق است که میجوشد. نیروی مردان حقـ همانند نیروی جبرئیل و دیگر فرشتگان ـ از دیدار و رابطه با خدای مهربان سرچشمه میگیرد، نه از غذای مادی انسانها.
نکته دیگر آن که «ابدال» در کلام مولانا، یعنی مردان راه حق و در مثنوی به طبقهْ خاصی از اولیا اطلاق نمیشود. مولانا اولیاءالله را از ابدال حق میشمارد که مانند جبرئیل از دوستیحق نیروی معنوی میگیرد. انسانهایکامل، از فرشتگان به خدا نزدیکترند. جسم مردان حق هم از ماده متأثر نمیشود، زیرا عوامل عنصری و مادی در مزاج مرد حق اثری ندارند و جسمشان تابع قدرت روحانی و معنوی اوست. مزاج مردان حق برای نشان دادن «وصف وحدت»، با این جهان خاکی التقاط یافته، اما در حقیقت اصل آن «از جهان منبسط»، یعنی از عالم هستی محض است که اجزا و ترکیب ندارد. واقعیت آن است که در آدمى از جانب حضرت حق ودیعتى است که اگر آن را پرورش دهد تا به کمال رسد، از خاک به افلاک خواهد رفت، عنصرها در فرمان او خواهد بود و او در عالم طبیعت اثر خواهد نمود. اما هر کس را چنین لیاقت نیست. اولیاى خداىاند که با تدبیر خویش می توانند مزاجها را دگرگون گردانند و خلق را از نقصان برهانند، و به کمال رسانند. چنان که تجلّى پروردگار کوهى را بپراکند و به جنبش در آورد.
جسم خاک از عشق بر افلاک شد کوه در رقص آمد و چالاک شد
25 / د /1
سختتر از کوه چیست؟ چون که به تو بنگریست زنده شد از عشق زیست، شهره شد اندر زمان
(دیوان کبیر، ب 21713)
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |