( 269) روى صحرا هست هموار و فراخ |
|
هر قدم دامى است کم ران اُوستاخ |
( 270) آن بُزِ کوهى دود که دام کو |
|
چون بتازد دامش افتد در گلو |
( 271) آن که مىگفتى که کو اینک ببین |
|
دشت مىدیدى نمىدیدى کمین |
( 272) بىکمین و دام و صیّاد اى عَیار |
|
دنبه کى باشد میان کشتزار |
( 273) آن که گستاخ آمدند اندر زمین |
|
استخوان و کلّههاشان را ببین |
( 274) چون به گورستان روى اى مرتضا |
|
استخوانشان را بپرس از ما مضی |
( 275) تا به ظاهر بینى آن مستانِ کور |
|
چون فرو رفتند در چاه غرور |
( 276) چشم اگر دارى تو کورانه میا |
|
ور ندارى چشم دست آور عصا |
( 277) آن عصاىِ حزم و اِستدلال را |
|
چون ندارى دید، مىکن پیشوا |
( 278) ور عصاى حزم و استدلال نیست |
|
بىعصا کش بر سر هر ره مه ایست |
( 279) گام ز آن سان نه که نابینا نهد |
|
تا که پا از چاه و از سگ وارهد |
( 280) لرز لرزان و به ترس و احتیاط |
|
مىنهد پا تا نیفتد در خُباط |
( 281) اى ز دودى جَسته در نارى شده |
|
لقمه جُسته، لقمهْ مارى شده |
صحرا:گذرگاه سالک راه حق است که در آن نفس وشیطان دام هایی نهاده اند.
اُوستاخ: گستاخ، بی ملاحظه
دنبه بىکمین و دام صیاد: اشاره است به داستان «گرگ و روباه» منظومهاى که در مکتب خانهها خوانده مىشود. روباهى در باغى لانه کرده بود و میوهها را مىخورد. باغبان دامى در رهگذر او نهاد و دنبهاى در آن دام جا داد. روباه چون دنبه را دید به طمع افتاد، لیکن ترسید دامى زیر دنبه باشد، گرگى را به مهمانى طلبید و بر سر دنبه برد گرگ چون دهان گشود، دام در کامش افتاد و دنبه برون پرید و روباه آن را خورد. گرگ رمز «شتاب زدگی» و روباه رمز «حزم واحتیاط» است.
ای مرتضی: یعنی ای کسی که موجب رضایت خدا یا بندگان او هستی.
عیار: عیّار: زیرک.
چاه غرور: اضافه مشبّه به به مشبه.
عصاى حزم: اضافه مشبّه به به مشبه.
عصا کش: یعنی مرشد وراهنمای سالک.
گام ز آن سان نه: «لقمان را گفتند حکمت از که آموختى؟ گفت از نابینایان که تا جاى نبینند پاى ننهند.» (گلستان سعدى، ص 56)
خُباط: در لغت پریشانى عقل، جنون است. لیکن در این بیت به معنى لغزش یا گمراهی است .
( 269) صحرا فراخ و هموار است ولى در هر قدم آن دامیست نباید گستاخانه در آن جا قدم زد. ( 270) بز کوهى مىدود و مىگوید کو دام؟ ولى ناگاه گلویش را مىگیرد. ( 271) باو باید گفت آن را که مىگفتى کو؟ اکنون ببین تو دشت مىدیدى و از کمینگاه بىخبر بودى. ( 272) اگر کمینگاه و صیاد و دام نیست دنبه در کشتزار چه مىکند؟. ( 273) آنهایى که گستاخانه باین سرزمین آمدند استخوان کلههاشان را ببین. ( 274) وقتى بگورستان مىروى از استخوانهاشان بپرس که چه بر آنها گذشته است. ( 275) تا آشکار ببینى که آن مستهاى کور چگونه در چاه غرور فرو رفتهاند . ( 276) اگر چشم دارى مثل کورها قدم بر ندار و اگر چشم ندارى عصائى بدست آر . ( 277) و چون عصاى حزم و استدلال ندارى پیشواى خود را چشم خود قرار داده و بدستور او حرکت کن . ( 278) وقتى عصاى حزم و استدلال نیست بدون عصا کش بر سر راه درنگ نکن . ( 279) آن سان گام بر زمین بگذار که نابیناها پا مىنهند تا پاى تو بسنگ نخورده یا بچاه نیفتى . ( 280) رسم کورى این است که با ترس و لرز و احتیاط قدم بر مىدارد و مىگذارد تا با سر بزمین نخورد . ( 281) اى کسى که از دود رهایى یافته و داخل آتش گردیدهاى.
منظور مولانا از دور اندیشى و گمان بد بردن یعنی سخن هر کس را نپذیرفتن و جانب احتیاط را نگهداشتن است، نه این که سوء الظنّ به دیگران داشتن،که از القائات شیطان است. زیرا در در تعالیم دینی، به گمان نیکو بردن در باره مسلمانان سفارش شده و از گمان بد بردن در حق آنان منع شده است. «إنَّ اللَّه تَعالَى حَرَّمَ مِنَ المُسلِمِ دَمَهُ وَ مالَهُ وَ أن یُظَنَّ بِهِ ظَنَّ السُوء.»[1] در صورتى که مىبینیم ظاهراً سروده مولانا خلاف آن را تعلیم مىدهد و جمع میان این دو نظر چنین است که گوییم، ظاهر حال باید رعایت شود. اگر گوینده از اهل صلاح است بدو گمان بد نباید برد و اگر نه احتیاط باید نمود. امیر مؤمنان (ع) فرماید: «إِذا استَولَى الصَّلاحُ عَلَى الزَّمانِ وَ أهلِهِ ثُمَّ أساءَ رجُل الظَّنَّ بِرَجُلٍ لَم تَظهَر مِنهُ خَزیَةٌّ فَقَد ظَلَمَ وَ إِذا استَولَى الفَسادُ عَلى الزَّمانِ وَ أهلِهِ فَأحسَنَ رَجُلٌّ الظَّنَّ بِرَجُلٍ فَقَد غرَّرَ.»[2]
همچنین مولانا تأکید دارد به این که باید در آثار و احوال گذشتگان نگریست که پایان کار آنان چیست. چنان که در قرآن کریم است:« قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ فَسِیرُوا فِی اَلْأَرْضِ فَانْظُروا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ اَلْمُکَذِّبِینَ.»[3]
تا که ما از حالِ آن گرگان پیش همچو روبه پاس خود داریم بیش
اُمّتِ مرحومه زین رو خواندمان آن رسول حقّ و صادق در بیان
استخوان و پشم آن گرگان عیان بنگرید و پند گیرید اى مهان
3121- 3119 / د / 1
بنابراین پیوسته باید حزم را چون عصایى در دست گرفت و راه زندگى را پیمود تا از در افتادن به چاه دنیا که متاع غرور است و گزند نفس که سگى شرور است ایمن بود. و در توضیح این مطلب مردم سبا را نمونه مىآورد که قدر نعمت خدا را ندانستند و نافرمانى پیش گرفتند و عذاب خدا بر آنان فرود آمد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |