( 521)این ثنا گفتن ز من ترک ثناست |
|
کین دلیل هستی، و هستی خطاست |
( 522)پیش هست او بباید نیست بود |
|
چیست هستی پیش او؟ کور و کبود |
( 523)گر نبودی کور، زو بگداختی |
|
گرمی خورشید را بشناختی |
( 524) ور نبودى او کبود از تعزیت |
|
کى فسردى همچو یخ این ناحیت؟ |
این ثنا گفتن ز من ترک ثناست: منظور این است که وقتی که انسان ثنای حق را میگوید در واقع وجود خود را به عنوان ثناگوی حق، جدا از حق مطرح میکند؛ واین در نزد موحدان حقیقی ناصواب است.
کین دلیل هستی و هستی خطاست : یعنی این ثناگویی انسان، محتوایش این است که هستیِ دیگری را سوای هستی حق پذیرفتهام و این شرک است و نمیتواند ثنای حق بهشمار آید.
پیش هست او بباید نیست بود: یعنی هستی ما در مقایسه به خستی حقیقی پروردگار هیچ است.
کور و کبود: ناقص و رسوا، زشت و نادلپذیر، مقرون برنج و آفت، ومانند چهر? زشت یک نابیناست.
تعزیت: رسم است که در عزا جامهى کبود و سیاه مىپوشند، مردم عزادار غمگین و افسردهاند.
افسرده : بمعنى سرما زده و یخ بسته نیز استعمال مىشود، جامد را نیز افسرده مىگویند. مولانا کسى را که ذوق نیستى و فنا را نچشیده باشد عزادار و افسرده مىخواند و تصور مىکند که بىذوقى او در دیگران نیز موثر افتاده است.
( 521) این ثنا خوانى من هم خطا بوده و ترک ثنا است زیرا این دلیل هستى من است در صورتى که هستى در مقابل او عین خطا است. ( 522) در مقابل هستى او باید نیست بود هستى در مقابل او کور است و افسرده. ( 523) اگر کور نبود در مقابل اشعه او گداخته و گرمى خورشید را احساس مىکرد.( 524) و اگر از اثر اندوه افسرده نبود براى چه عالم ما چون یخ فسرده و منجمد مىگردید.
مولانا می گوید: وقتی که من ثنای حق را میگویم در واقع وجود خود را به عنوان ثناگوی حق، جدا از حق مطرح میکنم؛ یعنی هستیِ دیگری را سوای هستی حق پذیرفتهام و این شرک است و نمیتواند ثنای حق بهشمار آید.
بندهای که به حق راه یافته چنان در بحر حق فانی است که نمیتواند ثنا بگوید. مشابه این سخن دربارهْ شکر پروردگار از حلاج نقل شده است: الهی تو میدانی که عاجزم از شکر. تو به جای من خود را شکر کن که شکر آن است و بس. هستیِ ما در مقایسه با هستی حقیقیِ او هیچ است؛ مانند چهرهْ زشت نابینا ارجی ندارد وجد ما تا هنگامیکه در حق فانی نشود مانند کوری است که خورشید را نمیبیند و از زیباییهای تابش آن بهره نمیبرد. اما هستی ما به این دلیل کبود است که هنوز به حق نپیوسته و همچنان تاریک و افسرده است و از افسردگی اوست که این محیط مادی هم مانند یخ، سرد و افسرده است. اما همین که نور معرفت میتابد و پیوندی با حق پدید میآید گرم و روشن میشود.
چون پروردگار چشم را به معرفت و شناختِ خودش روشن سازد به مصداق: « من عرف نفسه فقد عرفه ربه»، شناخت خود نیز شناخت حق است و شناخت حق موجب میشود که بنده به او بپیوندد و علم و آگاهی او نیز به علم حق پیوند یابد. چنین چشم بینایی قادر به دیدن آن حقایق میشود. اگر تو این جهان را بزرگ و بینهایت میبینی بدان که در برابر قدرت خداوند ذرهای نیست و این حقیقت را هنگامی خواهی فهمید که پروردگار، چشم بینا به تو عطا کند.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |