( 525) همچو شه نادان و غافل بُد وزیر |
|
پنجه مىزد با قدیم نا گزیر |
( 526)با چنان قادر خدایی کز عدم |
|
صد چو عالم هست گرداند به دم |
( 527)صد چو عالم در نظر پیدا کند |
|
چون که چشمت را به خود بینا کند |
( 528)گر جهان پیشت بزرگ و بیبنی است |
|
پیش قدرت، ذرّهای میدان که نیست |
پنجه زدن: در افتادن با کسى، خصومت کردن، ستیزیدن، لجاج کردن.
قدیم: موجودى غیر مسبوق بعلت، خداى تعالى، پیش تر بحسب زمان.
ناگزیر: آن چه مورد حاجت است و از آن بىنیاز نتوان بود، ضرورى، ما لا بد. محتاج الیه.
عدم: نیستى و نابود، صور علمیه حق و اعیان ثابته که بعقیدهى ابن عربى به ثبوت متصفاند ولى بوجود موصوف نیستند و بنا بعقیدهى وى ایجاد به عدم مطلق (بمعنى لغوى) تعلق نمىگیرد، ذات حق بدون اعتبار اسماء و صفات از آن جهت که بدو اشارت نتوان کرد و از وى خبر نتوان داد چنان که دربارهى معدوم گفتهاند: المعدوم لا یخبر عنه. و خاقانى بدین مناسبت مىگوید:
ز لبش نشان چه جویى ز دلم سخن چه رانى نشنیدهاى که کس را ز عدم خبر نیاید[1]
پیش آ و عدم شو که عدم معدن جانست اما نه چنین جان که بجز غصه و غم نیست[2]
و شیخ عطار گفته است[3]:
بگذر ز وجود و با عدم ساز زیرا که عدم، عدم به نام است
مىدان بیقین که از عدم خاست هر جا که وجود را نظام است
آرى چو عدم وجود بخش است موجوداتش بجان غلام است
دم: بمعنى آن ، لحظه(جزء راسم زمان) باشد معنى آن واضح است و ممکن است که مراد تجلى حق باشد در ىمرتبه اسم (الظاهر) و آن ظهور اوست در مرتبهى اسما و صفات که بعقیدهى ابن عربى مبدا ظهور عالم است و آن را (نفس الرحمن) مىگویند.
بىبُن: بىنهایت، غیر متناهى.
( 525) وزیر مثل شاه نادان و غافل بود که با خداوند قدیم که همه از او ناگزیرند پنجه مىزد. ( 526) با کسى در افتاده بود که همه ناچارند در زیر اقتدار او باشند و او است که زنده جاوید و تواناى بىچون و لم یزل و لا یزال و یکه و بینا بر همه چیز و همه کس مىباشد. ( 527) با خداى توانایى در افتاده بود که در یک آن صد عالم از عدم بوجود تواند آورد. () اگر خداى تعالى چشم تو را بخودت باز و بینا کند صد چنین عالم که مىبینى در جلو چشمت آشکار خواهد ساخت. ( 528) اگر چه جهان در نظر تو بزرگ و بىانتها است ولى در مقابل قدرت او کوچکتر از ذره است.
به نظر بعضی از شارحان بزرگ مثنوی، مصراع «چون که چشمت را به خود بینا کند» دو گونه تعبیر میپذیرد: الف) چون پروردگار، چشم سالک را به معرفت و شناخت خودش بینا و روشن کند. آن گاه علم سالک بعلم بارى تعالى پیوسته مىشود و وسعت مىیابد و جز این عالم محسوس، عوالم دیگر را در مىیابد.
ب) چون پروردگار، تورا به شناخت خودت قادر و توانا گرداند. در هر دو صورت به مصداق «من عرف نفسه فقد عرف ربه» است؛ یعنی شناخت خود، شناخت حق است و شناخت حق موجب میشود که انسان به حق بپیوندد و علمِ و آگاهی او نیز به علم حق پیوند یابد. چنین چشم بینایی قادر به دیدن آن حقایق میشود که هر چشمی نمیبیند. به همین مناسبت مولانا میگوید: صدها عالم مانند این عالِم وجود را در نظر تو آشکار خواهد کرد. سپس نتیجه میگیرد: اگر تو این جهان را بزرگ و بینهایت میبینی، بدانکه در برابر قدرت خداوند ذرهای نیست و این حقیقت را زمانی میفهمی که پروردگار چشم بینا به تو عطا کند.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |