( 1299)چیز دیگر ماند اما گفتنش |
|
با تو روح القدس گوید نیمنش |
( 1300)نی تو گویی هم بگوش خویشتن |
|
نی من ونی غیر من ای هم تو من |
( 1301)همچو آن وقتی که خواب اندر روی |
|
تو ز پیش خود به پیش خود شوی |
( 1302)بشنوی از خویش و پنداری فلان |
|
با تو اندر خواب گفته است آن نهان |
( 1303)تو یکی تو نیستی ای خوش رفیق |
|
بلکه گردونی و دریای عمیق |
( 1304)آن تویی زفتت که آن نهصد تو است |
|
قلزم است و غرقه گاه صد تو است |
( 1305)خود چه جای حد بیداریاست و خواب |
|
دم مزن والله اعلم بالصواب |
خود به گوش خویشتن گفتن: منشأ گفتن و شنیدن یک قوّت است، و تفاوت میان این دو از عارضههاى جسمانى است. چون آدمى بر اثر ریاضت جسم را رها کرد و همه روح شد خود هم گوینده و هم شنونده است.
وَ إن نَطَقَت کُنتُ المُناجِى کَذاکَ إن قَصَصتُ حَدیثاً إنَّما هِیَ قِصَّتى
فَقَد رُفِعَت تاءُ المُخاطَبِ بَینَنا وَ فِى رَفعِها عَن فُرقَةِ الفَرقِ رِفعتى
(دیوان ابن فارض، ص 67)
تو یکى تو نیستى: اشاره به عظمت انسان است که جمیع عالم در اوست چنان که در این بیت منسوب به امیر مؤمنان (ع) آمده است:
أَ تَزعَمُ أنَّک جِرمٌ صَغِیرٌ وَ فِیکَ انطَوَى العالَمُ الأکبَر
و ابن فارض راست:
وَ مِن مَطلَعِى النُّورُ البَسِیطُ کَلَمعَةٍ وَ مِن مَشرَعِى البَحرُ المُحیطُ کَقَطرَةٍ
آن توِ زَفت:یعنی ذات وحقیقت آدمی است که وجود بسیار پیچیده یی است.
نُهصد تواست:یعنی هستی ظاهری تو در برابر حقیقت تو هیچ است.
( 1299) چیز دیگرى باقى ماند که آن را روح القدس بتو مىگوید نه من. ( 1300) اى آن که تو هم من هستى تو بگوش خود مىگویى نه من و نه غیر من. ( 1301) مثل آن وقتى که بخواب مىروى آن وقت تو از پیش خودت به پیش خودت منتقل مىشوى. ( 1302) از خودت چیزها مىشنوى و خیال مىکنى که فلان شخص در خواب بتو فلان راز را گفته. ( 1303) تو یک تو نیستى بلکه یک عالمى و یک دریاى بىپایانى هستى. ( 1304) آن تویى که من مىگویم بزرگ است و صدها مثل تو است او اقیانوسى است که غرقه گاه صدها مثل تو است. ( 1305) بیدارى و خواب چیست اینجا دیگر سخن نگو که خدا داناتر است .
مولانا باز هم سخنهای بسیار دارد، اما انسان آگاه و رهیده از زندگی مادی، آن سخنان را از پیک الهی و از طریق رابطهْ معنوی با عالم غیب میشنود، به همین دلیل مولانا میگوید: «روحالقدس گوید بیمنش»؛ یعنی آن رابطهْ معنوی و واسطهْ ادراک عالم غیب هم تویی. در آن عالم هرچه هست یکی است و تو هم من هستی. مولانا میگوید: همانطور که تو خواب میبینی و در خواب به جایی میروی و از کسی چیزی میشنوی، اما نه جایی رفتهای و نه در عالم واقع چیزی شنیدهای، رابطهْ با حق هم همینطور است که از مرحلهْ حیات مادیِ فردی فراتر رفته و با دریای غیب در پیوند است. اگر تو حقیقت خود را شناخته باشی، میدانی که «گردونی و دریای عمیق»، نه یک وجود محدود خاکی.
مولانا می گوید: ذات و حقیقت انسان وجود بسیار پیچیدهای است. نهصد تُواست، این ذات و حقیقت مانند دریای سرخ یا دریای مغرب و عمیق و بیکرانه است و صدها «تو» (وجود ظاهری تو) را در خود غرق میکند؛ یعنی هستی ظاهری تو در برابر حقیقت تو هیچ است. مولانا میگوید: من این سیر درونی را به خواب دیدن تشبیه کردم، اما اصلاً قابل مقایسه و تشبیه نیست. سکوت کن، سخن درست را خدا بهتر میداند.
بدیهی است آغاز آدمى از خداست و پایان او به خدا که« إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ».[1] در این آمدن و باز گشتن یا به تعبیر دیگر در این نزول و صعود در منزلهایى رخت مىگشاید و از آن رخت برمىبندد. اما چون گرفتار جسم است در هر حالتى او را از حالت پیشین خبرى نیست.
آمده اوّل به اقلیم جماد وز جمادى در نباتى اوفتاد
سالها اندر نباتى عمر کرد وز جمادى یاد ناورد از نبرد
وز نباتى چون به حیوانى فتاد نامدش حال نباتى هیچ یاد
3639- 3637 /د4
از نظرمولانا این وابستگی به مراحل مختلف حیات وزندگی، زائیدهْ نقصان است، وانسان همانند به میوهاى می ماند خام که بر شاخه بسته است و چون به کمال برسد شاخه را رها مىکند و آن وقت است که در خور مجلسها و ضیافتهاست.
علاقه آدمى به دنیا و سختى دل کندن از آن از یک سو زاده عدم تکامل اوست و از سوى دیگر ناآگاهى او از جهان گستردهاى که به سوى آن خواهد رفت اما آنان که در سراسر این سیر نزولى و صعودى پیوسته بیدارند، از آغاز انجام را مىبینند و گذشتن از هر مرحله را براى رسیدن به مرحله دیگر با شور وشعف استقبال مىکنند، و درک این حقیقت براى آدمى هنگامى دست مىدهد که دست از ادراک حسى بکشد و دل را براى در آمدن لطیفه غیبى بگشاید.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |