( 536)فهم وخاطر تیز کردن، نیست راه |
|
جز شکسته مینگیرد فضل شاه |
( 537)ای بسا گنج آکنان ِکنجکاو |
|
کآن خیال اندیش را شد ریش گاو |
( 538)گاو که بوَد تا تو ریش او شوی؟ |
|
خاک چه بوَد تا حشیش او شوی؟ |
( 539) چون زنى از کار بد شد روى زرد |
|
مسخ کرد او را خدا، و زهره کرد |
( 540) عورتى را زهره کردن، مسخ بود |
|
خاک و گل گشتن، نه مسخ است اى عنود؟ |
( 541)روح میبردت سوی چرخ برین |
|
سوی آب و گل شدی در اسفلین |
( 542)خویشتن را مسخ کردی زین سفول |
|
زآن وجودی که بود رشک عقول |
( 543) پس ببین، کین مسخ کردن چون بود |
|
پیش آن مسخ، این به غایت دون بود |
فهم وخاطر تیز کردن، نیست راه: یعنی شناخت حق با زیرکی، هشیاری، مباحث علمی و استدلال ممکن نیست.
جز شکسته...: یعنی لطف پروردگار دست کسی را میگیرد که در برابر او شکستگی و افتادگی کند و از هستی خود بگذرد.
گنجآکنان: اشاره به کسانی است که واقعاً در جستوجوی حقیقتاند.
خیالاندیش: کسی است که میخواهد با تیز ذهنی به حق برسد.
ریشگاو: مسخره و احمق
سفول: پستی و فرومایگی
روى زرد: مجازا، شرمسار و خجل. نظیر: زرد رویى.
مسخ: مبدل شدن صورت بصورتى زشت، انتقال نفس انسان از بدن وى ببدن حیوانى که در اوصاف مشابه او باشد مانند انتقال روح مرد دلیر ببدن شیر، بنا به اعتقاد اهل تناسخ، نفسى که متوسط بین کمال و نقص باشد به اجرام سماوى یا اشباح مثالى پیوسته مىشود، مولانا مسخ را بمعنى عام استعمال کرده است.[1]
زهره کرد : اشاره است به داستان هاروت و ماروت که مغرور زهد و پرهیز خود شدند و از آسمان بزمین آمدند و فریفتهى زنى بنام زهره شدند و باده نوشیدند و خون ریختند و زنا کردند، زهره، اسم اعظم از ایشان بیاموخت و به آسمان رفت و خدا او را بصورت زهره ستارهى آسمانى در آورد.[2]
عورت: هر چه از آن شرم کنند، هر چیز که نهان داشتنش به باشد، مجازا، جنس زن.
اسفلین: جمع اسفل (کسى که فروتر باشد) این کلمه برگرفته از قرآن است،« فَجَعَلْناهُمُ اَلْأَسْفَلِین»َ[3] ، مولانا این واژه را در غیر عاقل بکار برده است مثل: اسافل.
( 536) بنا بر این فهم و ادراک و تفکر را پرورش دادن باعث جلب تفقد او نیست بلکه تفضل شاه شامل حال شکستگان است.( 537) چه بسا کنجکاوانى که بخیال خود گنجى از دانش در ضمیر خود آکنده بودند همانها وبال و باعث مسخره صاحبانشان گردید.( 538) دانش تو چیست تا تو سخره آن گردى خاک چه چیز است که تو گیاه آن باشى. (539) از میان آنها زن بد کارهاى را مسخ نموده بصورت ستاره زهره مصور کرد.( 540) بصورت زهره در آمدن زنى مسخ نامیده شد پس خاک و گل شد چه مزیتى خواهد داشت.( 541) روح تو را باوج افلاک مىبرد ولى تو متمایل بخاک شده به اسفل السافلین آمدى. ( 542) از آن وجودى که عقول بر آن رشک مىبردند تنزل کرده و در پائینترین مراتب خود را مسخ نمودى.( 543) آیا مسخ شدن غیر از این است؟ این مسخ خیلى پستتر از آن مسخ است.
مبادا فکر کنی که راه رسیدن به حق، تند و تیز کردن فهم و ذهن است. لطف پروردگار دست کسی را میگیرد که در برابر او شکستگی و افتادگی کند و از هستی خود بگذرد. شناخت حق با زیرکی، هشیاری، مباحث علمی و استدلال ممکن نیست. استاد فروزانفر مضمون کلام مولانا را یادآور دو حدیث میداند: «الکیس من دان نفسه وعمل لما بعده الموت»[4] و حدیث قدسی: «انا عند المنکسرة قلوبهم.»[5]
سخن مولانا این است که بسیاری از شیفتگان راستین حق بیهوده به دنبال این خیالاندیشان میروند و به حق نمیرسند و مسخره و احمق به نظر میآیند و اما تو چرا بازیچهْ این خیالاندیشان میشوی و خود را در برابر جهان خاکی مانند خار و خس پست میکنی؟ از هستی این جهان بگذر تا به حق بپیوندی. تو به جای پیروی از روح خود که سیر الهی داشت به سوی این جهان مادی کشیده شدی. با این پستی و فرومایگی خود را مسخ کردی و از وجود انسانی که میتوانست عقلها را به رشک و حیرت اندازد، موجود پستی ساختی. استاد فروزانفر این تبدیل حالات درونی را مسخِ قلب یا مسخِ باطن میخواند. ومی گوید: طبق نظر عرفا باطن و قلب و روحانیت انسان و ملکوت او نیز ممکن است مسخ گردد و تبدیل یابد بدین گونه که صفات ملکوتى او بصفات پست و ناسوتى مبدل شود و آن را (مسخ باطن) و (مسخ قلوب) نام نهادهاند زیرا انسان بتدریج صورت مطلوب خود مىگیرد و بشکل آن در مىآید مثل کسى که بسفر مىرود و اسباب سفر را مناسب وسیلهى مسافرت از قبیل اسب و استر یا طیاره و اتومبیل و قطار در نظر مىگیرد و نیز موافق محلى که بدان سفر مىکند بر مىدارد و هر گاه اقامت او در بلاد غربت بطول انجامد آداب و سنن شهر خود را فراموش مىنماید و آداب شهرى را که در آن مقیم است فرا مىگیرد و به اخلاق مردم آن شهر متخلق مىشود و گاهى نیز رنگ صورت و طرز تکلم او بکلى تغییر مىکند و ممکن است که ملیت خود را نیز تغییر دهد همچنین آدمى وقتى بچیزى همت مىگمارد و فکر و عمل خود را مناسب آن مىسازد و از فرط تعلق بدان، طرز فکر و تعقل او عوض مىشود و حرکات خارجى وى بتناسب مقصود، شکل دیگر مىگیرد مانند کسى که عشق زنان در سرش لانه مىکند مىبینیم که براى جلب خاطر آنان خود را ظریف و لطیف مىسازد، نکتههاى دل کش مىآموزد و انواع ظرافت بکار مىبرد، جامهى تمیز مىپوشد و خویش را مىآراید تا بدان جا که اخلاق زنانه هم در وى اثر مىگذارد و بنا بر این مقدمه کسانى که بامور دنیوى عشق مىورزند و در پى جاه و مال مىروند هر چند در آغاز کار داراى عواطف لطیف باشند سرانجام حالت سنگ و گل بخود مىگیرند چنان که براى حصول مال و جاه از هیچ کار زشت روى گردان نیستند حتى آن که بر زن و فرزندان خود سخت مىگیرند و آنها را در فشار مىگذارند تا چند قرانى بر مال خود بیفزایند و بسا که عزیزترین کسان را بدست خود مىکشند تا در ریاستشان خللى نیفتد و این همه نتیجهى آنست که حب مال و جاه، ایشان را از عواطف انسانى جدا و منسلخ کرده و بصورت درندگان و ددان مردم خوار در آورده است، صوفیه این تبدیل حالت را (مسخ قلب) و (مسخ باطن) مىگویند، این قاعده از طریق علم حکمت و اتحاد مدرک با مدرک نیز در خور توجیه است، مولانا در بیت سابق مسخ صورت را بیان کرده و در این ابیات مسخ باطن را شرح فرموده .مسخ باطن را از طریق حکما بدین گونه هم ممکن است که اثبات کنیم:
حکما مىگویند که شیئیت هر چیزى بصورت اوست که بدان از دیگران امتیاز حاصل مىکند و نفس انسانى در آغاز بالقوه است و فعلیت وى بمدرکات و صور علمى و ملکاتى است که بدانها متحقق مىشود پس هر گاه فعلیات او از جنس فعلیات درندگان باشد او بمعنى درنده و بصورت انسان است و اگر از جنس فعلیات بهائم و ستوران باشد او بحقیقت بهیمه و ستور و از روى شکل بشر است و این اختلاف صورت مانع از اشتراک وى بحسب واقع به اسباع و بهائم نیست زیرا آنها نیز از جهت صورت، با یکدیگر اختلاف دارند و آن چه جامع آنهاست صفاتى است که بدان متصف هستند و از این رو جدایى آنها با انسان از روى شکل، مانع آن نخواهد بود که در حقیقت با هم متحد فرض شوند.
[1] - کشاف اصطلاحات الفنون در ذیل: مسخ، تناسخ. تعریفات جرجانى، در ذیل: مسخ.
[2] - تفسیر ابو الفتوح، طبع طهران، ج 1، ص 170، قصص الانبیاء ثعلبى، ص 45- 42.
[3] - الصافات، آیهى 98
[4] - احادیث مثنوى، ص 86
[5] - المنهج القوى، طبع مصر، ج 1، ص 139
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |