(1660) کرد بازرگان تجارت را تمام |
|
باز آمد سوى منزل دوست کام |
||
(1661) هر غلامى را بیاورد ارمغان |
|
هر کنیزک را ببخشید او نشان |
||
(1662)گفت طوطی، ارمغان بنده کو؟ |
|
آنچه دیدی وآنچه گفتی باز گو |
||
(1663)گفت: نه. من خود پشیمانم از آن |
|
دست خود خایان و انگشتان گزان |
||
(1664)من چرا پیغام خامی از گزاف |
|
بردم از بی دانشی واز نشاف؟ |
||
(1665)گفت ای خواجه پشیمانی ز چیست؟ |
|
چیست آن، کین خشم و غم را مقتضی است |
||
(1666)گفت: گفتم آن شکایتهای تو |
|
با گروهی طوطیان، همتای تو |
||
(1667)آنیکی طوطی زدردت بوی برد |
|
زهره اش بدرید و لرزید و بمرد |
||
(1668)من پشیمان گشتم، این گفتن چه بود؟ |
|
لیک چون گفتم پشیمانی چه سود؟ |
||
(1669)نکتهای کآن جست ناگه از زبان |
|
همچو تیری دان که آن جست از کمان |
||
(1670)وانگردد ازره آن تیر ای پسر |
|
بند باید کرد سیلی را زسر |
||
(1671)چون گذشت از سر، جهانی را گرفت |
|
گرجهان ویران کند، نبود شگفت |
دوست کام: یعنی به کام دوستان، موفق چنان که دوستان را شاد کند.
ارمغان: هدیه
نشان: یعنیزیور، چیزی ساخته شده از فلزات گرانبها وگوهرها
خایان: صفت فاعلى است از خاییدن بمعنى چیزى را زیر دندان خرد کردن و یا گاز گرفتن.
گزان: صفت فاعلى است از گزیدن بمعنى گاز گرفتن.
نشاف : یعنی دیوانگی.جلوی سیل را از آغاز باید گرفت، وگرنه از سر میگذرد، دنیا را میگیرد و ویران میکند.
زهره اش بدرید: بکنایه، از ترس و اضطراب مردن. به نظرقدما، یکی از عوامل مرگ های ناگهانی پاره شدن کیسهْ صفرا بوده است ودر زبان کوچه وبازار« زهره ترک شدن» به همین معنی است .واین نظر البته مبنای علمی وتجربی ندارد.
( 1660) بازرگان تجارت خود را خاتمه داده و با موفقیت و شاد کامى به شهر خود باز گشت.( 1661) بغلامان و کنیزان خود بر طبق وعدهاى که بهر یک داده بود ارمغانى داد.( 1662) طوطى گفت پس ارمغان من چه شد آیا دوستان مرا دیدى و پیغام مرا رساندى؟ اگر دیدى بگو چه گفتى و چه دیدى.( 1663) بازرگان گفت من اکنون از پشیمانى انگشت خود را مىگزم.( 1664) که چرا پیغام خامى را از روى نادانى و دیوانگى بردهام. ( 1665) طوطى گفت پشیمانى تو از چیست؟ و چه اتفاقى افتاده که باعث غم و اندوه تو گردیده؟( 1666) گفت من به چند طوطى همتاى تو شکایتهاى تو را گفتم.( 1667) یکى از آنها همین که قصه گرفتارى ترا شنید بدنش لرزید و بر زمین افتاده در دم جان بداد.( 1668) من از کار خود پشیمان شدم ولى کار گذشته و پشیمانى سودى نداشت.( 1669) نکتهاى که از زبان بیرون آمد چون تیرى است که از کمان رها شود.( 1670) دیگر نمىتوان آن را باز گردانید البته باید جلو آب سیل را از بالا گرفت.( 1671) وقتى آب از سر گذشت و دنیا را پر کرد اگر جهانى را ویران کند عجبى نیست.
قرار بود که بازرگان به طوطیان هند بگوید که در اینجا، یعنی در سرای پادشاه ترکستان، یک طوطی دیگر تنها در قفس زندانی است. هنگام بازگشت، طوطی از بازرگان میپرسد: چه دیدی و چه گفتی؟ بازگو! بازرگان میگوید: من همواره دستها و انگشتان خود را به نشانهْ پشیمانی گاز میگیرم که چرا پیغام تو را به سادگی گفتم و عبارت آن را موافق مصلحت، پخته و سنجیده نکردم؟ این کار را از نادانی و دیوانگی کردم.
جالب این جا است که این بازرگان بار دیگر در قسمت بعدی داستان، آنجا که طوطی خودش هم ادای مُردن را در می آورد تا آزادش کنند، زبان خود را سرزنش می کند که : چرا گفتی؟ ویادش می آید که: جلوی سیل را از آغاز باید گرفت وگرنه از سر می گذرد، دنیا را می گیرد و ویران می کند.
مولانا در این ابیات، خاموشى را مىستاید و از فضیلت درنگ و تامل در گفتار سخن مىگوید، مضمون گفتهى مولانا نزدیک است بدین ابیات:
سخن تا نگویى توانیش گفت ولى گفته را باز نتوان نهفت
سخن تا نگویى بود زیر پاى چو گفتى و را بر سر تست جاى
شاهنامهى فردوسى
سخن همچو مرغیست کش دام کام نشیند بهر جا چو بجهد ز دام
گرشاسبنامهى اسدى و اصل این تمثیل که در مثنوى مىخوانیم در مرزبان نامه مذکور است:
«سخن که از دهان بیرون رفت و تیر که از قبضهى کمان گذر یافت و مرغ که از دام پرید اعادت آن صورت نبندد.»[1]
همچنین مطابق عقاید مذهبى آن چه از انسان سر مىزند در نامهى عمل او مندرج مىشود و روز قیامت پاداش و کیفر آنها را مىبیند، این نیز مىتواند موجبى باشد براى آن که ما در گفتار و کردار خود روش احتیاط را فرو نگذاریم و هر چه مىتوانیم نگوییم و نکنیم.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |